بررسی عنصر تولید و مصرف در کشور‌های جهان سوم؛
در فرآیند رویارویی کشور‌های غیرغربی با غرب، ابتدایی‌ترین و ظاهری‌ترین مرحله غرب زدگی آن است که انسان شرقی به صورت مقلد صرفی در آید که برای پوشاندن هویت و پیشینه غیرغربی خود، در تشبه به ظواهر غربی، حتی از غربیان به گونه‌ای مضحک پیشی می‌گیرد؛ مانند کسی که جز ظاهر شیر را نمی‌بیند و در اثر سبع زدگی به دنبال آن راه می‌رود.
گروه راهبرد «سدید»؛ یکی از شاخص‌هایی که به عنوان دریچه ورود به فرهنگ مورد استفاده برنامه‌های توسعه قرار گرفته، مقوله مصرف است. ارزش جلوه دادن مصرف و شخصیت یافتن اشخاص به واسطه مصرف حد اکثری در نقشه توزیع کار نابرابر جهانی غرب فواید فراوانی برای کشور‌های توسعه یافته دارد؛ کشور‌های جهان سوم برای تأمین هزینه‌های واردات کالای لوکس تبدیل به صادر کننده عمده مواد اولیه شده و از این طریق کشور‌های غربی علاوه بر تهیه مواد اولیه خود کالای لوکس خود را صادر کرده و در بلند مدت بر وابستگی هرچه بیشتر کشور‌های کمتر توسعه یافته می‌افزاید. در ادامه پرسش از «نحوه تعامل توسعه با فرهنگ‌ میزبان» گزارشی از تحلیل دکتر حمید پارسانیا از این مقوله، مبتنی بر عنصر تولید و مصرف در کتاب «حدیث پیمانه» ارائه خواهیم کرد.

