یادداشت// محسن سلگی
برخی از مخاطبان و اهل نظر پرسیده‌اند تمایز تعصب تعقلی و تعصب تعلقی را بگویم. این پرسش ناظر به خارج از متنی بود که بر مطلب «تناقضی دیگر از چهره محبوب روشنفکری» نوشته بودم.
گروه گفتمان«سدید»- دکتر محسن سلگی: تعبیر تعصب تعقلی و تعصب تعلقی که جعل من است نیاز به تمایزیابی و فرانمایی دارد که در یک حاشیه گزین‌گویانه مجال آن نبود.
مقدمتاً درخور است از تمایز مشهور فلسفه و کلام آغاز کنم. در فلسفه چنان که می‌دانیم، درست بر خلاف کلام، تعهد به نتیجه وجود ندارد. مثال‌های ذیل می‌تواند به دقیق‌شدن بیشتر این تمایز کمک کند.
چنانکه استاد عبدالحسین خسروپناه به درستی می‌گوید، کتاب «مواقف» قاضی عضدالدین ایجی (ایضاً شرح آن) یا همین‌طور «مقاصد» و ایضاً «شرح مقاصد»، در عین آن که نقطه شروع را امور عامه قرار می‌دهند (مبحث‌هایی همچون وجود، علیّت و ...)، اما فی‌المثل بر مبنای نگاهی که در خداشناسی بدان تعلق یافته‌اند، علیّت را تبیین می‌کنند. به‌عنوان‌نمونه، از آنجایی که به معجزه معتقد بودند و چنین می‌پنداشتند که معجزه با ضرورت علت و معلول ناسازگار است، ضرورت علت و معلول را منکر شدند.
البته استاد خسروپناه انتقاد فوق را متوجه بسیاری از علم‌گرایان هم می‌کنند؛ بسا علم‌گرایان هم که چنین‌اند؛ همان کسانی که فلسفه‌شان مبنی بر علم شکل می‌گیرد. اندیشمندانی که بر مبنای فیزیک نیوتون به دترمینیسم و ضرورت علت و معلول رسیدند و یا کسانی که براساس فیزیک کوانتوم اصل عدم قطعیت را با تفسیر هایزنبرگ مبنا نهاده و سپس مدعی می‌شوند از آنجایی که اصل عدم قطعیت یقینی! است، بنابراین می‌بایست اصل عدم موجبیت را در علیت پذیرفت (ایشان در گفتگویی منتشرنشده که توسط بنده تصحیح شده است، به مضامین فوق اشاره کرده‌اند).
آنچه گفته شد از مصادیق تعصب تعلقی است. اما در سوی دیگر، تعصب تعقلی است. فیلسوف همچون ملاصدرا بی‌تعصب خدا را با روش و تعقل اثبات می‌کند و اگر تعصب و تعلقی هم دارد، سعی ندارد آن را در استدلال وارد کند. اگرچه استدلال اساساً بر روی تعلق و حتی تعصب بسته است. تردیدی نیست پس از حصول استدلال به سود خدا، تعلق خاطر صدرا بیشتر شده است (استدلال اعم از دلیل است. هر استدلالی، دلیل، اما هر دلیلی، استدلال نیست. سخن عرفانی برای اثبات خدا، دلیل است نه استدلال). حال این مثال را درباره فیلسوفی ناباورمند به خدا تصور کنید. چه بسا او پس از باور به خدا بر آن اصرار بورزد. این اصرار اگر بی توهین به دیگری و بی بستن دهان مخالف و توأم با گوش نیوش و شکیبایی باشد و افزون بر اینها، او برای خدا و رضای او تلاش کند و حتی جان خود را برای خدا نثار کند، شاید حاوی نوعی تعصب هم باشد، اما تعصبی برخاسته از یک تعقل اساسی خواهد بود.

همچنانکه استاد خسروپناه میان فلسفه مضاف‌به‌علوم و فلسفه مضاف‌به‌امور تفکیک قایل‌اند، میان تعصب به امور و تعصب به علوم (ایضاً دانش ها) هم می‌بایست تمایز گذاشت. تعصب بیشتر در حوزه عاطفی یا گرایش و حوزه اعتقادی و رفتاری قابل فهم است تا در حوزه اندیشه‌ای و دانشی. غالباً عقلانی و درست نیست که انسان نسبت به انگاره‌های علمی و مدعیات شناختی خود تعصب داشته باشد.
در امور اعتقادی مانند اعتقاد به خدا که هر سه بُعد شناختی یا بینشی، گرایشی یا اخلاقی (عاطفی) و بعد رفتاری تحت تأثیر عمیق قرار می‌گیرد، تعصب به شرطی درست تواند بود که وجه تعقلی و بینشی در آن برتری داشته باشد. همچنانکه در اصول پنج‌گانه، سروری با اعتقادات (توحید، معاد، نبوت، عدل و امامت) است.
