گروه راهبرد «سدید»؛ نفیسه رحمانی؛ آنچه در ادامه میخوانید بخش اول گفتگو با محمدحسین جمشیدی است:
مفهوم عدالت سیاسی در اندیشه شهید صدر چه جایگاهی دارد؟ تعریف دقیق ایشان از عدالت چیست؟ نسبت این مفهوم با عدالت اجتماعی نزد ایشان چطور تعریف شده و غیریت این مفاهیم را چگونه ارزیابی کرده اند؟ چیست؟ شهید صدر یکی از اندیشمندانی است که با نگاهی عمیق و در عین حال جدید به اسلام و مسائل آن پرداخته است. ایشان در آثار متعددی، مسائل انسانی را مطرح کرده و نگاه عمیقی از زاویه اسلام به آنها داشته است. یکی از موضوعاتی که در آثار شهید صدر، کم و بیش مطرح شده و در واقع میتوان گفت: یکی از دغدغههای اصلی ایشان بوده، عدالت است. شهید صدر نخست عدالت را در ابعاد گوناگون اجتماعی، اقتصادی، سیاسی تقسیم نکرده و بلکه عدالت را در یک قالب کلی و عام مورد بررسی قرار داده است. عدالت به عنوان یک امر وجودی که بر اساس آن؛ نظام هستی بر مبنای عدل بنا شده و عدل محور اصلی این وجود، چه در قالب تکوین و چه در بعد تشریع است. درست به همین دلیل است که عدالت در نگاه شهید صدر مبناست. اساس هستیشناسی عالم، اساس معرفتشناسی عالم و مبنا و اساس وجود عالم، همه و همه عدالت است. در گام دوم؛ عدالت مهمترین خصلت پروردگار است، به همین جهت هم توحید بر مبنای عدل قرار گرفته و هم جهات گوناگون نظام خدامحور، عادلانه است. شهید صدر پس از آنکه چنین نگاهی عدل محوری به هستی دارد، عدل را در قاموس یک امر اساسی و تعیینکننده میبیند. اصلی که در واقع نه تنها فرع است و به عنوان اصل مطلب مطرح میشود، بلکه به عنوان اصلی اساسیتر از توحید، معاد، رسالت و نبوت مطرح میشود. این اصول بدون وجود این اصل شناخته نشده و تحقق پیدا نمیکنند. به همین جهت ایشان عدل را در زمره اصول دین میداند، نه اصول مذهب! یک تفاوتی که اینجا بین ایشان و برخی دیگر از عالمان شیعه وجود دارد در همین نکته است. آنها عدل را جزء اصول مذهب قلمداد میکنند و مذهب را بخش خاصی از دین میدانند. به همین جهت مذهب تشیع را دارای زاویه نگاه اصولی به عدل میدانند. در حالی که نگاه شهید صدر این گونه نیست. ایشان عدالت را اصل دین و اساس دین دانسته و در کنار ۴ اصل دیگر، این اصل را هم یک اصل اساسی و تعیینکننده به حساب میآورند. مخاطبی که نگاه ایشان درباره عدالت را نپذیرد و جایگاه آن را در هستی نشناسد، شناخت درستی نسبت به اسلام و دین ندارد.
شهید صدر عدل را در زمره اصول دین میداند، نه اصول مذهب! برخی عدل را جزء اصول مذهب قلمداد میکنند و مذهب را بخش خاصی از دین میدانند. به همین جهت مذهب تشیع را دارای زاویه نگاه اصولی به عدل میدانند. در حالی که نگاه شهید صدر این گونه نیست.