غروب حقیقت در طلوع ارزش یافتن مصرف
دکتر حمید پارسانیا در خصوص ریشه‌های ارزش پیدا کردن مقوله مصرف معتقد است:
  • «غروب آفتاب حقیقت در افق جان آدمی و زوال اشراقات ربوبی در صحنه حیات اجتماعی، منشأ اصلی اندیشه‌های حصولی مختلفی شد که با وجود اختلافات بسیاری در انکار یا بی توجهی به معرفت الاهی هم داستان اند. از پیامد‌های عملی این اندیشه‌ها و آرمان‌ها و شعار‌های اجتماعی و سیاسی ناشی از آنها، حاکمیت گرایش‌های مسلطی بود که برای حفظ سلطه سیاسی و اقتصادی خود نه تنها هیچ مرز علمی یا دینی را قبول نداشتند، بلکه مرز‌های علم و دین را نیز براساس نیاز‌های خود تعیین می‌کردند. وقتی آسمان عظیم و نامتناهی الوهیت، از معرض نگاه دینی و عقلی انسان دور ماند، نگاه انسان در همین دنیا که متاعی قلیل است (متاع الدنیا قلیل) تنگ و محدود می‌شود. بدین ترتیب، کثرت طلبی و در پی آن افزایش تولید و مصرف، هدف مشترک گرایش‌های مختلفی می‌شود که در نزاع با یکدیگر به سر می‌برند و از همین روست که شاخص‌های تولید و مصرف، نمودار‌های اصلی توسعه و پیشرفت و نشانه‌های حقیقی بهره وری و سعادت شمرده می‌شوند.»
ارزش یافتن تولید و مصرف انبوه تبدیل به ملاک شکست و پیروزی ابرقدرت‌ها شده و هرگونه خشونت و جنگ را موجه می‌سازد. پارسانیا در خصوص ریشه‌های این أمر می‌گوید:
  • «رقابت قدرت‌های غربی در مراحل نخستین، در قلمرو مرز‌های حفاظت شده و به منظور حمایت از بازار‌های داخلی است، ولی در مراحل توسعه (خروج از مرزها) برای جستجوی فضا‌های اقتصادی و سیاسی، رویکرد نوینی است که امکان تنفس را برای تولیدات صنعتی و نیاز‌های آن فراهم می‌آورد. در این میدان کافی است یکی از طرف ها، از بازاری مناسب‌تر یا موادی ارزان‌تر و یا از تکنیکی برتر برخوردار باشد تا دیر یا زود موجودی دیگر رقیبان را در انحصار گیرد. به همین دلیل، همه امکانات سیاسی و نظامی هر یک از قدرتها، به صورت بازو و اهرم فشار در جهت نیاز‌های یادشده به کار گرفته می‌شود. هیتلر با توجه به نیاز تمدن صنعتی به فضا‌های نوین، در سخنرانی‌های خود به این امر تأکید می‌کرد که آلمان - به عنوان کشور پیشرفته صنعتی - نیازمند فضا‌های تنفسی جدید است. البته این استدلال، خاص او نبود و متفقین نیز به فضا‌های نوینی نیاز داشتند که آلمان قصد تصرف آن‌ها را داشت. در چنین شرایطی طبیعی است کار به جنگی خونین بینجامد. چنانچه طرف‌های درگیر عاقلانه‌تر رفتار کنند و یا شرایط موجود فرصت درگیری رودرروی ندهد، جنگ سرد و جبهه بندی‌ها شکل می‌گیرد و در هر حال هستی و نیستی طرف‌های درگیری با پیروزی یا شکست در جنگ گرم و یا سرد رقم می‌خورد؛ بنابراین فرهنگ و تمدنی که پس از رنسانس در غرب شکل می‌گیرد، در مراحل بسط خود ناگزیر از محدوده جغرافیایی خود بیرون می‌رود و در جهت تشکیل امپراتوری جهانی امپریالیسم زمین را میدان رقابت و ستیز قدرت‌هایی قرار میدهد که با پشت کردن به همه سنت‌های دینی و آرمان‌های آسمانی در پی آزادی و رفاه زمینی اند.»
حجت الاسلام پارسانیا، مقوله استعمار را نیز با توجه به مبحث تولید و مصرف حد اکثری چنین معنادار می‌کنند:
  • «از آنجا که غرب شیوه زندگی خود را - که مبتنی بر گسترش تولید و مصرف و بهره وری هرچه بیشتر از طبیعت است - نقطه اوج تمدن بشری می‌داند، حرکت برون مرزی پیشتازان سیاست و اقتصاد خود را به عنوان بخشی از تلاش‌های انسانی مورد احترام قرار میدهد و از آن با نام استعمار یاد می‌کند که حرکتی است در طلب آبادی مناطق دور از تمدن. از این دیدگاه، ممالک غیرصنعتی که دارای نظام‌های سنتی اند، هنوز در دوران توحش به سر می‌برند و به مرحله انسانیت نرسیده اند. به همین رو، حق توحش برای کارگزاران غربی که در غیرغرب به فعالیت استعماری مشغول اند، بی هیچ استعاره و مجازی حقی طبیعی شمرده میشود.»

توسعه، استعمار و مهندسی فرهنگی
در چنین شرایطی است که توسعه، مصرف و تولید حداکثری جلوه خشن خود نسبت به فرهنگ را بروز داده و با مقاومت‌های سنتی که از ناحیه دین و فرهنگ نسبت به سبک زندگی مطلوب خود رخ می‌دهد برخورد می‌کند. استاد حمید پارسانیا در این زمینه می‌گوید:

  • «هدف اصلی حرکت‌های استعماری گسترش نظام سیاسی و اقتصادی غرب است که به قیمت درهم شکستن نظام‌های سنتی و هضم ساخت اجتماعی آن‌ها در چهار چوب نظام سلطه تمام می‌شود؛ زیرا نظام‌های اقتصادی و سیاسی موجود که هریک به مقتضای خصوصیات فرهنگی، تاریخی و شرایط جغرافیایی بر مداری خاص از تولید و مصرف سازمان یافته اند، برای سازگاری با مقتضیات نظام غربی نمی‌توانند به شکل گذشته خود باقی بمانند.»

