به گزارش «سدید»؛ بگذارید همین ابتدای ماجرا بگوییم که تقریبا به هیچیک از تاریخها و اطلاعاتی که درباره سفرهای مولانا آوردهایم، نمیشود کاملا اعتماد کرد. البته برخی از آنها در منابع معتبر تایید شدهاند، اما درصد اطلاعات تاییدشده در این باره اصلا بالا نیست. ما گمانههای مختلف را مد نظر قرار دادهایم و از چند منبع نیز برای جستوجو بهرهبردهایم و نهایتا با محسن بوالحسنی که یک سالی است پادکستی راهانداخته و در آن مسیر مولانا از بلخ تا قونیه و سفر شمس از تبریز تا قونیه را ترسیم کرده، مشورت کردهایم، اما او هم که مدتهاست این مسیرها را لابهلای منابع درنوردیده، تاکید میکند که به اغلب این اطلاعات تاریخی نمیشود کاملا اعتماد کرد. بنابراین، وقتی نقشه مسیری را که اینجا ترسیم کردهایم میخوانید، این ملاحظه را نیز در نظر داشتهباشید که سعی کردهایم وقتی هیچ منبع معتبری حتی اشارهای کوتاه به ماجرایی نکرده، به شایعات در آن باره وقعی ننهیم. سفر مولانا از شش سالگی شروع شد؛ از بلخ، کمی پیش از اینکه مغولها آنجا را ویران کنند. بیش از ۱۰ سال طول کشید او از بلخ به قونیه برسد. اگر در ذهن چنین مسیری را ترسیم کنیم، نام بسیاری از شهرها را از منظر میگذرانیم، اما سفر او با خانوادهاش، سفری خطی نبودهاست و نمیشود منطقی جهتمحور را در آن دنبال کرد.
فراتر از تقسیمات قومی
سیدکریم محمدی / فعال فرهنگی و اجتماعی
با اینکه پدرش سلطانالعلماء در خراسان عالمی برجسته و صاحبنفوذ بود، ولی با سلطان محمدخوازرمشاه موافق نبود از همین رو به نیشابور سفر کرد و با فریدالدین عطار نیشابوری دیدار کرد. در آن دیدار، جلالالدین محمد ۱۳ سال بیشتر نداشت؛ عطار کتاب اسرارنامه خود را به او اهدا کرد و به پدرش مژده داد که جلالالدین مرد بزرگی خواهد شد. پس از نیشابور به قونیه سفر کردند. جلالالدین در ۴۰ سالگی در قونیه با صوفی و عارف شوریده به نام شمس تبریز روبهرو شد. این اتفاق عجیب که دیروز هم در ستون «رصدخانه» روزنامه جامجم دربارهاش نوشتیم، مسیر زندگی مولوی را تغییر داد و از او شخص دیگری ساخت.
شاعری او بعد از این دیدار آغاز شد و شیفتگی تا بدانجا بود که در اغلب غزلیاتش به جای نام خود، نام شمس را به عنوان تخلص ذکر میکرد. در سالهای آخر عمر مولوی، یکی از مریدانش به نام حسامالدین چلبی از او خواست معارف و دانستههایش را به زبان شعر بیان کند؛ او پذیرفت و به این ترتیب، مثنوی معنوی، این اثر عظیم، خلق شد و تحول بزرگی در ادبیات و عرفان فارسی ایجاد کرد. مثنوی معنوی مولوی عظیمترین اثر عرفانی زبان فارسی است و تا امروز دهها پژوهشگر و محقق درباره آن شرح و تفسیر نوشتهاند؛ نهتنها پژوهشگران ایرانی، بلکه بسیاری از کشورها دربارهاش نوشتهاند و البته میدانید که آنها به او میگویند رومی و امروز مزار او را در قونیه به عنوان یکی از جاذبههای زیارتی و گردشگری میدانند. با اینکه ما بهحق از دستبردهای دیگران به این میراث معنوی، ناخشنودیم، اما از یاد نمیبریم که نفوذ او فراتر از مرزهای ملی و تقسیمات قومی است. همین که بارها سرودههای او به عنوان محبوبترین و پرفروشترین کتاب در ایالات متحده آمریکا شناخته شده، موید همین ادعاست.