گام سوم اندیشه شهید صدر، نگاه انسانی ایشان به عدالت است. در نگاه شهید صدر عدالت یک امر فطری و آمیخته با ذات و حقیقت انسان است. به همین جهت شهید تحت عنوان قیم فطری یا ارزش فطری از آن مفهوم یاد میکند. ارزشی که در ذات و سرشت انسانها ریخته شده، به همین جهت انسانها ذاتاً عدل را دوست دارند و به سمت عدل تمایل دارند. آنها ذاتاً از ظلم و ستم و بیعدالتی و دروغ متنفر هستند. به همین جهت در نگاه ایشان، وقتی به انسانشناسی میرسیم، عدالت بخشی از وجود انسان در نظر گرفته شده که در وجود اوست. انسان میتواند بر همین مبنا زندگی خود را بر اساس عدالت بنا کند. در گام چهارم است که او وارد حوزه عدالت در عرصه سیاسی، اجتماعی و... میشود. اینجا عدالت خصلت مستتر در نهادهای اجتماعی پیدا میکند. نهادهای اجتماعی، چه دین باشد و چه غیر از آن، باید بر اساس عدالت بنا شده باشد. برمبنای نگاه شهید صدر؛ ما عدل دینی نداریم، دین عادلانه داریم! چون دین است که باید بر مبنای عدالت تدوین و تشریح شده و در اختیار انسانها قرار بگیرد. همچنین عدل قانونی از دیدگاه ایشان بیمعناست. قانون عادلانه یا قانون عدل عبارت درستتری در اندیشه ایشان است. به این دلیل که قانون باید بر پایه عدل تدوین و تصویب شده و در جامعه تحقق یابد.بر همین مبنا در نگاه ایشان کلیه نهادهای اجتماعی اعم از دین، قانون، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... با وصف عدالت مصوف میشوند. از اینجاست که به تعبیر درست عدالت سیاسی میرسیم. عدالت سیاسی؛ عدالتی است که وصف سیاست است. یعنی سیاستی که در جامعه بر مبنای عدل بنا شده یا بر اساس عدل ساخته و پرداخته شده است. در اینجا سیاست به مثابه پیوندی بین مردم و فرمانروایان، دیده میشود. عدالت سیاسی، نوع خاصی از عدالت را در نظر ندارد. بلکه عدالتی است که در آن رابطه بین مردم و فرمانروایان مبین و روشن است. این سیاست بر مبنای عدالت شکل گرفته و بر مبنای عدالت به مدیریت، اداره امور جامعه و اداره امور عمومی میپردازد.
عدالت در دیدگاه شهید صدر، یک حوزه مستقل عقلی به حساب آمده یا حوزهای که وابسته به دین شناخته میشود؟ بطور روشنتر اینکه؛ شهید صدر حکومت عادلانه را لازمه تحقق حکومت دینی دانسته یا عکس این دوگانه را مشروع میدانند؟
در نگاه ایشان، حکومت عادلانه به حکومت دینی میرسد. البته در این میان یک رابطه تعاملی هم وجود دارد.
از دیدگاه شهید صدر؛ عدالت به عنوان یک مسئله عقلانی و انسانی دیده میشود. نخست به این دلیل که عدالت صفت وجود هستی است و اینجا هنوز به دینی نرسیدهایم. دوم اینکه عدالت خصلت انسان و نهادهای انسانی است، قبل از اینکه دینی شکل گیرد. بر مبنای مباحث ایشان عدالت مقدم بر دین است و اگر اینگونه باشد، پس جامعه عادلانه میتواند مقدم بر جامعه دینی باشد! اما از طرف دیگر اینجا به یک رابطه دیالکتیکی بین جامعه عادلانه و جامعه دینی یا بین دین و عدالت میرسیم. به همان اندازه که عدالت ما را به این سمت سوق میدهد که یک زندگی سالم دنیوی و اخروی برایمان بسازد، به تحقق دین در جامعه نیز کمک میکند. یعنی عدالت تعارضی با دین و کارکردهای آن ندارد. از طرف دیگر دین هم فلسفهای برای هدایت انسان در مسیر فطرت خود دارد. یعنی دین میکوشد تا انسان را در مسیر عدالت فطری پیش ببرد. اینجاست که یک رابطه دیالکتیکی بین دین و عدالت برقرار میشود. از یک طرف عدالت موید دین است و در جهت تحقق دین کمک میکند و از طرف دیگر، دین به عنوان یک نهاد اجتماعی در پی تحقق عدالت در درون جامعه است. به همین جهت عدالت مقوم دین و جامعه عادلانه مقوم جامعه دینی است.
