رئیس مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا:
رئیس مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا گفت: وقتی جامعه‌ای می‌تواند مدعی تمدن‌سازی باشد که حرف‌های جدی، نو و تحول‌زا برای گفتن داشته باشد.
به گزارش «سدید»؛ حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا در همایش ملی آینده‌نگاری تمدن نوین اسلامی که امروز ۱۴ آبان ۹۹ در دانشگاه بین‌المللی امام‌ خمینی (ره) قزوین برگزار شد، گفت: اصولاً وقتی جامعه‌ای می‌تواند مدعی تمدن‌سازی باشد که حرف‌های جدی، نو و تحول زا برای گفتن داشته باشد.

متن کامل سخنرانی حجت‌الاسلام غلامی به شرح زیر است:

موضوع بحث من «ما و رقیب تمدنی» است. ممکن است بعضی کشورهای به اصطلاح توسعه یافته یا در حال توسعه مدعی حرکت در مسیر تمدن‌سازی باشند اما واقعیت این است‌ که توسعه به معنای مصطلح، مساوی تمدن‌سازی نیست، به ویژه وقتی توسعه مبتنی بر تفکر و مدل تقلیدی تحقق یافته باشد.

اصولاً وقتی جامعه‌ای می‌تواند مدعی تمدن‌سازی باشد که حرف‌های جدی، نو و تحول زا برای گفتن داشته باشد. به بیان واضح تر، بتواند مسیر متفاوتی را برای حیات فردی و اجتماعی باز کند که نه تنها با مسیر یا مسیرهای موجود متفاوت باشد بلکه تعریف و چشم انداز تازه‌ای را برای سعادت و خوشبختی به جامعه انسانی ارائه کند.

در حال حاضر، تمدن غربی، هم به خاطر جذابیت‌های فراوانی که داشته، هم به خاطر تصویری که از خودش ارائه کرده، و هم به خاطر جریانی که برای تحمیل خودش به جهان به راه انداخته است، بخش مهمی از دنیا را به سمت خودش کشانده و جوامع گوناگون را در دستگاه‌هاضمه قوی خود هضم‌ کرده است به طوری که تا پیش از این، کشوری را پیدا نمی‌کردیم که خواسته یا ناخواسته دنباله روی غرب نباشد.

ما وقتی از تمدن نوین اسلامی صحبت می‌کنیم، اولاً امکان شکل گیری آن را بر اساس ظرفیت‌های باقوه و در مواردی فعلیت یافته، قابل اثبات می‌دانیم و ثانیاً، معتقدیم که حرف‌های نویی داریم و می‌توانیم این حرف‌ها را به عینیت برسانیم که با حرف‌های رایج در تمدن غرب و آنچه تحقق پیدا کرده است تفاوت دارد. البته نیازی نیست که این تفاوت صد در صد باشد چراکه تمدن نوین اسلامی هم یک تمدن انسانی است و طبیعت و فطرت مشترک در انسان‌ها اشتراکات‌ قابل توجهی را در تمدن اسلامی و غیر اسلامی پدید می‌آورد.

حال ممکن است سئوال کنید که حرف‌های متفاوت تمدن نوین اسلامی چیست؟ در پاسخ عرض می‌کنم که حرف‌های نو کم نیست اما مهم‌ترین آنها که می‌تواند حیات فردی و اجتماعی را در مسیر تازه‌ای قرار دهد می‌تواند این موارد باشد:

یک. جهان‌بینی الهی به جای جهان‌بینی الحادی

دو. قانون اسلامی به جای قانون عرفی

سه. سبک زندگی اسلامی به جای سبک زندگی غربی

چهار. مردم سالاری دینی به جای دموکراسی

پنج. پیوند میان فرد و جامعه به جای فردگرایی

شش. عدالت به جای لیبرالیسم

هفت. پیشرفت و تعالی به جای توسعه

هشت. نظم جهانی عدالگرا به جای نظم جهانی سلطه گرا

نه. صلح گرایی به جای جنگ طلبی

ده. خردورزی و عقلانیت به جای اباحه گری

یازده. هنر متعالی و عفیفانه به جای هنر مادی و آلوده

دوازده. کرامت بخشی به زن به جای تحقیر و ابزاری دیدن زن

سیزده. علم و فناوری در خدمت انسان، به جای علم و فناوری علیه انسان

چهارده. معماری و شهرسازی ارزش گرا به جای معماری و شهرسازی خنثی

پانزده. دوستی با طبیعت به جای ستیز و تخریب طبیعت

البته بحث اصلی در تمدن، عینیت بخشی به این حرف‌هاست. من روی این مطلب اصرار دارم که نفس داشتن حرف‌های نو و متفاوت تمدن نیست؛ تمدن زمانی خلق می‌شود که امکان تحقق این حرف‌ها فراهم شده باشد و بتوان ظهور و بروز آنها را حس کرد. ما امروز در عینیت بخشی به حرف‌های خود مشکل داریم و اگر در آینده فرصتی فراهم شود درباره این مشکل و راه برون رفت از آن سخن خواهم گفت.