از آنجا که انسان موجودی دارای اختیار است، اعمال وی مبتنی بر معرفتی رخ می‌دهد، از طرف دیگر سنت ها، قالب اعمال انسان را شکل می‌دهند در نتیجه خود سنت‌ها نیز لازم است مبتنی بر معرفتی شکل گیرند. دکتر پارسانیا با اشاره به سنت‌های قالبی که ابعاد معرفتی آن‌ها مرده است می‌گوید:

  • «بعد معرفتی کشو‌های غیرغربی از دو حال بیرون نیست؛ این کشور‌ها یا کشور‌هایی اند که سنت حقیقتا در آن‌ها زنده است که در این صورت نظام اجتماعی براساس معرفتی شهودی و شناختی عقلی شکل می‌گیرد و افراد این جوامع مادام که بر باور خود باقی باشند، به دلیل تقدس و معنویتی که برای سنت‌های اجتماعی خود می‌شناسند، سخت از آن دفاع خواهند کرد؛ یا اینکه سنت در این کشور‌ها زنده نیست و آنچه هست، قالبی از سنت است که بیشک از شهود الاهی و حمایت عقلی بی بهره است (و در این صورت تحت تأثیر غرب دگرگون خواهد شد) هدف اصلی کشور‌های غربی در هجوم به کشور‌های غیرغربی، تحول در زیست و دگرگونی در اقتصاد و سیاست آن کشورهاست و به دلیل پیوند اقتصاد و سیاست با فرهنگ اصلی این کشورها، تغییر در آن ناگزیر با تغییر در فرهنگ و معرفت اجتماعی آن‌ها همراه است؛ بنابراین سنت‌ها در همه حالات آن باید دگرگون شوند؛ اعم از آنکه دینی باشند و دارای معرفت شهودی و عقلی و یا اینکه بدون بهره وری از شهود دینی و معرفت عقلی، قالب و یا تقلب سنت باشند.»

این استعمار فرهنگی و اقتصادی توسطه توسعه که منجر به سقوط سنت و دین در کشور‌ها می‌شود در نهایت أمر به مستعمره شدن و اشغال نظامی کشور‌ها هم می‌انجامد. یاسپرس دراین باره می‌گوید:

  • «این ملت‌ها هنگامی که زیر پای ماشین جنگی اروپا پایمال شدند، از حیث تربیت معنوی در پایین‌ترین مرتبه قرار داشتند. اروپا با چین و هندوستانی شکفته و بیدار روبه رو نگردید، بلکه با ملت‌هایی مواجه شد که هویت خود را از یاد برده بودند.»

غربزدگی و مراتب آن
یکی از عواملی که از نظر دکتر پارسانیا این وضعیت را تشدید می‌کند غرب زدگی است، وی در این باره معقتد است:

  • «همراه با کوشش استعمار غرب برای درهم شکستن فرهنگ‌های غیر غربی و گسترش سیاست و اقتصاد مورد نظر خود، کششی نیز از سوی کشور‌های استعمارزده در جهت تأمین این اهداف وجود دارد. این کشش که از طرف انسان استعمار زده است، در خدمت اهداف و مطامع غرب قرار گرفته، از این رو غرب نیز به زمینه‌های روانی و اجتماعی آن دامن می‌زند. این حالت روانی که چهره‌ای اجتماعی نیز دارد، همان پدیده‌ای است که از آن به «غربزدگی» یاد میشود. غرب زدگی از مکانیسم روانی خاصی برخوردار است که نظیر آن در زندگی فردی آدمی و نیز در برخی حیوانات دیده می‌شود. گاه انسان، حیوانی درنده مانند شیر را می‌بیند و با آنکه راه گریز در پیش دارد و یا آنکه می‌تواند از خود دفاع کند، بدون هیچ مقاومت یا فرار به سوی شیر حرکت می‌کند و حتی اگر شیر راه خود را در پیش گیرد، او نیز به دنبال آن می‌رود. به انسانی که گرفتار این حالت میشود، «مستسبع» (= یعنی سبع زده) یا وحشی زده می‌گویند. از آنجا که سنت در بیشتر این کشور‌ها (غرب زده) زنده نیست، مظاهر مادی تمدن غرب چشمان بی فروغ آن‌ها را خیره کرده است و آن‌ها که تنها از راه عادت (و نه یقین به مبادی دینی خود پایبندند، بی آنکه گذشته آسمانی و الاهی خود را به یاد آرند، یکباره همه داشته‌های خود را فراموش کرده، با شوق و کششی شگرف به سوی مظاهر مادی غرب حرکت می‌کنند و در نتیجه به پیروی بی، چون و چرا از آن گردن می‌نهند. باید دانست همان گونه که اطاعت ارادی انسان مستسبع از شیر و دنباله روی از او، هرگز آدمی را شیر نمی‌کند، پیروی انسانی که بدین سان در پی غرب است، بیشک او را به غرب نمی‌رساند»