عدالت در نگاه شهید صدر به معنای حرکت در صراط مستقیم انسانی است. حرکتی که مطابق مقتضیات فطرت انسان، نیازهای اساسیاش، مطابق استعدادها و قوای وجودی او تنظیم شده است. میخواهد انسان را از حالت بالقوه به حالت بالفعل برساند. عدالت ترسیمگر این صراط مستقیم است. راه مستقیمی که نه متمایل به چپ و نه راست شده، بلکه راه میانه را در پیش گرفته است.
شهید صدر در اثبات این ادعا به آیه ۳۰ سوره روم استشهاد میکند که میگوید؛ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ. فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ. لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ. ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» خداوند در تعریف دین چنین میگوید که؛ «این دین فطرت الهی است که در وجود شما انسانها سرشته شده و قابل تغییر نیست.» همان طور که انسان در ذات خود عدالت را دوست داشته و به آن تمایل دارد، دین را نیز دوست دارد! انسان موجودی کمالطلب است. عدالت و دین نیز دو مصداق مهم از مصادیق کمال هستند. هر دو جزء خصلتهای کمال طلبانه انسان به حساب میآیند و در عین حال تعارضی با یکدیگر ندارند. آنچه حائز اهمیت است، برقراری تعادل نسبت این دو در سطح اجتماع است. دین خواهان تحقق عدالت در وجود انسان و در جامعه است. از طرف دیگر عدالت هم دین را به عنوان ضرورتی برای انسان و جامعه میبیند و به اصطلاح در جهت تحقق آن گام برمیدارد. این همان رابطه دیالکتیک بین دین و عدالت است. دیالکتیکی که در بطن خود دارای تعارض نیست، اما وقتی وارد عرصه اجتماع، روابط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی میشود، دچار ضعف شده یا یکی از دیگری عقب میماند! درست در همین مقطع است که انسان دچار مشکل شده و رابطه اصلی این دو مفهوم را نمیبیند.
وقتی از عدل منهای دین حرف میزنیم، از رابطه دیالکتیکی سخن میگوئیم که به گفته شما در این رابطه؛ دین تقویتکننده عدل است. آیا در هنگام دیالکتیک توسعه مفهومی رخ میدهد؟ یا دین بانی این توسعه است؟بله. دین سعی میکند که به بازنگری و تدوین عدالت بپردازد. وقتی در نگاه شهید صدر سخن از دین به میان میآوریم، سخن از دو نوع جعل میگوئیم؛ یکی جعل تکوینی که همگام با عدالت در وجود انسان سرشته شده است؛ و دوم جعل تشریعی که دین در قالب تعالیم، مقررات و گزارهها به وسیله وحی و از طریق پیامبر در اختیار انسانها قرار میدهد. بین این دو جعل هیچ گونه تعارضی نیست. البته در این راستا میتوان به دو نگاه کلی اشاره کرد؛ نخست زاویه نگاهی که در بسط مفهومی دین، توسط شارع مقدس و به اصطلاح نمایندگان الهی در زمین یعنی پیامبران و امامان صورت میگیرد، در اینجا هیچ گونه تعارضی با اساس عدالت نداریم. همان کسی که عدالت را در وجود ما نهاده، این افراد را گزینش کرده، تعالیم را به این افراد داده و برای ما آورده است. در نتیجه این افراد به مثابه یک ابزار انتقال به ما هستند. زاویه نگاه دوم، اما زاویهایست در زمان غیبت شاهد آن هستیم. در عصر غیبت بسط مفهومی دین در اختیار خود انسانها قرار میگیرد. آنها با استفاده از علوم و معارف دیگر، فکر و رشد عقلی خودشان درصدد بسط این مفاهیم برمیآیند. همینجاست که برخی از ایرادات به بسط مفاهیمی همچون عدالت وارد میشود. ایراداتی که با علم لدنی پیامبر و ائمه همخوانی نداشته و برخاسته از سلایق و منافع انسان است.
عدالت سیاسی؛ عدالتی است که وصف سیاست است. یعنی سیاستی که در جامعه بر مبنای عدل بنا شده یا بر اساس عدل ساخته و پرداخته شده است. در اینجا سیاست به مثابه پیوندی بین مردم و فرمانروایان، دیده میشود
برای برقراری تعادل و از بین بردن این تعارض لازم است که بین این نگاه با بعد فطری وجود انسان، یعنی عدالت فطری و نگاه تشریعی، سنجهای در نظر داشته باشیم. ارزیابی اینکه چه کسی در جامعه عادل است، با دو معیار ممکن است؛ نخست اینکه عقل فطری ما در این باره چه میگوید. نهیبی که برخاسته از عقل سلیم و فارغ از معیارهای منفعتلطبانه و ... به نتیجه رسیده است. معیار دوم، معیاری است که دین مطرح کرده است. یکی از مسائلی که در حوزه سیاست با آن مواجهیم، مسئله صداقت است. اینکه حاکم یا فرمانروایی در یک جامعه صادق باشد، یک اصل فطری است. اصلی که در همه جوامع ثابت است. مردم هیچ سرزمینی دوست ندارند که از مسئولینشان دروغ بشنوند! متن یکی از توئیتهای ترامپ به این شکل بود که؛ من از ابتدای دوران ریاست جمهوری خود با مردم ایران بودم و حالا هم با شما هستم! این چه چیزی را میرساند؟! این چه ادعایی است؟! اگر صادقانه بگوید من دشمن شما هستم و رابطه من با شما رابطه مبتنی بر دشمنی است، بهتر از این است که دروغ بگوید! مخاطبان این پیام با خودشان میگویند که او اگر دوست ماست، در این مدت با ما چه کار کرده؟ حتی عذرخواهی و قبول تقصیری درباره اتفاقات گذشته نیز نداشته، مثلاً درباره شلیک به هواپیمای مسافربری ایران یا کودتای ۱۳۳۲، عذرخواهی نکرده و سعی در جلب اعتماد مردم ایران نداشته! این نشان میدهد که او دروغ میگوید. نمونه همین رفتارها در جامعه ما و جوامع دیگر نیز وجود دارد. این است که میگوییم فطرت انسان به درستی تشخیص میدهد. اما به شرطی که این فطرت سلیم باشد.
شما در یکی از مقالههایتان، ویژگیهایی در باب عدالت اجتماعی برشمردهاید. همانجا اشاره کردید که احتمالاً این مشخصات درباره عدالت سیاسی هم صادق است! واقعگرایی، اخلاق نگری، معنا گرایی و غیر فیزیکی بودن چند مورد از این ویژگیهاست. درباره دستهبندی این مشخصات اندکی توضیح دهید و سپس به این نکته اشاره کنید که عنصر واقعنگری در عدالت اجتماعی به چه معنا است؟ واقعنگری یا اخلاقگرایی در عدالت، چه نسبتی با دین دارد؟من بر اساس برداشتهایی که از آثار شهید صدر داشتم، عدالت سیاسی را به این معنا میدانم که تمام افراد جامعه، بدون هیچ استثنایی، همه شهروند جامعه هستند و به لحاظ سیاسی از حقوق برابر برخوردار هستند. شهید صدر وقتی به این مسئله اشاره کرده، از جامعه مدینه مثال آورده و در آن آحاد مردم از مسلمان تا کافر و یهودی و مسیحی و ... را در این مورد برابر میداند. در چنین جامعهای مومن و کافر، دوست و دشمن، چپ و راست، ... و ذلک معنا ندارد! تمام افراد جامعه میتوانند در عرصه سیاست یا در عرصه تدبیر امور عمومی، به صورت برابر حضور و مشارکت فعال داشته باشند. حاصل این مشارکت فعال هم قابل دسترسی برای همه آنان است. مثلاً یکی از این حوزهها انتخابات است، همه افراد جامعه باید بتوانند در انتخابات شرکت کنند و نمایندهای که برای خود شایسته میدانند، انتخاب کنند. پس تمایز اول عدالت سیاسی با عدالت اجتماعی یا اقتصادی، در این است که به حضور انسان در امور سیاسی، حکومتی، حکومت و حاکمیت جامعه برمیگردد. این حضور البته دارای دو بعد است؛ یک بعد عمومی و مشارکتی که در قالب انتخابات، رفراندوم و امثالهم برقرار میشود. بعد دوم هم به مناصب سیاسی اختصاص دارد. مبنای اخذ این مناصب البته استحقاق است. اگر مبنای اصل اول عمومیت است، اینجا یک مبنای دیگر هم وجود دارد و آن استحقاق است. در چنین شرایطی است که میگوییم عدالت سیاسی تحقق یافته است. اما درباره معنای واقعگرایی باید اینطور بگویم که؛ وقتی به جامعه نگاه میکنیم، با خود این سوال را تکرار کنیم که آیا انسانها بر اساس استحقاق در جایگاهها و مناصب سیاسی قرار گرفتند یا خیر؟ مثلا فکر کنید که یک وزیر خارجه، در واقع پزشک است! آیا چنین شرایطی منطبق با استحقاق است؟! اگر قرار شد نمایندهای بر اساس گرایش یک جناح در یک شهر انتخاب شد یعنی واقعگرایی وجود ندارد. واقعگرایی یعنی کسی استحقاق دارد که به همه تعلق داشته باشد، نه به یک جناح خاص! استحقاق این است که تخصص لازم را داشته باشند. استحقاق این است که از عهده کار بربیاید. مثلاً در برخی نهادهای سیاسی یا اجتماعی افرادی داریم که خیلی اهل تقوا و اهل پاکی هستند، حتی نماز شب میخوانند، ولی توانائی انجام کار را ندارند. این نشاندهنده عدم استحقاق آنها است. نبود استحقاق در تقسیم مناصب و مسئولیتهای یک حکومت، بزرگترین ظلم است. یکی از ویژگیهای عدالت سیاسی این است که مبتنی بر واقعیت و واقعگرایی باشد، واقعیت یعنی یک رابطه بین معیارهای واقعی و رفتاری که در عرصه سیاست صورت میگیرد. در صورت وجود این معیارها، رفتارهای رخداده در عرصه سیاسی از نظر ما عادلانه است. اگر فردی که در یک منصب سیاسی قرار میگیرد، استحقاق و شایستگی لازم را از همه نظر، اعم از تقوا، تعهد، تخصص، شهامت و شجاعت انجام کار و ... نداشته باشد، در این صورت انتخاب و مسئولیت او بر مبنای استحقاق نبوده است. عدم استحقاق موانع تحقق یک نمایندگی سالم در جامعه است. عدم استحقاق حتی شامل این میشود که فردی در جامعه دو منصب سیاسی داشته باشد و دیگری هیچ نداشته باشد! این هم ظلم است. فطرت انسان، متون و روایات دینی و حتی متون اساسی ملی ما نیز گواهی بر این ادعا هستند. شما نگاهی به سخنان بزرگمهر بیاندازید؛ میگویند یکی از مشکلات اساسی جامعه این است که به فردی دو پست داده و به دیگری پستی ندهیم! دانایان و آگاهان و صاحبان لیاقت در خانه بنشینند و نالایقها در راس امور قرار بگیرند. وقتی میگوییم واقعگرایی و اخلاقگرایی، منظور ما نبودن این مسائل در عدالت سیاسی است. واقعگرایی یعنی ببینیم واقعیت امر عدالت چگونه تحقق پیدا میکند و اخلاقگرایی یعنی وقتی میخواهم وارد کاری بشوم، اگر خودم را لایق آن کار نمیدانم، زیر بار مسئولیت نروم. وقتی لیاقت نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی را ندارم، به مجلس نروم! اگر فرد دیگری پیدا نشد و قحطالرجال بود، میتوانیم بگوییم چنین فردی مجاز است که به مجلس برود یا همزمان در هفتاد پست مشغول باشد!