خب، بحث اصلی بنده مربوط به بررسی شرایط رقیب قدرتمند تمدن نوین اسلامی برمی گردد. به نظر می‌رسد اگر تمدن غرب همچنان در اوج قدرت باشد، و در آزمون‌های عملی نمره قابل قبولی دریافت کرده باشد به چند دلیل فرصت برای شکل گیری تمدن نوین اسلامی فراهم نخواهد شد. این دلایل عبارتند از اینکه:

اولاً. تسلط گفتمانی غرب در دنیا و گرایش مردم جهان، حتی بخش مهمی از ملل اسلامی به آن، به راحتی اجازه ظهور فراگیر گفتمان جدید را نمی‌دهد.

ثانیاً. موفقیت بالای غرب در اهداف تمدنی خود، فرصت چندانی را برای ظهور گفتمانی معارض با گفتمان مادی غربی بوجود نمی‌آورد.

ثالثاً، خواب آلودگی و مستی ملت‌های جهان و غفلت از آسیب‌های عمیق تمدن غرب به جامعه انسانی، گوش‌ها را برای شنیدن حرف‌های تازه باز نخواهد کرد.

رابعاً. نفوذ عمیق غرب در جهان، در عمل جلوی ظهور و گسترش تمدن نوین اسلامی را خواهد گرفت.

در سالهای اخیر درباره افول و غروب تمدن غرب صحبت‌هایی صورت گرفته است؛ ممکن است بعضی از این صحبت‌ها جنبه سیاسی یا شعاری هم داشته باشد اما نمی‌توان واقعیت‌هایی را که افول و غروب تمدن غرب را منکر شد. من در اینجا قصد دارم به چندین واقعیت عمده در این زمینه اشاره کنم:

یکم. جنگ علیه فطرت
غرب مدتهاست علیه فطرت انسان قیام کرده است. از تلاش برای تغییر بنیادی در ساختار وجودی انسان و سرکوب‌سازی علایق ذاتی او، تا قانونی کردن‌ گناهان وقیحی چون همجنس بازی و غیره که به گواه سنن الهی در تاریخ، نتیجه‌ای جز نابودی تمدن غرب به دنبال نخواهد داشت. به بیان دیگر، امکان ندارد یک تمدنی در طول تاریخ علیه فطرت انسانی جنگ به راه انداخته باشد و سرنوشتی جز نابودی برای آن رقم نخورده باشد و قرآن در سور گوناگون من جمله سوره مبارکه فجر آیات ۶ تا ۱۴ به وضوح از این سنت الهی سخن گفته است.

دوم. دور کردن انسان از سعادت و خوشبختی
مهم‌ترین وعده تمدنی مدرنیسم رساندن انسان‌ها به خوشبختی است. هر چند بین خوشبختی مادی و خوشبختی معنوی نمی‌توان جدایی انداخت و نسبت متقابل ایندو را نادیده گرفت اما مشکل غرب فقط در تحریف معنای سعادت و تقلیل آن به خوشبختی مادی محدود نمی‌شود بلکه مشکل در اینجاست که غرب در تحقق وعده خود در زمینه خوشبختی مادی انسانها هم ناکام مانده و بخش مهمی از جمعیت جهان من جمله شهروندان اروپایی و امریکایی را نیز در حسرت رسیدن به خوشبختی نگه داشته است.

سوم. ناتوانی غرب از معنابخشی به حیات
آزار دهنده‌ترین چیز برای انسان زندگی‌ بی‌هدف و‌ بی‌معناست و اگر انسانی از ناهوشیاری خارج شود، امکان ندارد در برابر‌ بی‌معناییِ زندگی خود‌ بی‌تفاوت باشد. هر انسانی در زندگی خود با سه سئوال اساسی روبروست: از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ و به کجا خواهم‌ رفت؟ باید قبول کرد که تمدن غرب نه تنها به این سئوالات پاسخ نداده بلکه برای نجات خود از درماندگی برای پاسخ این سئوالات، و نیز جلوگیری از موج پوچگرایی، صورت مساله را از ذهن خیلی از انسانها پاک کرده است.

