به گزارش «سدید»؛ مجید قیصری صریح است. مثل حس نهفته در داستانهایش. وقتی از او خواستیم درباره ادبیات و جنگ صحبت کوتاهی داشته باشیم با صراحت نگاهش را گفت. از چیزهایی دفاع کرد که شاید انتظارش را نمیشد داشت و از افراد و قصههایی گفت که تلخ و صریح بودند مثل بسیاری از داستانهایش. قیصری و ادبیاتش جزئی انکارناپذیر از حافظه ادبیات داستانی ما درباره جنگ تحمیلی هستند؛ جزئی که این روزها البته اصراری برای کندن بخشی از آن وجود دارد. همزمان با ایام چهلمین سالگرد آغاز دفاع مقدس با وی درباره سالهای حضور در این عرصه صحبت کردیم.
برای خیلی از مخاطبان داستانها و آثار شما در حوزه جنگ حتما این سوال پیش آمده که نویسندهای که دو سه دهه است کارهایش را دنبال میکنند چطور خودش را وسط معرکه نوشتن، آن هم با موضوع جنگ پیدا کرد؟
نوشتن برای خیلیها شاید ارادی بوده و برایش از قبل برنامه داشتهاند. شغلشان بوده یا هدف زندگیشان بوده. برای من، اما نوشتن اینطور نبود. جنگ هشتساله مسالهای بود که سراغ ما آمد و به ما تحمیل شد و سرنوشت خیلی از ما را تغییر داد. وقتی جنگ شروع شد فکرش را نمیکردم این طور با آن درگیر شوم و پایان که بپذیرد دربارهاش بنویسم. وقتی جنگ شروع میشود خیلی از آدمهای عادی تبدیل به سرباز میشوند و با پایان یافتنش خیلی از این سربازها و حتی آدمهای عادی استعداد نوشتن پیدا میکنند. در واقع همان طور که هر جنگی سربازان و قهرمانان خودش را پیدا میکند، نویسندگان خودش را هم پیدا میکند. من هم جزو همین خیل سربازها بودم که وقتی از جنگ برگشتم حس کردم تمامی خاطرات و صحنههایی که شنیدم و دیدم را باید بنویسم.
شما به صورت سرباز وظیفه راهی جبهه شده بودید یا داوطلبانه؟
کنکور دادم و رفتم خدمت. ۲۴ ماه سرباز وظیفه بودم. بعد از آن مدرکم را نشان دادم و گفتند میتوانی بروی دانشگاه، اما باز هم نرفتم و راهی جبهه شدم که تا آخر سال ۶۷ در جبهه بودم. خانواده من از روز اول جنگ مستقیما وارد این اتفاق شدند. برادرم سال ۵۹ در پاوه درگیر جنگ شد و من هم از سال ۶۳.
و این چهار سال حضور هنوز هم شما را رها نکرده است؟
نه. من خودم و نسل خودم را ادامهیافته جنگ میدانم.
مجید قیصری به عنوان سرباز از جنگ بازگشته دقیقا چطور شروع به نوشتن کرد؟
سال ۶۷ که از جبهه برگشتم رفتم دانشگاه و بعد از آن وارد ریاست جمهوری و کارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر شدم. تا اوایل سال ۷۵ هم آنجا بودم و از همان وقت شروع کردم به نوشتن. مجموعه داستان اولم با عنوان «صلح» حاصل همان زمان است. دورانی که کارمند بودم و در خانه هم مینوشتم. بعد از مدتی، اما حس کردم نمیتوانم زندگی کارمندی را ادامه دهم و به کارهای اصلیام در نوشتن نمیرسم. آمدم بیرون و متمرکر نوشتن شدم. البته دروغ نگویم چند بار پس از آن به دلیل اینکه زندگی نمیچرخید تلاش کردم تا شغلی ثابت دست و پا کنم، اما هر کاری کردم نشد. نوشتن و نویسندگی به صورت تمام وقت هم به نوعی به من تحمیل شد و البته تحمیل خوشایندی بود، حالا هم که فکر میکنم خیلی از آن راضیام و شاکر.