در عصر غیبت بسط مفهومی دین در اختیار خود انسانها قرار میگیرد. آنها با استفاده از علوم و معارف دیگر، فکر و رشد عقلی خودشان درصدد بسط این مفاهیم برمیآیند. همینجاست که برخی از ایرادات به بسط مفاهیمی همچون عدالت وارد میشود. ایراداتی که با علم لدنی پیامبر و ائمه همخوانی نداشته و برخاسته از سلایق و منافع انسان است
به یاد دارم در سالهای ابتدای پیروزی انقلاب، اگر فردی وارد کارهای سیاسی میشد، نیتش انجام تکلیف فی سبیلالله بود و اصلاً سودای پول و قدرت در سر نداشت. افرادی بودند که در دوره اول و دوم و سوم مجلس، اصلاً حقوقی دریافت نمیکردند! ولی امروز برای ورود به مجلس و دریافت رانت، پول و امکانات مجلس، سر و دست میشکنند! این نشان دهنده خروج ما از مسیر اصلی است. سلمان فارسی حدود ۲۰ سال از عمرش را به سمت فرمانداری مداین و بغداد مشغول بود. وقتی احوال ایشان را مطالعه میکنید، متوجه میشوید که سلمان مزدی از بیتالمال میگرفته و آن را به مردم میبخشیده! او برای گذران امور زندگیاش، عصرها و شبها حصیربافی میکرده تا هزینه زندگیاش را از این راه تامین کند. برخی از بداندیشان به خلیفه میگویند که این فرماندار شما آبروی ما را برده است. حاضر نیست در جایگاه درستی بنشیند و تخت و تشکی برای خود داشته باشد. خلیفه به سلمان مینویسد چرا این طور زندگی میکنید؟ سلمان، اما در برابر خلیفه میایستد و میگوید پول خودم است! خودم تصمیم میگیرم که این پول را چطور خرج کنم. من میخواهم آن را به دیگران بدهم. اگر آبروی خلافت شما با این شیوه زندگی از میان میرود، من میلی به بقای این خلافت نداشته و ندارم! ما آمدیم به مردم خدمت کنیم، نیامدیم که به برتری بر آنان افتخار کنیم. این نامه سلمان، نامه مفصلی است و من تنها برخی از فرازهای آن را برای شما بیان کردم. سلمان میخواهد ثابت کند که در امارت هم میتوان انسان بود! امام در نامهای به فرزندشان سید احمد خمینی، میگویند؛ تصور نکنید با وارد شدن در این مناصب و مسائل سیاسی، انسان از راه خدا و مسیر خدا و سیر و سلوک نفسانی و عرفان فاصله میگیرد. این چنین نیست. اینجا بیشترین محل ورود در عرصه عرفان و سیر و سلوک الهی است. اینجا مشخص میشود که چند مرده حلاج هستید. این که در خانه بنشینید و عبادت کنید، چیزی معلوم نمیشود! اگر در جامعه با انواع منافع، تهدیدها و تطمیعها مواجه شدید و در برابرشان ایستادگی کردید، نشان دادهاید که اهل سلوکاید. این تقوای مثبت است. اینجا اخلاقگرایی رکن اساسی در تحقق عدالت سیاسی در جامعه است.
/انتهای بخش اول/ ادامه دارد...