به گزارش «سدید»؛ شور امام حسین در دل همه نهفته است. حتی مراجع تقلید و آیتالله هم دوست دارد نوکر این بارگاه باشد. از هر قشری نوکری خاندان اباعبدالله را افتخار خود میدانند. با این حساب کتاب «قصههای روضه» به سعی بیژن شهرامی اثری درباره همین چیزهاست. درباره افتخار نوکری و روضهخوانی برای سیدالشهدا. این کتاب دربردارنده حکایاتی از اصحاب و مجالس روضهخوانی است که شامل سه بخش با عناوین «خدای تعالی و حضرات مومنین»، «عالمان دینی» و «شهدا، پیرغلامان، هنرمندان و ...» است. کتاب «قصههای روضه» بر مبنای تحقیقات میدانی نوشته شده است. نویسنده برای نگارش این کتاب از منابع دست اول و مهمی همچون لهوف، دانشنامه جهان اسلام، نفس المهموم، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائلالشیعه، کاملالزیارت، المستدرک علی الصحیحین، مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل، دلائل الامامه و قصص و خواطر من اخلاقیات علما الدین استفاده شده است. در این گزارش برگزیدهای از بخشهای کتاب را میخوانید.
روضه آیتالله
آیتالله عظمی سیدحسین کوه کمرهای دوران تبعید خود را در شهر کاشمر میگذراند و هر روز مجبور است به شهربانی برود و دفتر حضور و غیاب را امضا کند. موقع برگشتن از در خانهای رد میشود که روضهخوانش دیر کرده است. صاحبخانه که داخل کوچه آمده تا بلکه خبری بگیرد، با دیدن آقا خوشحال میشود و میگوید: «آشیخ بیا خانه ما روضهای بخون، خانمها معطلند!» با روی گشاده میپذیرد و حاضران را به فیض میرساند. چند لحظه بعد که روضهخوان جلسه سر میرسد، تازه میفهمند چه شخصیت بزرگی آنها را به فیض رسانده است.
روضهخوان کراواتی
صاحبخانه آرام و قرار ندارد. میهمانها دو، سه مرتبه با چای پذیرایی شدهاند بلکه روضه خوان مجلس از راه برسد، اما خبری نیست. چادر سر میکند و به کوچه سرک میکشد، جز چند بانویی که دارند به این سو میآیند کسی به چشم نمیآید. خانم مستأجر با دیدن این منظره پیشنهاد میکند شوهرش از طبقه بالا بیاید و روضه بخواند. صاحبخانه هم با تعجب و دودلی میپذیرد چراکه فرد مورد اشاره شخصی است کراواتی با گونههای تیغ کشیده، روضه در میان بهت و ناباوری میهمانان به بهترین شکل برگزار میشود. کسی نمیداند این آقا سیدعلی اندرزگو روحانی مبارزی است که ساواک دربه در دنبالش میگردد و حالا با قیافه مبدل چند وقتی است ساکن کوچه و محله آنها شده است
روضه عباس برای بعثیها!
حجتالاسلام شهید سیداسماعیل عراقی به اسارت نیروهای عراقی درآمده است. یکی از آنها خسته از شکنجه کردنش به طعنه میگوید: آمدهای کربلا! پس چرا ساکتی و روضهای نمیخوانی؟» مثل شیری زخم خورده از جا بلند میشود و دربرابر چشمان کم فروغ و دریده بعثیها شروع به خواند روضه حضرت عباس به زبان عربی میکند. سکوتی مرگبار درجهدارهای عراقی را فرا میگیرد. صلابت نام عباس چهرههایشان را مثل گچ سفید
کرده است
روضهای از جنس رنگ
عصر عاشوراست و ننه چادر سر کرده تا برود روضه. به پسرش محمود فرشچیان که میرسد میگوید: «پیرشی، کاشکی تو هم بری روضه ننه» او که میرود تصمیم میگیرد در خانه روضه بگیرد. روضهای از جنس بوم و قلم و رنگ. روضهای به نام تابلو عصر عاشورا. حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند/ دارد غروب فرشچیان گریه میکند.