شما طیف گستردهای از آثار داستانی را از حیث موضوعی خلق کردهاید و در موضوع جنگ هم چنین کارنامهای دارید. اما عمده مخاطبان و منتقدان شما را در مقام نویسندهای شناختهاند که هرگز تقدیسکننده جنگ نبودهاید، در واقع میتوان گفت بیشتر جزو نویسندگانی هستید که ماهیت جنگ را به نقد میکشند. این نگاه و زندگی با آن حتما تجربه سختی است. برای ما از چگونگی ایجادش در خودتان بگویید.
در ادبیات، اما شما نباید از دست کسی کپی کنی. وظیفه ادبیات پیدا کردن حفرهها و خلأهاست و تمرکز کردن روی آن. اگر قرار باشد من هم مثل همه از یک زاویه معمول ببینم و کار کنم من هم یکی مثل بقیه میشوم.
حرف شما درست است. کشور ما در جنگ هشتسالهاش تقریبا از سوی همه دنیا در معرض تهاجم قرار گرفته بود و جوانان ما بدون هیچ تجربهای و تنها با جان و خونشان از این کشور دفاع کردند. من در کردستان و جنوب جنگیده و این حرفها را که میزنم از نزدیک حس کردهام. این اصل واقعیت است. در ادبیات، اما شما نباید از دست کسی کپی کنی. وظیفه ادبیات پیدا کردن حفرهها و خلأهاست و تمرکز کردن روی آن. اگر قرار باشد من هم مثل همه از یک زاویه معمول ببینم و کار کنم من هم یکی مثل بقیه میشوم. میدانم که اگر فضای غالب در کشورمان برعکس میبود و همه میخواستند از تبعات جنگ بگویند بدون شک از رشادتها در آن میگفتم.
من از حوزه ادبیات و هنر به جنگ نگاه میکنم، نه از موضع سیاست و مسائل آن. در کشور ما ارگانهای زیادی هستند که درباره رشادتهای جنگ صحبت میکنند و کارشان هم خیلی محترم است، اما قرار نیست همه یک کار بکنند. اگر قرار باشد همهمان همیشه جنگ را تقدیس کنیم این موضوع جفا به جنگ است و تمام آدمهایی که بعد از جنگ هنوز دارند مصائب و تبعاتش را حس میکنند.
من به عنوان نویسنده هنوز حتی نزدیک تبعات جنگ هم نشدم و یک شب بیخوابی یکی از رزمندگان شیمیایی یا اعصاب و روان را هنوز ترسیم نکردهام. وقتی انگشتت زخم میشود یک شب خوابت نمیبرد، حالا فکر کن کسی یک عمر است بدون پا یا دست یا در موقعیت قطع نخاع زندگی میکند. اینها چیزهایی نیست که راحت بتوان از آن گذشت. وظیفه ادبیات گفتن اینها هم هست، گفتن اینکه چیزی که به دست آمده و امروز داریمش، مفت به چنگ نیامده. چه انسانهایی از زندگیشان گذشتهاند تا ذرهای از خاک این وطن نرود... ما این را باید از همه ابعادش روایت کنیم، هر چند خیلیها هنوز روایت از این زاویه را برنمیتابند...
هنوز خیلیها نگاه شما به روایت از جنگ را تضعیف روحیه اجتماعی ما و تضعیف روحیه مقاومت باقیمانده در بطن جامعه ما میدانند. آن هم در کشوری که دائما بوق جنگ بالای سرش نواخته میشود و مردم ما هر آن منتظرند تا وارد نزاعی تازه شوند...
