عباس مشهدی‌زاده، دارنده نشان درجه یک هنری معتقد است: حراج‌های هنری از نظر فرهنگی ارزشی ندارند و به خاطر مسائل تبلیغاتی، نیرنگ‌ها و دست‌های آلوده خاص که در آ‌نها وجود دارد، بسیار مخرب سواد بصری جامعه هستند.

به گزارش فرهنگ سدید؛ عباس مشهدی‌زاده را هنردوستان می‌شناسند. او با همان مو و محاسن بلندش دهه‌هاست هر جمعه به افتتاحیه نمایشگاه‌های هنری سر می‌زند و پایبند به سنت گالری‌گردی است. این هنرمند ۸۱ ساله، یکی از مشهورترین مجسمه‌سازان معاصر است و سردیس‌هایش از سعدی، رازی و محتشم کاشانی در پارک ملت نصب شده و از نویسندگان اساسنامه انجمن هنرمندان مجسمه‌ساز ایران در بازگشایی سال ۱۳۶۸ است.

مشهدی‌زاده علاوه بر مجسمه‌سازی، در نقاشی هم سرآمد بوده و در مکتب سقاخانه قلم زده؛ او در این شیوه با منصور قندریز و فرامرز پیلارام هم نمایشگاه گروهی نقاشی برپا کرده است. این هنرمند پیشکسوت، مطالعه عمیقی روی هنر دو قرن اخیر ایران داشته که حاصل آن را در کتاب سه جلدی «تاریخ هنر ایران» به رشته تحریر درآورده است.

مشهدی‌زاده به پاس دهه‌ها فعالیت مستمر و مفید در عرصه هنرهای تجسمی، در سال ۱۳۸۱ موفق به اخذ نشان درجه یک هنری (معادل دکتری) از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او می‌گوید اگر بار دیگر به گذشته برگردد، همین مسیر را بدون حتی یک خطا انتخاب می‌کرده است، چرا که از زندگی‌اش رضایت دارد.

مشهدی‌زاده اخیراً در رویداد انجمن نقاشان ایران تحت عنوان «شهروند؛ نقاش» حضور یافت و مدل نقاشی سایر هنرمندان شد.

او معتقد است: در سال‌های اخیر دانشگاه‌ها و هنرستان‌های متعددی برای آموزش گرافیک و نقاشی به وجود آمده و تعداد گرافیست‌ها و نقاش‌های ما را بیش از گذشته کرده که اتفاق خوبی است. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد، بحث گونه‌های کیفی و بالا و پایین بودن کیفیت آثار هم مطرح می‌شود؛ این گوناگونی‌ها به آدمی درس اجتماعی می‌دهد و ضرورت دارد که ادامه پیدا کند.

با این هنرمند پیشکسوت در حاشیه بازدیدش از نمایشگاه جشنواره دانشجویی «ارتنگ» گفت‌وگو کردیم.

* برخی از مردم نقاشی را هنری ساده می‌دانند و تصور می‌کنند با داشتن کمی ذوق می‌توان نقاش شد. شما که در بطن موضوع قرار دارید، وضعیت نقاشی را در جامعه امروز چطور می‌بینید؟ آیا به عنوان یک هنر تخصصی شناخته شده است؟

جامعه ما دیرینه بسیار بسیار ژرف و گسترده‌ای در پهنه ادبیات داشته است، هم قبل از اسلام و بخصوص بعد از اسلام. پهنه‌ای که داشته، خیلی لایتناهی است و حکایت از سرمایه و سواد بالای ما در زمینه‌های ادبی، کلامی، نثر، نظم و متن دارد، ولی جامعه ما در مورد سوادِ بصری خیلی فقیر است، نباید زیاد هم انتظار داشت.