قهرمان جهان عاشق حسین
محمدعلی کلی تقویم کاریاش را که نگاه میکند متوجه مطلبی ناراحتکننده میشود. فلان برنامهاش در فلان کشور درست مطابق شده است با عاشورای حسینی. از اینکه موقع پذیرش دعوت آن کشور دقت لازم را به خرج نداده است ناراحت میشود، اما تکلیف چیست؟ لحظهای به این میاندیشد که برنامهاش را برخلاف میل باطنی انجام دهد، اما وقتی یاد صحن و سرای باصفای حضرت در کربلا میافتد که همین چند وقت پیش توفیق تشرف به آن را پیدا کرده بود پشیمان میشود. چند روز بعد با پرداخت غرامت مالی برنامهاش را لغو میکند تا نشان دهد چقدر مولای شهیدش را دوست دارد.
شاعر عاشق
آخر مجلس روضه از فرزند مرثیه سرای بزرگ اردبیل استاد رحیم منزوی اردبیلی میپرسم: راستی چه سری در اشعار پدرت وجود دارد که آدم با شنیدش خودش را تو کربلا احساس میکنه؟ لبخندی میزند و میگوید: پدرم سعی میکرد موقع سرودن مرثیههای عاشورایی خودش را وسط دشت کربلا ببینه، مثلاً برای گفتن شعری درباره حضرت رقیه چند مرتبه با پای برهنه در صحرا دوید تا صحنه دویدن نازدانه امام حسین در دشت داغ کربلا رو آنطور که بوده به نظم بکشه.
همه شعرهایم به جای یک شعر امام حسینی
آیتالله سیدعبدالله فاطمینیا روایت میکند که استاد شهریار همینطور که تابلوی خوشنویسی شدهای را در دست دارد رو به من میکند و میگوید: «حاضرم تمام شعرهایم را بدهم و در ازایش...» با تعجب میگویم:
«در ازایش چه؟» صدایش را با سرفهای صاف میکند و میگوید: «در ازایش این شعر نیر تبریزی مال من میشد.» میپرسم شعر چی بوده؟ میگوید شعری که به لحظه بازگشت اسب بیسوار امام حسین از میدان اشاره دارد و در واقع زبان حال حضرت سکینه است. وقتی دید ذوالجناج پریشان حال و افسرده برگشته است:ای فرس با تو چه رخ داده که خود باختهای/ مگر اینگونه که ماتی توشه انداختهای.
اسب باهوش
علیرضا شجاعنوری، بازیگر فیلم روز واقعه میگوید: میخواهند عشق جوانی نصرانی به دختری مسلمان را روایت کنند که در فیلم «روز واقعه» به یک باره جای خود را به محبت امام حسین میدهد، اما نبود اسبی باهوش و چابک را که از دوربین نترسد و در صحنه خوب نقشآفرینی کند، چه کنند؟ در مقام جستوجو به همهجا سر میزنند؛ حتی به شهر گنبدکاووس و مسابقه سالانه اسب دوانی، اما دریغ از یک اسب! مدتی میگذرد و باخبر میشوند در نزدیکی شیراز کسی در اصطبلش چند رأس اسب خوب و سرحال دارد، سراغش میروند و میبینند زیادهگویی کردهاند. خسته و ناامید از اصطبل بیرون میزنند که یک دفعه با صدای شیهه غیرطبیعی است که آن سوی حیاط بسته شده است، سرجایشان میخکوب میشوند. صاحبخانه اول منکر وجود اسبی دیگر میشود، اما شیهه کشیدنهایش که ادامه پیدا میکند، گروه را سروقتش میبرند و میبینند همان گمشدهشان است؛ صاحبخانه با شرمندگی لبخندی میزند و میگوید: «حالا که خودش میخواد بیاد، نمیتونم جلوشو بگیرم!»
انتهای پیام/