ماجرا مثل آن است که شما بروی دکتر و در حالی که سرطان داری از او بخواهی کاری به عضو بیمار نداشته و از اعضای سالمت صحبت کند. این دردی از شما دوا نمیکند. من به دنبال حفرههایی در روایت برای جامعهام هستم. وقتی میبینم چیزهای زیادی از وادیای که خودم در آن بوده و از آن زخم خوردهام، روایت نمیشود به من فشار میآید. به خودم میگویم چرا ساکتی. خیلی از جوانهای ما و حتی رزمندگان هنوز از واقعیت خبر ندارند و تنها تقریر یک طرفه و سادهلوحانهای که از دشمن ما در جنگ به آنها ارائه شده است را میشناسند؛ بنابراین خودم را راوی و نویسنده این تبعات میدانم نه نویسنده و راوی بطن جنگ. من از سال ۷۳ و با گذشت چند سال از جنگ شروع به نوشتن درباره آن و تبعاتش کردم. این راهی است که از همان اول آن را انتخاب کردم. همیشه برایم جای تعجب بوده که ما فقط در حوزه هنری بیش از ۲۰۰۰ جلد کتاب خاطره از دفاع مقدس منتشر کردهایم و در مقابل این دو هزار جلد وقتی با یک مجلد کتاب روبهرو میشویم که حرفش متفاوت است، باز هم سختمان میشود و برنمیتابیماش. نمیفهمم چرا کفه آن یک جلد هنوز باید در مقابل آن ۲۰۰۰ جلد سنگینی کند. چرا هنوز و ۴۰ سال پس از جنگ، کارهای مستقل غیرسازمانی درباره آن در حوزه داستان و روایت برتابیده نمیشود. چطور است که در مقابل ۲۰۰۰ جلد کتاب تقدیسکننده یک مجلد کتابی که از تبعات جنگ میگوید را برنمیتابیم.
شما از این شرایط تحلیلی ندارید؟ همین روزها یکی از کارهای متاخر شما در حوزه ادبیات جنگ که پس از سالها مجوز انتشار گرفته بود، لغو مجوز شده و این هم نمادی است از همین موقعیتی که میگویید...
کاش میشد بفهمم. من فقط میتوانم بگویم متاسفم برای جامعهای که فقط یک صدا را میفهمد. وظیفه ادبیات این است که به هر شهروند و خوانندهای این امکان را بدهد که صداهای مختلف را بشنود. وظیفه ادبیات ایجاد چنین شناختی است. این کار نه تضعیف موقعیت ملی ماست و نه چیز دیگری. اگر دکتری به شما بگوید سرطان داری، شما دکتر را میزنید؟ ما نتوانستیم هنوز در این جامعه ظرفیت خودمان را بالا ببریم تا روایتهای متفاوت را بربتابیم. فلسفه ادبیات گفتوگوست و جامعهای که ظرفیت شنیدن گفتگو و صداهای مختلف را نداشته باشد بدون شک در آینده به مشکل اساسی میخورد. تک صدایی همان بیصدایی است. این ته ماجراست. باور کنید تهش این است.
البته به نظرم باید به مخاطب به شکل پویاتری نگاه کرد. اگر روزی مخاطب به ما پالس بدهد یا صریح بگوید که با آنچه شما میگویید و میپسندید مشکل دارم، تکلیف چیست؟ باید آن گفتمان را تعطیل کرد؟
این نیاز به تحقیق دارد و به سادگی نمیشود چنین حرفی را زد. باید به استناد آمار چنین چیزی را بازگو کرد. ادبیات، اما تنها راوی است و همیشه مخاطب خودش را داشته است. هیچوقت فکر نمیکردم و نمیکنم که روایتی که من مینویسم مثلا بالای یک میلیون نفر در ایران مخاطب داشته باشد. مخاطب ادبیات در این کشور محدود و مشخص است. کسی که از زاویه ادبیات به جامعهاش نگاه میکند مشخص و محدود است و تکلیفش با ادبیات روشن است. مشکل ما از قضا این نیست که مخاطب نمیخواهد چیزی بشنود بلکه مشکل آنجاست که نمیخواهیم مخاطب چیزهایی را بشنود.