استاد پارسانیا مراحل غرب زدگی را بدین شرح بیان می‌کنند:

  • «در فرآیند رویارویی کشور‌های غیرغربی با غرب، ابتدایی‌ترین و ظاهری‌ترین مرحله غرب زدگی آن است که انسان شرقی به صورت مقلد صرفی در آید که برای پوشاندن هویت و پیشینه غیرغربی خود، در تشبه به ظواهر غربی، حتی از غربیان به گونه‌ای مضحک پیشی می‌گیرد؛ مانند کسی که جز ظاهر شیر را نمی‌بیند و در اثر سبع زدگی به دنبال آن راه می‌رود. او، چون از شرایط و امکانات انسان غربی محروم است، با وجود رفتار تقلیدی هرگز نمی‌تواند مانند شود و، چون بدین امر پی می‌برد، اشکال را در ضعف تقلید خود می‌پندارد و به همین دلیل بر شدت تقلید می‌افزاید.  انسان غربزده به موازات اضطراب و شتاب خود در تقلید، بر نفرت و عداوت خود نسبت به گذشته خویش می‌افزاید. گذشته او، به «ایجاد فاصله‌ای که تا رسیدن به غرب دارد»، متهم است و به همین دلیل برای دور شدن از موضع اتهام می‌کوشد... مرحله دوم غرب زدگی که در طول مرحله نخست قرار دارد، بیشتر با یک یا دو نسل تأخیر در ملل استعمار زده و کشور‌های جهان سوم ظاهر می‌شود: پس از برخورد‌های آغازین و کسب اولین تجربیات، گروه‌هایی که زهر سیاست مسموم استعمار را در جان خود احساس کرده و مستی دیدار نخستین را از دست داده اند، ولی همچنان از بنیاد‌های فلسفی و فکری غرب و تضاد ذاتی این مبانی با اصول معرفت دینی و سنتی خود ناآگاه اند، این بار از چهره سیاسی غرب انتقاد می‌کنند و با خیره شدن به نظام صنعتی غرب، در غفلت از خصوصیات بنیادین تفکر غرب باقی می‌مانند. این گروه که در شرایط مساعد اجتماعی به برخی تحرکات سیاسی در قبال حاکمیت‌های استعماری روی می‌آورند، اگر متوجه غفلت خود نباشند، در مسیر حرکت گرفتار مرتبه‌ای عمیق‌تر می‌شوند که مخفی‌تر از غرب زدگی است. مرحله نهایی که ژرف‌ترین و خفی‌ترین نوع آن نیز هست، پس از آشنایی با چهره استعماری و شناخت ابعاد فرهنگی و مبانی اندیشه و تفکر غربی است. در این مرحله، انسان غرب زده بر آن است تا با اعتقاد به مبانی فلسفی و فکری غرب (نه در قالب تقیلد ظاهری) به صورت رقیبی نوین با قطع روابط اسارت بار استعمار، در صحنه سیاست جهانی حضور یابد. انسان غرب زده چنانچه به این آرمان اجتماعی نایل شود، به جامعه‌ای دست خواهد یافت که از فرط نزدیکی به غرب در پایان خط غربت قرار گرفته و بدین ترتیب سرنوشت خود را با غرب پیوند زده است.»

/انتهای پیام/

ارسال نظر
captcha