* یعنی انتظاری که به عنوان یک نقاش دارید ـ که هنرتان توسط جامعه درک شود ـ آیا انتظارِ شما برآورده نشده است؟

گفت‌وگو به زبان تصویر، بیان کردن مصور و استفاده از ابزارِ تصویر، عمر چندانی در ایران ندارد، بخصوص که آنچه را که داشته هم از دست داده است و آن رسامی‌های مینیاتوری بود. آن را از دست دادیم، چیزی هم که به دست آوردیم، یک دستاورد جوانی است که دیرپا نیست و عمرش به کمی پیش از تأسیس دانشگاه تهران یا تأسیس دانشکده هنرهای زیبا ـ در سال ۱۳۱۹ شمسی ـ بر می‌گردد. در واقع با معلمین فرانسوی و تحت نظر «آندره گدار»، همانند مدرسه هنرهای زیبای پاریس ـ اما به زبان فارسی ـ در ضلع جنوبی دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا ایجاد شد. این شروعِ یک جریانِ مدرسه‌ای و آکادمیک هنری بود.

قبل از این اتفاق، کمال‌الملکی بوده و این کمال‌الملک آنچه که هنرِ ایرانی بتوانیم نامش را بگذاریم، نه آغاز کرده بود و نه دنبال می‌کرد، او به شیوه کلاسیک و رئالیسمی می‌پرداخت که آن زمان‌ها اشتیاقی بود که یک نقاش با رنگ و روغن خلق کند. البته شاگردانی را هم تربیت کرد از جمله «علی‌محمد حیدریان» که اولین معلمِ ایرانیِ دانشکده هنرهای زیبا بود. بنابراین اگر این تاریخ را مبدأ شروعی برای هنر آکادمیک نقاشی در ایران بگیریم، چندان عمری از آن نمی‌گذرد که ما الان بتوانیم حرفِ تازه‌ای داشته باشیم.

طی دو قرن اخیر دو پدیده در تاریخ بصری و هنر نقاشی‌مان داشته‌ایم؛ یکی مکتب نقاشی سقاخانه و دیگری هنرِ نقاشیخط

البته در تغییرِ نسل‌ها، هنرمندان جدیدی که آمدند به علت اینکه بی‌پرواتر به مسائل، به عرصه‌ها و دیدگاه‌ها می‌نگرنند، یک آثاری از خودشان عرضه و ارائه کردند که گهگاه بین آنها ابداعاتی وجود دارد. تنها چیزی که شاید به جرأت بتوانم بگویم در این ۲۰۰ سال گذشته تاریخ‌مان در هنرِ بصری، هنرِ نقاشی، تصویری یا نگارگری و ... داشته‌ایم، دو پدیده بود که در سال ۱۳۳۹ با تأسیس دانشکده هنرهای تزیینی به وجود آمد؛ یکی مکتب نقاشی سقاخانه و دیگری هنرِ نقاشیخط که نه خط است و نه نقاشی ولی یک پدیده‌ای آمیخته از هر دوی این‌هاست.

کسی به من گفت این چه نوع خط‌نویسی است که آدم نمی‌تواند معنای کلمات را پیدا بکند؟ گفتم اصلاً اینچنین سراغ نقاشیخظ نرو! این به جای استفاده از چشمه، آهو، عاشق و معشوق، تنه درخت، گل سرخ و ... که جزء عوامل مورد استفاده تاریخ نقاشی در جهان بوده، از الفبایی ما که با آن کار می‌کنیم استفاده کرده است؛ پرسوناژها و قهرمان‌هایش را از آن گرفته و اینجا آورده. هنرمند آمده مجرداتِ الفبا را ـ مثلا «الف»، «ب»، «ع»، «ت»، «ص» ـ که هر کدام شخصیت متفاوت صوری دارد، با یک ترکیب‌بندی (کمپوزیسیون) به وجود آورده است.

به هر حال نقاشیخط غنیمتی است که بعد از نقاشی سقاخانه به وجود آمد، الان هم پهنه‌ای دارد و نسل‌ها به آن می‌پیوندند و تماشای آن دیدنی است.