چهارم. حقیقت زدایی از زندگی بشر
کل عالم و به طور خاص زندگی انسان مملوّ است از حقایقی که درک آنها شرط اصلی تعالی و کمال انسان‌ و به طبع آن، آرامش آن محسوب می‌شود. واقعیت این است که از یک سو، حاکم کردن داتش تجربی به علم و حتی فلسفه، و از دیگر سو، دامن زدن به نسبی گرایی، عملاً باب‌های تقرب به حقیقت را به روی بشر بسته است؛ و جالب این جاست که پاسخ تمدن غرب به این مساله، نه فقط ناتوان جلوه دادن انسان در کشف حقیقت، بلکه نفی حقیقت بوده است.

پنجم. نابودی محیط زیست
نابودی محیط زیست یکی از مهم‌ترین و در عین حال، خسارت بار‌ترین سوغات مدرنیته برای انسان بوده است. از تضییع منابع گرانقیمت و‌تجدیدناپذیر طبیعت تا تولید انواع بیماری‌های مرگ آفرین و مسری و غیر مسری. از گرم شدن کره زمین و سورخ شدن لایه ازن و پیامدهای مرگ بار آن برای بشریت، تا آینده نامعلومی که در انتظار نسل‌های بعدی است؛ همه این‌ها گرفتاری‌های است که تمدن غرب برای انسان بوجود آورده است.

ششم. کرامت زدایی از انسان
خداوند به انسان کرامت بخشیده ‌‌و مهم‌ترین سرمایه او در این عالم کرامتش می‌باشد. کرامت انسان یعنی پررنگ شدن مرز انسان و حیوان و‌ بروز و ظهور ظرفیت‌های اختصاصی انسان که جز با مهار گرایش‌های حیوانی و تغیر نگاه انسانی از زمین به طرف آسمان محقق نمی‌شود. اگر به وضع انسان امروز نگاهی بیندازیم، تمدن غرب با توسعه بُعد حیوانی انسان و مسخ انسانیت، دیگر کرامتی برای انسان باقی نگذاشته است. در واقع، غرب، انسان‌ها را در حد ربات‌های گوش به فرمان که شمار کثیری از آنها برای پر کردن جیب شرکت‌های بزرگ تن به هر آلودگی‌ای می‌دهند تقلیل داده است.

هفتم. تبعیض و‌ بی‌عدالتی
لااقل طی یک سده اخیر، عدالت گمشده بشر بوده است اما تمدن‌ غرب، نه تنها مطالبه فطری بشر برای دست یابی به عدالت را سرکوب کرده است بلکه با حاکم کردن نظام سرمایه داری لیبرال، ظلم و‌‌ بی‌عدالتی سیستمی را بر جهان حاکم کرده است. آنچه طی سال‌های گذشته با عنوان جنبش وال استریت، پدیده جلیقه زردها و غیره مشاهده می‌کنیم، تنها گوشه‌ای از نقش تمدن غرب در ظهور بحران‌ بی‌عدالتی در جهان و میل مردم جهان به تغییر اوضاع را نشان می‌دهد.

هشتم. ناکامی نظام دموکراسی لیبرال
با وجود آنکه دموکراسی اصیل فوائد زیادی دارد و تاکنون هر میزان بروز و ظهور داشته در تضعیف استبداد در جهان نقش‌ قابل توجهی داشته است اما باید قبول کرد که نظام دموکراسی لیبرال در شکل گیری حاکمیت مردم بر مردم با ناکامی‌های جدی روبرو است. از یک طرف مداخلات مخرب صاحبان ثروت در روند دموکراسی و از طرف دیگر وجود حزب سالاری، نه تنها اجازه نداده تا مردم خودشان آزادانه سرنوشتشان را تعیین‌ کنند، بلکه رهبران نادان و فاسدی را در راس بسیاری از کشورها قرار داده که بخش مهمی از معضلات جهان توسط همین رهبران رقم‌ می‌خورد.

نهم. از بین بردن چشم انداز روشن از جهان
امروز حقیقتا تمدن غرب هیچ‌ چشم انداز روشنی برای جهان باقی نگذاشته است. آیا کرامت انسان‌ها باز خواهد گشت؟ آیا انسان‌ از بحران‌ محیط زیست جان سالم به در خواهد برد؟ آیا انبارهای مملوّ از سلاح‌های کشتار جمعی به ویژه سلاح‌های شیمیایی و هسته ای، امیدی به ادامه حیات بشر باقی می‌گذارد؟ آیا تشنگی تمام نشدنی نظام سرمایه داری یه بلعیدن دارایی‌های ملل و تبدیل انسانها به ابزار مصرف، صلح را به جهان خواهد آورد؟ آیا انسانها بالأخره طعم‌ عدالت را خواهند چشید؟ آیا روزنه‌ای برای رسیدن به خوشبختی و سعادت باز خواهد شد؟ اینها پرسش‌هایی است که بشر فرو رفته در تمدن غرب قادر به پاسخگویی به آنها نیست.