دروغزیبا را به حقیقت ترجیح میدهیم
محسن بوالحسنی: مردم به دنبال اطلاعات موثق درباره مولانا نیستند!
اواخر همین مهر ماه بود، یکسال پیش که با محسن بوالحسنی درباره مولانا صحبت کرده بودیم؛ بهانه گپوگفتمان این بود که نتفلیکس میخواست بر اساس کتاب «ملت عشق» الیف شافاک، سریالی درباره مولانا بسازد. در همان ایام بود که بوالحسنی از راهاندازی یک درسگفتار درباره مولانا در رسانههای اجتماعی خبر داد و ۱۹ آذر ماه همان سال شماره صفر درسگفتار خرقه منتشر شد. امروز در سالروز بزرگداشت مولانا، قسمت ۲۹ این مجموعه منتشر شده و هفته آینده آخرین قسمت آن به علاقهمندان عرضه میشود و پرونده داستان زندگی مولانا به روایت اسناد و اطلاعات موجود در سه فصل ۱۰ قسمتی در «پادکست خرقه» بسته میشود. با بوالحسنی درباره این درسگفتارها و بازخوردهایش حرف زدهایم.
انتشار درسگفتارهای خرقه همزمان شده بود با اعلام ساخت سریال نتفلیکس درباره مولانا و کمی بعد از آن خبر ساخت فیلم «مست عشق» حسن فتحی منتشر شد. این فضا تاثیری در شنیده شدن درسگفتارهای شما داشت؟
آن زمان از مست عشق فقط یک خبر منتشر شده بود و اطلاعات بیشتری نبود و هنوز هم خیلی نمیدانیم داستان این فیلم چیست؛ بنابراین به نظرم تاثیری نداشت.
استقبال چطور بود؟
تعداد شنوندگان این پادکست راضیکننده بود، اما بازخوردها کمی ناامیدکننده بود یا شاید من آدم ایدهآلیستی هستم. از واکنشهای دریافتی به این نتیجه رسیدهام که مردم ما به جعلیات بیشتر توجه دارند. اگر به جای خرقه، مجموعه اطلاعات بیپایه و جعلی درباره مولانا ارائه میدادم و درباره زندگی و شخصیت مولانا داستانسرایی میکردم و حرفهای جذاب و هیجانانگیز میزدم، شبیه تمام جعلیات فضای مجازی، لابد مخاطبان بیشتر رضایت میداشتند. گاهی احساس میکنم، دروغ خریدار بیشتری دارد.
شاید بهدنبال حقیقتهای روشن و قطعی هستند که قضاوت کنند، اما شما درباره مستندات موجود به آنها اطلاعات دادهاید و نتیجه تحقیقات بهدست آمده را مطرح کردهاید!
میتواند به این دلیل هم باشد. حالا که صحبت از مست عشق شد، این را بگویم که درام این اجازه را میدهد که داستانسرایی کنیم و کسی از حسن فتحی، انتظار ندارد یک اثر مستند ارائه کند و اگر هم چنین توقعی وجود داشته باشد، خیلی ضرورتی در این زمینه احساس نمیشود، چون فتحی قرار نیست فیلم مستند درباره مولانا بسازد. مثلا درباره کیمیاخاتون هیچ منبع موثقی وجود ندارد، حتی معاصرین ما نظرهای متفاوتی دربارهاش دارند. استاد زرینکوب معتقد است که شمس، کیمیا خاتون را کشته، ولی دکتر موحد میگوید، چنین چیزی نه هست و نه نیست، چون ما هیچ منبع موثقی در این باره نداریم. کسی که درام میسازد، یکی از روایتهای موجود را به دلخواه انتخاب میکند و خب همانطور که گفتید با این شیوه تکلیف مخاطب روشن میشود و برایش جذابتر است. ضمن اینکه افزونههای بصری هم مزید علت میشود که مخاطب یک فیلم سینمایی را به مجموعههای مستند ترجیح بدهد.
تعداد شنوندهها برای شما راضیکننده بود؟
بله. به نظرم تعداد خوب بود، اما فکر میکردم حالا که کتابهایی مثل ملت عشق و کیمیاخاتون اینقدر خوب فروش رفتهاند؛ حتما نیازی وجود داشته، ولی انگار مردم برای دانستن واقعیت کنجکاو نیستند و روایتهای دراماتیک را به حقیقت ماجرا ترجیح میدهند. وقتی شما سعی میکنید خیلی اصولی، درست و موثق صحبت کنید، اما هنوز از شما سؤالاتی مانند جنس رابطه شمس و مولانا میپرسند، به این برداشت میرسید که حرف استاد شجریان درست است. ایشان معتقد است قونیه جایی شده برای کسب درآمد و تقدسپروری! مردم سینهخیز به مزار مولانا میروند و عبادتش میکنند در حالی که مولانا میخواست همین تقدسپروریها را بردارد. نمیدانم چرا دوست داریم از همه چیز مد بسازیم. از فریدا کالو بگیرید تا شمس تبریزی و مولانا. مردم فقط دوست دارند روی مد، موجسواری کنند.
حالا چرا از این مساله احساس ناامیدی میکنید؟
چون انتظارم خیلی بیشتر از این بود. فرض کنید کسی به رایگان، هزاران سرفصل، صدها کتاب و مقاله را گردآوری و دستهبندی کرده و در قالب یک درسگفتار ارائه کرده است، باید از این ماجرا نهایت بهره را برد و آن را خوب شنید. البته چیزهایی هست که مرا خوشحال میکند؛ اینکه در آستانه تمام شدن این درس گفتار، هیچکدام از استادان و بزرگان نقدی بر آن وارد نکردند و حتی من تایید هم گرفتهام.
چقدر مطالعه پشت این درسگفتار وجود دارد؟
نمیتوانم دقیق بگویم. من سالهاست که به زندگی و آثار مولانا و شمس علاقهمندم و در این باره مطالعه میکنم. شاید از دوران دانشجویی، اما میدانم ۲۶ ساله بودم که کتاب «مناقبالعارفین» آقای افلاکی را خواندم و سرانجام این علاقهمندیها رسید به گزینگوییهایی از کتاب «مقالات شمس» که چند سال پیش منتشر کردم. یک روز هم به خودم گفتم چرا این مطالعاتم را به علاقهمندان ارائه نکنم و در تمام این درسگفتارها تاکید میکنم که در جایگاه نظریهپرداز و تحلیلگر نیستم و فقط یک راوی هستم. این درسگفتارها برای من یک کار ذوقی بود. هنوز هم معتقدم وقتی استادانی مانند آقای موحد یا آقای فروزانفر در این باره اظهارنظر کردهاند، جایی برای اظهار عقیده یا تحلیلهای کسی با سن و تجربه من باقی نمیماند.
تنها دلیل انتشار این درسگفتارها آن بود که نظرات و مطالعات این افراد را در یک مجموعه کنار هم قرار بدهم و واقعیت موجود و اطلاعات در دسترس را به علاقهمندان ارائه کنم، چون تذکرههایی که درباره مولانا نوشته شده، معمولا کار نزدیکان اوست و به این نمیشود خیلی تکیه کرد. نسخهخوانی و مقایسه تذکرهها کار آقای فروزانفر و آقای موحد بوده که عمرشان را پای این مطالعات گذاشتهاند. به نظرم کارهای مطالعاتی جدی، نیازمند جانسختی است، چون کسانی از جمله دکتر فروزانفر و دکتر موحد سالها عمرشان را میگذارند و کتابی درباره مولانا منتشر میکنند، اما مثلا ۵۰۰۰ جلد تیراژ دارد، اما کتابی با یکصدم مطالعات این دو بزرگوار منتشر میشود و تیراژش به ۱۰۰ هزار جلد میرسد.
چقدر روایت زندگی این آدمها اهمیت دارد؟
در نهایت آنچه مهم است، حرف این آدمهاست که توجهی به آنها نمیشود.
انتهای پیام/