مثالی میزنم. درباره پدیده آن قاتل سریالی مشهور در پاکدشت شما چند روایت داستانی یا سینمایی خواندهاید و دیدهاید؟ هنوز میگویند نروید سراغش. ما تا کی قرار است چشم روی واقعیتهای اجتماعی ببندیم. مساله این است که مخاطب امروز ما هوشیار است. چیزی از دستش در نمیرود و یک کلمه هم نمیشود از او پنهان کرد. رمان «باغ تلو» من که این روزها دوباره توقیفش کردند در سال ۸۵ هم این ماجرا را تجربه کرد، اما آن زمان من رسانه نداشتم. امسال و در توقیف دومش تنها با یک پست و استوری این خبر را اعلام کردم و بعد از آن به صورت خودکار طیف زیادی شروع به اظهار نظر درباره این اتفاق کردند. یک صدا مبدل به چند صدا شد. این جامعه را نمیشود بست و حبس کرد. باید تحملمان را بالا ببریم.
و در حاشیه این موضوع فکر میکنید چرا رمان خودتان هنوز تحمل نمیشود؟
کاش کسی به خودم این پاسخ را میداد. واقعا نمیدانم بیش از یک دهه از خلق این رمان گذشته و نمیفهمم این برخورد چرا دوباره شکل گرفته است. کسی حتی یک خط هم توضیح نمیدهد. این برای من آزاردهنده است. منتها حس میکنم این کار خارج از حیطه اختیار وزارت ارشاد شکل گرفته است. کاش این وزارتخانه کمی در مقابل تصمیم و مجوز خودش بیشتر مقاومت و ایستادگی میکرد. با این همه من از این موضوع ناراحت نیستم و این مساله باعث شد کار بهتر دیده شود.
مدتی است بحث پیرامون تقابل میان ادبیات داستانی و خاطرهنگاری دفاع مقدس و جنگ در کشور ما بالا گرفته که اوجش در ماجرای اختتامیه جایزه ادبی جلال در دو سال قبل بود. شما به این تقابل اعتقادی دارید؟ به حمایت سازمان یافته از ژانر خاطره و مستند نگاری برای کمرنگ کردن ادبیات.
من تقابل و نبردی حس نمیکنم، اما موضوع برتری دادن خاطره نویسی بر ادبیات، صحبت امروز نیست. من خاطره نویسی را کار بسیار مفیدی میدانم و با بسیاری از راویان و نویسندگان خاطره صحبت کردهام. مساله این است که آیا خاطره میتواند همه ابعاد یک شخصیت یا واقعیت را بازگو کند؟ پاسخ به اعتبار بیان راویان و نویسندگان فعال در این ژانر این است که نه. نمیتواند. متن خاطره هنوز برنمیتابد که بگوید مثل فلان شهید حتی سیگار میکشیده است. به نظرم بیشتر این خاطرات مناقب و تذکره نویسی است و میخواهد وجوه مثبت را بگوید. من تقابلی میان آنها با ادبیات نمیبینم هر چند برخی از همین خاطرات با بارها تجدید چاپ اثرگذاری یک کار داستانی را ندارد. من البته به این شمارگانها با نگاه تردید همیشه مواجه شدهام. شناختی که از جامعه دارم چنین موضوعی را به من بازتاب نمیدهد. من البته چیزی را انکار نمیکنم بلکه با دیده تردید به آن مینگرم.
به نظر شما تولید ادبیات داستانی با موضوع جنگ در کشور ما در نزول قرار نگرفته است؟ مدت زیادی است که دیگر این دست موضوعات در داستانها حاکم نمیشود.
وقتی از واقعهای سی چهل سال میگذرد خیلی از حرفها و زوایایش گفته شده است. کسانی که میخواهند به آن بپردازند باید حرفهای تازه و نویی پیدا کنند و بزنند. در دهه ۷۰ ما یک کمیت داشتیم و به تدریج در دهههای بعد کمیت ادبیات جنگ به سمت کیفیت متمایل میشود. این اتفاق خوبی است و رخدادش هم دست ما نیست. ما در حال قدم زدن و ریست در عرصه کیفی ادبیات هستیم، نه عصر پروپاگاندا. این عصر، عصر رخوت نیست بلکه کار کیفی زمان میبرد.
انتهای پیام/