ناظر به امر عام، همچنین درست نیست یک فرد نسبت به قضاوت و تصمیمی که مبنای عام ندارد، تعصب داشته باشد. اگر مبنای عمل و کنش فرد ارزش‌های عام و فراگیر نباشد، تعصب احتمالی او حتماً خطا خواهد بود. حتی اگر اخلاق را به درونماندگاریِ مورد نظر مارکس تقلیل دهیم، ازآنجایی که او در یک حکم همانگویانه، اما ارزشمند شرط انسان‌بودن را عمل به هستیِ نوعیِ انسان می‌دانست، تعصب سلیقه‌ایِ عاری از بُعد عام، تعصبی کور و مردود است (مارکس جوان در دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی معتقد بود «تا آنجا انسانیم که نوع خاصی از «موجود نوعی» را با هم‌نوعان‌مان شریکیم.» او در این خصوص حتی به ذات‌باوری هم پهلو زده و می‌نویسد: «ذات انسانی طبیعت فقط برای انسان اجتماعی وجود دارد.» البته او به‌هیچ‌وجه وجود انتزاعی جامعه واستقلال آن را نمی‌پذیرفت و مشابه ارسطو انسان را اجتماعی می‌دانست.)
تردیدی نیست که میان تعصب نسبت به منافع و جان دیگران یا «دیگری» (Other) با تعصب نسبت به منافع و جان خود تمایز وجود دارد. تعصب اولی اگر بر مبنای امر عام عقلانی و هستی نوعی انسان و ناظر به خیر-نفع عموم و نه نفی عموم- باشد، بنابراین همراه با صلح برای طبیعت و انسان خواهد بود و تعصبی است معقول. تعصب دومی هم می‌تواند تعصبی معقول باشد به شرطی که خودگزین (خودمدارانه) نباشد و متکی به اصل یا اصولی عام مانند فرامین الهی باشد؛ بنابراین و از آن حیث که در تعصب دیگرگزین هم عنصر تعلق وجود دارد، دوگانه تعصب تعقلی/تعصب تعلقی برای تمایزیابی حول مفهوم تعصب نابسنده است. در عین حال در تعصب دیگرگزین، تعقل به معنای مادی آن شاید مخل باشد؛ به این معنا که عقل معاش حفظ جان خود بر دیگری را مرجح می‌دارد. به نظر می‌رسد کارکرد دوگانه تعصب تعقلی و تعلقی در مقوله دانش کارکرد دقیق‌تری دارد و دوگانه تعصب معقول و نامعقول هم به دلیل خلط عقل معاش و عقل معاد یا عقل ابزاری و عقل به منزله خرد کژتابی دارد؛ بنابراین با توجه به روزمره‌بودن عقل معاش و فراگیری وسیع‌تر آن، در حوزه «امور» بهتر است این دوگانه را تعصب معقول نامعمول و معقول معمول بخوانیم.
معقول نامعمول آن چیزی است که در بازنمایی نمی‌گنجد بلکه در فرانمایی است که تا حدی و نه دقیقاً می‌توان آن‌را نامگذاری کرد. براستی رشادت یک شهید همچون قاسم سلیمانی چیزی نیست که در بازنمایی جا بگیرد. این رشادت از سوی عقل متعارف و معمول درک نشده و شاید حتی پس زده شود. این عقل چه بسا رشادت او را به اموری، چون سرسپردگی و تابعیت مطلق و یا مقابله با دشمن و نظیر این فرو بکاهد و به زعم خود نامگذاری کند. عقل معمول عرصه بازنمایی و نامگذاری و کالایی‌سازی و ملموس‌کردن همه چیز است. اما در عقل نامعمول، با فرانمایی مواجه هستیم. فرانمایی مدعی احصاء و محاسبه همه چیز نیست و همیشه با رازی مواجهه است که اگرچه خود را لحظه‌ای هم فرا بنماید، اما در همین فرانمایی نیز فراری خفته و خیزان است.
شهامت متعصبانه شهید سلیمانی، «تفاوط» دارد؛ یعنی فرای تفاوت است. شاید بتوان آن را «شهامط» نوشت. این شهامت، بس بس‌گانه است. یکپارچگی و حتی انسجام همچون اجسام ندارد، اما وحدت دارد، آن هم وحدتی بی‌حد. این شهادت، جدایی و تفرقه را فک می‌کند؛ کثرت را در وحدت و هم‌هنگام وحدت را در کثرت حک می‌کند و برای همان عنصر کثرت است که این حک‌شدن، حک‌شدن بر آسمان علاوه بر حک بر زمین است. کماکان یک وجه نام‌ناپذیر و نامتناهی باقی می‌ماند.
/انتهای پیام/
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۲ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۰
تعصب تعصب هست و‌همیشه غلط
ارسال نظر
captcha