* اما هنوز که هنوز است، راجع به اسم آن بین بعضی از اساتید اختلاف وجود دارد، عده‌ای می‌گویند نقاشیخط، برخی می‌گویند خط‌نقاشی و بعضی هم خطاشی را به کار می‌برند. نقاشی وجه غالب است یا خطاطی؟

ما تصاویری را می‌بینیم که بخش‌های نمایانش عبارتست از حروفِ الفبا ولی با یک ترکیب‌بندی و رنگ‌آمیزی عرضه می‌شود که خودش چیزی است که نقاشی باید به آن بگوییم. اگر می‌خواست خطاشی یا خط‌نقاشی باشد، باید خوانش و خوانایی می‌داشت. حتی خطاطی هم نیست، چون خطاطی بیانگر نصیحت، اندرز، پند و ... است و مطالبی و ادبیاتی را روایت می‌کند اما این چیزی روایتی نمی‌‌کند؛ پس بحث، بحثِ بصری و تصویری است. منتها به جای رودخانه، چشمه و چشمانِ زیبای آهوانی، از خط و عبارات با رنگ‌آمیزی‌های خاص و خیلی هم زیبا و دوست‌داشتنی استفاده می‌کند و باید بگوییم نقاشیخط، چون نقاشی بودنش محرز است. چون دارد از طریقِ چشم ما برای ما بیان می‌شود و خودش را معنا می‌کند، نه از طریق پند و ارز و مطالب دیگر.

باید بگوییم نقاشیخط، چون نقاشی بودنش محرز است، اما خطاطی بیانگر نصیحت، اندرز، پند و ... است

بنابراین نقاشیخط این یک چیز صوری است که همینطور که نگاه می‌کنید، می‌توانید از آن لذت ببرید یا می‌توانید بی‌تفاوت از آن عبور کنید، چیزی را به شما پیام‌آوری نمی‌کند اما یک کارِ بصری و صوری به صورت نقاشی است.

* به پرسش اول باز گردیم. به نظرتان وقتی بیلبوردها جای نقاشی را گرفته‌اند، آیا عکاسی می‌تواند یکی از دلایل پایین آمدن سطح سوادِ بصری مردم یا سلیقه بصریِ جامعه باشد؟ به بیان دیگر، آیا عکس برای نقاشی مخرب بوده است؟

من نمی‌دانم این پرسش را چگونه باید پاسخ داد، ولی سوادِ بصریِ جامعه ما پایین است، چه شهری، چه روستایی. اتفاقاً سوادِ بصری روستایی هنوز غنی‌تر است چون چشمش به دیدن پیشانی‌های شلوغ معابر و خیابان‌های بهم ریخته شهر عادت نکرده است. در معابر شهری چقدر همه چیز نابهنگام است و لطافت، زیبایی و جاذبه‌ای که چشم آدمی را خیره کند، کمتر وجود دارد. این معرف سواد بصری ماست.

پایین‌بودن سواد بصری حتی در لباس پوشیدن مردمان هم وجود دارد. موضوعی که روی کودکان دقت می‌شود و پدر و مادر سعی می‌کنند بهترین و باطروات‌ترین لباس‌ها را به تن فرزند خردسالشان بپوشانند، این یعنی سواد بصری ولی بزرگ‌ترها این حالت را ندارند. الان پوشش آرام آرام دارد حالتِ هنجار به خودش می‌گیرد و دیدگاه زیباشناسانه کمتر پشتش قرار دارد.

ما در جامعه‌مان از نظر سواد بصری خیلی فقریم و درنتیجه انتظارِ زیادی هم نیست که چرا نمایشگاه‌های ما بیننده ندارد؟ چرا بی‌تفاوت هستند؟ رونقی نمی‌‌گیرد؟ درحالی که تعداد مدارس هنری آنقدر در سراسر ایران زیاد است که نگو و نپرس اما هنوز نتوانسته پاسخ این بی‌سوادیِ جامعه ما را در بخش سواد بصری بدهد و من از این بابت متاسفم. چون این اعتقادِ من خیلی اعتقادِ قشنگ و همواری برای جامعه ما نیست، اما اگر دقیق شویم و یک عینکِ دقیقی بزنیم، می‌بینیم چه اتفاقاتی دارد می‌افتد و چگونه است؟ درنتیجه از کوزه همان تَراود که در اوست.

* یعنی افزایش تعداد گالری‌ها و نگارخانه‌ها چندان اثرگذار نبوده است...

۶۰، ۷۰ سال پیش، دو یا سه تا گالری و نگارخانه در تهران وجود داشت، الان نزدیک به ۳۰۰ گالری داریم، اما آیا سواد بصری جامعه هم در شکل ادبی خودش اینقدر رشد کرده است؟ این نشان‌دهنده این است که ما یک مقدار در ارتقای سوادِ بصری، کاهل و تنبل هستیم.

تعدا گالری‌ها و نگارخانه‌های تهران طی نیم قرن اخیر تقریباً ۱۰۰ برابر افزایش یافته است، اما آیا سواد بصری جامعه هم به همین اندازه رشد کرده؟

ساختمان‌های کنونی را ببینید! این معماری‌هایی که دارد انجام می‌شود، اصلاً سامانی ندارد و این موضوع به فاکتورهای گوناگونی مربوط است ولی نشان‌دهنده این است که هیچ نظم و نسقی، هیچ فرهنگی، هیچ سوادی واقعاً همراه این ساخت و سازها وجود ندارد؛ هر کسی به فکر چیز خاصی است که بزند و برود و تمام شود و بعد بفروشد.

* فکر می‌کنید حراج‌های هنری یعنی از وقتی که هنر جنبه اقتصادی و مالی پیدا کرد، چقدر برای سواد بصری مخرب بوده است؟

حراج‌ها از نظر فرهنگی و از نظر ارزشِ هنری و فرهنگی، صفر است ولی از نظر مسائل دیگری غیر از این ـ مثل سرمایه‌گذاری و مجموعه‌داری ـ حتماً کسانی که خواستار این مسائل بوده‌اند، راضی هستند و قطعاً رضایت‌مندی هم دارند.

* منظورم این است که از نظر سواد بصری هم تاثیرگذار بوده؟

هیچ اثری ندارد، به هیچ وجه! به خاطر نیرنگ‌ها و تبلیغات خاص و دست‌های آلوده خاص و غیره، بسیار مخرب بوده است و در نتیجه یک چیزی می‌شود که اتفاقاً اگر رخ نمی‌داد، اقلاً اسبابِ آن بی‌سوادی کمتر بود. این دادوستدهایی که انجام می‌شود، سبب می‌شود آن بی‌سوادی بیشتر هم بشود.

حراج‌های هنری از نظر فرهنگی فاقد ارزش است و به خاطر نیرنگ‌ها و دست‌های آلوده خاص و غیره، بسیار مخرب سواد بصری جامعه بوده است

* با این اوصاف، آیا به آینده نقاشی امیدوارید؟ دانشجویان این رشته چقدر به آن توقعی که شما دارید نزدیک هستند؟

در سال‌های اخیر دانشگاه‌ها و هنرستان‌های متعددی برای آموزش گرافیک و نقاشی به وجود آمده و تعداد گرافیست‌ها و نقاش‌های ما را بیش از گذشته کرده که اتفاق خوبی است و گهگاه در خروجی آ‌ن‌ها بارقه‌هایی دیده می‌شود. کما اینکه برای خودشان کسانی شدند، چهره‌هایی شدند.

کسانی هستند که به راستی، عاشقانه و دوست‌مندانه نقاشی را مانند اولادشان دوست دارند و دارند کار می‌کنند و در جهان هم اسمی پیدا کرده‌اند ولی این همگانی نشده است

الان امضاهای خوشنام و نام‌وری در دنیا وجود دارد، از اسامیِ کسانی که به راستی، عاشقانه و دوست‌مندانه مانند اولادشان نقاشی‌شان را دوست دارند و دارند کار می‌کنند و در جهان هم اسمی پیدا کردند ولی نه این همگانی نشده و نه نمی‌تواند بشود. به دلیل اینکه آن جایگاه و پایه گسترده مردمی را ندارد و این برمی‌گردد به همان سوادِ عمومی بصریِ ما.

* برای هنرجوی جوان امروز چه توصیه‌ای دارید؟

هنرجو اگر به واقع و به درستی خودش را یافته باشد که هنرجو باشد، راه خود را پیدا می‌کند و اصلا به راهنما نیاز ندارد. زیرا می‌خواهد هنر بیافریند و کار آفرینش هنر اصولاً نیاز به این مسائل ندارد، به قول معروف «آب، آبادی را پیدا می‌کند.»

منبع: فارس

ارسال نظر
captcha