دهم. تهدیدزا کردن علم
مهم‌ترین دستاورد تمدن غرب برای بشریت، علم و به تبع آن، فناوری بوده است. علم و فنادری به بشر خدمت فراوانی کرده است اما همین علم و فناوری در اسارت اومانیسم و میوه آن یعنی نظام سرمایه داری، رفته رفته از مهم‌ترین امید بشر به دست یابی رفاه و توانمندی، به مهم‌ترین نگرانی بشر تبدیل شده است. امروز بشر هر لحظه منتظر حادثه مرگ باری است که پیشرفت‌های علمی و فناوری آن را رقم زده باشد. همین امروز، لااقل این فرضیه که ویروس کوید ۱۹ که به بلایی خانمانسوز برای کل جهان تبدیل شده و تاکنون‌صدها هزار تن را به کام مرگ فروبرده است، محصول آزمایشگاه‌های سری است قابل توجه است‌ و هنوز دلایل کافی در رد آن ارائه نشده است.

یازدهم. به بن بست رساندن‌ نظم جهانی
یکی دیگر از محصولات تمدن غرب، نظمی است که غرب از جنگ جهانی اول به بعد، آن را بر جهان مسلط کرده است. هر چند جهان امروز بدون یک نظم روشن و مترقی قادر به ادامه حیات نیست لکن نمی‌توان انکار کرد که نظم برآمده از تمدن غرب، نظمی است که با استعمار نو‌ و فرانو‌ پیوند ناگسستنی دارد و لذا پایه‌های آن از همان ابتدا بر اساس‌ بی‌عدالتی بنا شده است. تا وقتی این قوانین بین الملی، و این مجامع و سازمان‌ها عهده دار ساماندهی جهان هستند، و تا زمانی که شورای امنیت و حق وتوی آن محفوظ است، وضع جهان هر روز وخیم تر از روز قبل خواهد بود که شرح آن نیازمند مجال دیگری است.

دوازدهم. شکست بخش مهمی از برنامه جهانی شدن
طی چند دهه اخیر، مهم‌ترین برنامه نظام سرمایه داری برای تداوم‌ حیات خود، برنامه "جهانی شدن" (globalization) یا به تعبیر دقیق تر، "غربی شدن" بوده است و غرب در استفاده از بسترهای طبیعی موجود در جهان برای تحمیل برنامه جهانی شدن به بشر، از هیچ‌ تلاشی دریغ نکرده است. از تلاش‌های تئوریک تا تلاش‌های عملی. با این حال، جدای از ضعف‌هایی که از ابتدا درباره این برنامه مشهود بود و تحقق آن را با تردید روبرو ساخته بود، امروز پدیده کرونا، و احیای ناسیونالیسم، تقویت نظم سیاسی ملت- دولت و پررنگ شدن مجدد مرزهای جغرافیایی، جهانی شدن را با سرنوشت شکست باری روبرو کرده است.

سیزدهم. بیداری ملت‌های مستضعف
با اینکه تمدن غرب تاکنون تلاش‌های گسترده‌ای را برای مستی و ناهوشیاری بشر و همچنین سانسور و تحریف وسیع وقایع حاکم‌ بر جهان بکار بسته است اما حوادث بیدارکننده‌ای مانند انقلاب اسلامی یا گسترش ابزاری چون فضای مجازی‌ که به نحو‌ بی‌سابقه‌ای زمینه ارتباطات و تعاملات انسانی را مهیا کرده است، گام به‌ گام بشر را به بیداری نزدیک تر کرده است و این بیداری، هر قدر بیشتر و عمیق تر شود، تمدن غرب را به پایان خود نزدیک تر خواهد کرد.

چهاردهم. جوشش دین و‌ معنویت در جهان
جریان قوی‌ای که تمدن غرب در ستیز با دین و معنویت به راه انداخته در طول تاریخ‌ بی‌سابقه است. از‌ بی‌حیثیت‌سازی ادیان الهی تا خارج کردن دین از میدان جامعه و مناسبات اجتماعی و خنثی‌سازی ادیان برای تحول آفرینی و دهها جنایت علیه متدینین جهان. با همه این‌ها، امروز همچنان نیمی از جمعیت جهان را دینداران جهان اعم از یهودی، مسیحی و‌مسلمان تشکیل داده‌اند و روز به روز گرایش بشر به دین و‌معنویت به ویژه اسلام در اقصی نقاط جهان من جمله اروپا و امریکا بیشتر می‌شود.

انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha