«فرهنگ سدید» به بهانه سی‌ویکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب از مخاطرات حضور ناشران و کتاب‌های مساله‌دار گزارش می‌دهد
شهریار وقفی‌پور (زاده‌ی خرداد ۱۳۵۶) نویسنده، مترجم جریان غیرهم‌سو انقلاب است. وقفی‌پور تاکنون سه رمان به نام‌های دهِ مرده، کودتا در سه ضرب و کتاب اعتیاد منتشر کرده که هر سه کتاب پس از چاپ اول اجازه‌ی تجدید چاپ نیافته‌اند و هر سه ممنوع از چاپ اعلام شدند.

 به گزارش گروه کتاب فرهنگ سدید،مهدی مرادی: سی و یکمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران از 12 تا 22 اردیبهشت 1397 در مصلای امام خمینی(ره) برگزار می شود و تلاش جریان غیرهم‌سو با انقلاب اسلامی برای حضور هرچه بیشتر در این نمایشگاه به جهت عرضه آثار مسئله‌داری دور از انتظار نیست که ممکن است مخاطب در غرفه های انتشارات با آن‌ها مواجه شود. کتاب هایی که سراسر ابهام و گمراهی را برای خوانندگان خود به همراه دارد.
با توجه به این موضوع، بررسی کتاب «فصل‌های دوزخی انتهای اتوبان 61» شهریار وقفی‌پور، خالی از لطف نیست:

شهریار وقفی‌پور (زاده‌ی خرداد ۱۳۵۶) نویسنده، مترجم جریان غیرهم‌سو انقلاب است. وقفی‌پور تاکنون سه رمان به نام‌های دهِ مرده، کودتا در سه ضرب و کتاب اعتیاد منتشر کرده که هر سه کتاب پس از چاپ اول اجازه‌ی تجدید چاپ نیافته‌اند و هر سه ممنوع از چاپ اعلام شدند.

نویسنده ای که حریم «مخاطب» را حفظ نمی کند/ به سخره گرفتن هویت ایرانی در یک کتاب مجوز دار

«فصل‌های دوزخی انتهای اتوبان 61»، عنوان کتابی است از "شهریار وقفی­پور" که توسط انتشارات نیماژ به چاپ رسیده است. موضوع اصلی این کتاب داستان‌های فارسی است که بخش اول آن با عنوان «چهار فرشته آخر الزمان» در نه فصل نوشته شده است و بخش دوم آن با عنوان «راهنمای پیدا کردم والدین در جهنم زیرین» نیز در چهار فصل تدوین شده است.

 

طرح جلد گرگی با صورت و گردنی پنهان شده در باندی سفید را نشان می‌دهد که پالتویی پلنگی هم پوشیده است؛ تصویری که در نیمه دوم داستان به دفعات با آن روبه‌رو می‌شویم. کتاب دو بخش دارد: بخش یکم «چهار فرشته آخرالزمان» (با نه فصل)؛ بخش دوم «راهنمای پیدا کردم والدین در جهنم زیرین» (با چهار فصل). کتاب در ساختار روایی خود، سه ضمیمه و یک مقدمه دارد! تیترهای بلند و گاهی با مفاهیم فانتزی و عجیب نیز از تفاوت‌های فاحش کتاب حساب می‌شود: «یاداشت پشت جلد که در پشت جلد جا نشد»، «ادامه جایی که فرشتگان... این بار به روایت دانای کل تا حدودی محدود به ذهن ستوان»

 نویسنده ای که حریم «مخاطب» را حفظ نمی کند/ به سخره گرفتن هویت ایرانی در یک کتاب مجوز دار

ماجرا، گزارش دادگاه چند متهم به قتل، قاچاق، افساد فی‌الارض است که دوتای آن­ها نویسنده هستند و یکی ناشناس: [...].  شهریار (یا شهرا فغانی) از مقتولین است که خبرنگاری (راوی) احوالات زندگی او را قبل از مرگ پی­گیری می­کند و داستان را شکل می­دهد.

در قسمت­هایی از داستان روایت­گر خود شهرا فغانیست. او با مادرش در مشهد زندگی می­کند، دخترش (فدرا) در تهران است و همسرش از او جدا شده.!

«وقتی رفقای آدم شده‌اند یک تکه گوشت خب آدم حالش گرفته می‌شود. ... یک دختر بزرگ دارم که اختلاف سنی­مان 23 سال است. ... و زنم؟ مجردم. طلاق گرفته­ام. .... می­خواهم یک آهنگ جاز یا بلوز بگذارم. چشمش که به اسم اریک کلاپتن می­افتد حالم بد می­شود... ترانه شاد خانم رابینسن را می­گذارم.»

و زندگی شهریار: «شهری است پر از شیره­کش خانه، پااندازی، خانه آن­جوری، پر از متلک و فحش، سیفیلیس متحرک» (ص 32).

در قتل او، کاظم خوشدل متهم ردیف اول و محکوم به اعدام است. هرشیا هرشیا (روزنامه­نگاری ادبی) متهم ردیف دوم است که در واقع: خبرنگار روزنامه­ای سیاسی، ماهنامه جغرافی و ماهنامه ادبی در آمریکاست و کتابی هم در مورد شهرا فغانی نوشته. خوشدل به همراه هرشیا در انتهای کتاب اول و در صحنه­ای فانتزی، به کمک یک روح مسلسل به دست که در داستان: [...] نامیده می­شود، از دادگاه فرار می­کنند. کتاب دوم، بازگشت به گذشته است و گفتار شخصیت­های متعدد و نوشته­های هرشیا، مانند تکه­ای از پازل داستان عمل می­کند و مثلاً جریان قتل­ها مشخص می­شود.

خبرنگار راوی، صحنه‌های مختلف دادگاه و اعترافات متهمین و سخنانی که شخصیت‌های فرعی داستان برای روشن شدن موضوع قتل برای او تعریف می­کنند را در فصل­های مختلف می­آورد. او برای یافتن سرنخ‌ها، از سعید سلاخ و هادی شروع می­کند که با شهرا در زندان دوست بوده اند و سعید به فرمان شهرا فردی را کشته است. ماجراها بسیار آشفته و درهم، با ادبیاتی سنگین و به حاشیه رفتن­های بیش از حد بازگویی

می‌شود. تعدادی زن هم کشته شده­اند. ازجمله کیان و نغمه (دو زن معتاد و هرزه) معشوقه­های شهرا و مریم. کیان قبلاً با امین دوست بوده. امین استاد ادبیات دانشگاه تهران است و با مریم که همکار اوست و متاهل! ارتباط نامشروع دارد. شوهر مریم (یوسف زمانی) به خاطر این ارتباط، مریم را می­کشد. شهرا و امین توسط کیان با هم آشنا می­شوند و سرنوشت شان به هم گره می­خورد. بقیه زن­های داستان - به جز فدرا که دختر شهراست - در خرده ماجراهایی کشته می­شوند. در آخر داستان این حدس به وجود می­آید که پشت تمام این قتل­های زنجیره­ای، پلیسی فاسد است که نامش برده نمی­شود و احتمال دارد همان عرب­زاده باشد. ابهام در اغلب –مثلاً- گره­گشایی­های داستان وجود دارد و فضا کاملاً مبهم است.در کل رمان، آنچه بیش از داستان­پردازی به­چشم می‌خورد، مغالطه­های فلسفی و اظهارنظرهای رنگارنگ در زمینه­های مختلف هنری اجتماعی و گاهی هم سیاسی، و خرده ماجراهای مربوط و نامربوط به داستان است. به­طوری­که می­توان اصل داستان را در نیمی از این حجم صفحات جمع کرد.

نویسنده ای که حریم «مخاطب» را حفظ نمی کند/ به سخره گرفتن هویت ایرانی در یک کتاب مجوز دار

از نظر وقفی­پور، به دهه‌ 60 و 70 اروپا و آمریکا شیفتگی نوستالژی‌وار دارد «... چه از نظر موسیقی، چه نقاشی، چه سینما و ادبیات و همین طور جنبش‌های مختلف، مثلاً جنبش هیپی، جنبش همجنس‌بازها، جنبش فمنیست‌ها.... در کلیت یک نوستالژی بیمارگونه به اون نوع فرهنگ و اون نوع زندگی دارم، یک نوع زندگی‌ای که می‌شه گفت کاملاً ‌مدرنه، خلاقیت و خودتخریبگری در حد نهایتش وجود داره. از یک طرف با یک فوران انرژی روبه‌روییم. از طرف دیگه با سیاه‌ترین افسردگی‌ها. ...» او تأثیر کافکا را روی کارهای خودش زیاد می‌بیند و اثار او را بیشتر از همه خوانده و از ایرانی‌ها هدایت و گلشیری و صادقی را دوست دارد، کربلایی‌لو را می‌گوید داستان‌های خوبی دارد.

این مشخصات تاحدی می­تواند فضای ذهنی و حال و هوای قلم او را در آخرین رمانش منعکس کند؛ رمانی رئال که در برخی صحنه­ها و موقعیت­ها به رئالیسم جادویی و سوررئال تبدیل می­شود. راوی بین دانای کل و اول شخص، مدام و بدون هیچ نشان­های در رفت وآمد است؛ حضور نویسنده هم مشهود است. وجود انسجام روایی، استفاده به جا از موتیف­های خاص در ساختار محکم داستان که دورانی هم هست، پیرنگ و تعلیق‌های مناسب، در کنار استفاده از کنایه و استعاره و تمثیل، میزان توانایی فنی نویسنده را روشن می­کند اما؛ اما اثر بسیار سخت خوانش و حوصله سربر و اغلب گیج کننده و نامفهوم است: «کشیش جونز اگر 150سال نیز زهد و پاکدامنی پیشه می­کرد و نام­آور شدن، ضروری است که هرچه بیشتر کشت: کشیش جونز اگر 150سال نیز زهد و پاکدامنی پیشه می­کرد و سخن­وری می­بود خوش سخن­تر از بدنام­ترین وکلای مدافع و جذابترین وعظ­ها را هم در بزرگ­ترین کلیسای جامع

آمریکای کشور یا آسیای کبیر، از جمله آسیای صغیرش، هم ایراد می­کرد که جماعت سهام­دار سمع را میخ کشور یا آسیای کبیر، ازجمله آسیای صغیرش، هم ایراد می­کرد که جماعت سهام­دار سمع را میخ کشور یا آسیای کبیر، ازجمله آسیای صغیرش، هم ایراد می­کرد که جماعت سهام­دار سمع را میخ­کوب کلام خویش می­کرد چنان­که تروریستی لاتین و نجاری آلخونام انفجارش در کلیسای جامع وقعی جمع نمی­کرد ... خب بازهم بعید نبود کشیش جونز نام­آور شود که ...»!! (ص56) (یا مثلا ص 52/ ...) می­توان گفت: حجم داستان بیشتر مربوط به قلم‌فرسایی نویسنده است تا کنش و واکنش‌های داستانی. و ابهام در علت و معلول‌ها باعث می‌شود، نتوان طرحی شفاف از داستان به دست آورد. بنابراین به بیان برخی خصوصیات فرمی و محتوایی بسنده می­شود.

ادبیات خاص و استفاده از اصطلاحات من‌درآوردی و غیرمعمول «ترهات دویچه مگویانۀ فیلسوفان/ صدام متجاوزالابخره/ روان گسیخته طور/ یاگووارگی تقدیر/ سگرمه گره کرده­گی­ات/ پونزالدوله کورباشی/ روایت مبنایانه غریب الذکر/ باشاندن/ زورگویی پدرسوخته آسایانه/ اشتباه اندازانه/ حضرت بین امکتوبه‌نگار و...»، تشبیهات پی­درپی و عبارات مغالطه آمیز یا مسجع (مثال: ص 249) و گویش افغانی (در اواخر داستان)، پاراگراف‌های هفت هشت –یا بیشتر- خطی که جملات آن، بدون نقطه به هم وصلند، بینامتنی‌های بسیار زیاد در متن – در حد فوق اشباع - و اشاره­های متعدد به انواع و اقسام فیلم­ها و رمان­ها و موسیقی­ها و شخصیت‌های معروف خارجی، در ادبیات و فلسفه و هنر

(بودلر، رمبو، سن ژون پرس، ژان زنه، ژرژباتای، مارگریت دوراس، آندره ژید، برنار بنوآ، آنری شاریر، اوریستوگالوا، لوئی آلوستر، ...) و آشفتگی و گاهی مالی‌خولیای ذهنی راوی، خواننده را سرگیجه و تهوع می­دهد و او را به نقطه پرت کردن کتاب می­رساند! موضع نویسنده هم جالب است در صفحه‌ی 181 آورده است: «اولین وظیفه نویسنده گول­زدن خواننده است. مثلاً این که بباورانمش انگار دارد اثر بدی می­خواند .... کتاب باید طوری باشد که خواننده را مجبور به فحش دادن کند. گاهی با بد نوشتن، گاهی با خر تصور کردنش تصویر کردن، کتاب باید خواننده را «سقوط کند»، آن هم با همین انشا و با همین اشتباه. خواننده باید از روی تخت بیفتد یا از روی مبل.» (ص 181)

او با اشاره گذرا به آزمایش گربه شرودینگر در چند دیالوگ مختلف، و نوع خاصی از نگرش فلسفی که در مقاطع مختلف داستان خودنمایی می‌کند، وجود جهان‌های موازی و عدم قطعیت را در درونمایه اثر خود لحاظ می‌کند. شخصیت‌های داستان که با دو اسم در دو چهره متفاوت زندگی می‌کنند، مؤید همین نظریه است.

دغدغه­ای هم برای عفیف بودن قلم وجود ندارد؛ از بیان کلمات گرفته تا صحنه‌پردازی‌هایی که رنگ وبوی اروتیک و متلک­های جنسی دارد: «همه جا می­ش...د از آشپزخانه گرفته تا کنار خیابان و مهمانی­ها... شهرا فغانی در مصاحبه­اش گفته بود از آدم­هایی که برای شا..دن، طبیعت برایشان کفایت می­کند خوشم نمی­آید. ... دارینوش در مورد اسد می­گفت برای شا..دن هم محتاج فرهنگ است.» (ص 26)

«با همه نفرت مردی میانسال داشت به دیوار می­شا..د

و ... از روی بوی مایع گرم توی مثانه­اش بیماری­های محتمل و غذاهای پس مانده را دوره می­کرد ...» (ص 29/ و موارد متعدد دیگر)

مکان داستان مشخصا تهران است با تمام خیابان­های معروف و غیرمعروفش (از سعادت­اباد و شهرک غرب .. گرفته تا پامنار، جوادیه و خزانه و ...) تا دایره مخاطبان تنگ­تر شود. زمان کل آن از اوایل جریانات انقلاب تا سال 91. نویسنده در صفحه 11 دنیای داستان را این‌گونه تعریف می­کند: «تلاقی قرن نوزدهم روسیه و قرن بیستم فرانسه در ایران بیست ویکم» و در صحنه‌ای دیگر تعریفی از فضای بعد انقلاب می­دهد: «تسخیر سفارت جاسوسی احساسات سگ­های امریکا را هم جریحه­دار کرده بود و من هم در همان دانشگاهی درس می­خواندم که یکی از سران فتح هم آنجا بود. گویا از طریق دست کشیدن به همان نیمکت­ها، و نشستن دور همان گِردی که دانشجویان تند و تیز سال 58؛ یعنی آخرین سالی که در برابر آمدن دهه نکبتی 80 مقاوت می­کرد. بی­شک بوی امپریالسم ستیزی ای می­دادم که ...» (ص217)

«می­روند محله شیخ هادی را ببندند. چون بیماری مسری‌ای شناسایی شده که منبعش همین‌جا بوده: وسواسی شدن زمان یا هیستریک شدن تاریخ! که نتیجه ویروس شرودینگر است.»

و نظرات رسانه­ها –و مشخصاً مخالفین صادق هدایت و جبهه چپ- را در مورد قتل­های زنجیره­ای تنگ‌نظرانه، می­داند و مسخره می­کند:

«عموحسن عشق امریکا بود ... وسعت نگاهش به مسئله [قتلها] کم از بیابان گبی نداشت ... در مقابل

این گشاده­دستی و فراخ­نگری حسن یوسا، تنگ­نظری و سخت­گیری و تعصب گفت­وگوهای توی مترو، گزارش‌های تلویزیونی، جمعی از دوست دخترهای اسبق که دنبال چیزی برای کینه­توزی­شان می­گشتند و گروه‌های خودسر بودند: نویسندگان به­عنوان خطری برای جامعه امروزی. آیا رد پای صادق هدایت در علاقه‌مندی‌های این گروه چهار نفره دیده نمی‌شود؟ نویسندگان غربزده شمشیر را از رو بسته‌اند.» (ص 109)

هویت ایرانی جاهای دیگری هم به سخره گرفته میشود: مثلاً:

ابراهیم (دوست راوی) که به کمک مجله کارنامه شعرهایش مطرح و چاپ شده، بالاخره خودکشی می‌کند. روح او که با خبرنگار حرف می‌زند، نظر جالبی دارد:

«سرچشمه بدبختی ما از همین اسم لعنتیه. تمام زندگیم سعی کردم اسممو فراموش کنم ... ما تو اسممون زندونی هستیم. اگه اسم من ابراهیم نبود چه زندگی خوبی که نمی‌کردم. بزرگ‌ترین کابوس آدم، تاریخ نیس. اسم خودشه» (ص 112)

ابراهیم قبل از مرگش، کارت ملی خودش را به یک افغانی فروخته است! و البته راوی هم، کارت ملی ندارد.

توی دنیای داستان: ریا، دروغ، تحریف، پنهان‌کاری و موضوعاتی با این مفاهیم، جزو اصول سیستم هستند. خاله زهره، عموکاظم، هرشیا، هاله، جهان، فرجام، ... همگی خودشان هستند؛ و نیستند! پیرزن‌های ایران هم، «همه مکاره‌اند» (46)

نویسنده ای که حریم «مخاطب» را حفظ نمی کند/ به سخره گرفتن هویت ایرانی در یک کتاب مجوز دار

نویسنده با بی­مبالاتی، حتی حریم «مخاطب» را هم حفظ نمی­کند:

«مخاطب بی­رحم و ریاکار»  و «عجول» است (ص 40)، «و ربط جملات، از گستره داده­هایی که تاکنون نصیب برده مطلقاً بیرون است. مایه شکیبایی ندارد، چون «بلاهت فاضلانه»­اش او را «در پیش‌داوری‌های تند خودبرتربینانه، سابقه­دار ..» کرده است و مثل «نویسندگان کم­هوش میانه­مایه ... نخوانده درس روزگار، صاحب این قلم را به پریشان­افکاری و نوشته‌هایش را به تشتت مستفرنگانه متهم» می­سازد و خداوند او [مخاطب] را جزو «صم بکم عمی فهم لایعقلون» قرار داده است.» (ص 60).

خانواده و زن و مادر هم از حقیرترین جایگاه برخوردارند: «غایت وحشت در زندگی خانوادگی است» (ص 65) مادر: «موجود نفرت برانگیزی است» و «چقدر شبیه کلاغی که حتی بین کلاغ­ها هم پیر به حساب می­آید/ چه پاهای زشتی دارد ... پس هیچ­وقت نمی­توانست او را دوست داشته باشد.» (ص 144)

نویسنده ای که حریم «مخاطب» را حفظ نمی کند/ به سخره گرفتن هویت ایرانی در یک کتاب مجوز دار

به هرحال وقفی­پور ناراحت است؛ از شرایط ایران. او ایران را کشوری می­داند که «هیچ چیزش معلوم نیست» (مصاحبه نویسنده)، او نویسنده‌های ایرانی را مانده در سنت «صرفاً ادبیات فارسی» می­داند. «ادبیاتی که خیلی نحیف» است، «با یک سری مضامین خاص، تکنیک‌های خاص، فرمول‌های خاص.» برای همین است که «نویسنده‌ای مثل بارُز یا ‍ژان ژونه در ایران نیست و موضوعاتی در مورد مواد مخدر، چه ترجیحات جنسی­شون، در مورد همجنس­گراها، دوجنسی­ها ... واقعاً تو ادبیات ما نبوده.». (مصاحبه)

این ناراحتی تاحدی است که ترجیح می­دهد زاویه روایت و درونمایه داستان را به گونه­ای انتخاب کند که حتی ماهیت انقلاب نیز زیر سؤال برود؛ آنجا که شهریار، تمام شاهان ایران را تا محمدرضا پهلوی به یاد می­آورد (ص 12)

اساطیر یونان، شاعران بزرگ آمریکا، و فیلسوف­ها را (اکتابیوپاس، گابریلا میسترال، سارتر، هایدگر، ...) به یاد دارد، هایزنبرگ و قوانین کوانتوم فیزیک را هم؛ پس از انقلاب، زمان و مکان و آدم­ها گمند! هویتی واقعی وجود ندارد که بتوان به آن اشاره کرد. روال زندگی هم مصیبت و سردرگمی، و پر از دروغ و خیانت و قتل است؛ این میان شکر خدا فقط صادق هدایت هست! و مجله کارنامه؛ در ادامه راه او و بعد گلشیری!

 

رمان ده مرده در سال ۱۳۸۲ یکی از سه نامزد دریافت جایزه‌ی هوشنگ گلشیری نیز بوده. کتاب اعتیاد در جایزه‌ی کتاب سال ۱۳۸۵ «واو» شایسته‌ی تقدیر دانسته شد و لوح سپاس به نویسنده آن اعطا شد.

Germany
مجتبی علوی
۱۲:۰۵ - ۱۳۹۷/۰۴/۱۹
با سلام
از این دست مطالبتون رو در سایت افزایش دهید..
از چند جهت بسیار خوب و ارزشمند است: اول اینکه روشنگری میشود بین مردم و دوم اینکه عموم مردم با محتوی کتاب آشنا میشوند و پولشان را خرج چنین کتابهایی نمیکنند. سوم اینکه وزارت ارشاد که در خواب خرگوشی هست بیدار خواهد شد ....
بازم ممنون که چنین مطالبی را در سایت قرار میدهید
Iran (Islamic Republic of)
مریم
۱۷:۳۷ - ۱۴۰۰/۰۶/۰۲
ممنون از این نقد خوب که تا حدودی مضمون کتاب را مشخص کرد من هر چه می خونم نمی فهمم چی میگه. ادبیاتی و منتقد هستم خودم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۲۰ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۷
شما پاتریک مودیانو خوندین تا بحال؟
بعید میدونم ادبی باشین
منتقد هر ... هست هع
Iran (Islamic Republic of)
سجاد
۰۲:۱۹ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۷
نقد بسیار سطحی و غیرمنصفانه ای به آقای وقفی پور کردید
از لحاظ سبک و ساختار داستان ایشون مطابق عقیدشون ( که مخالفت با جهان پست مدرن هست) با استفاده از یک بی زمانی و بی هویتی سعی در بی طرف ماندن نهایی از نتیجه گیری هستن
سبک آقای پاتریک مودیانو فرانسوی هم اینگونه هست فقط چون ایشون خاطرات دراماتیک زندگی رو اینگونه مینویسند نوبل میگیرند و آقای وقفی پور جریان ضد فرهنگ می‌شوند چون نقد اجتماعی دارند
سیستم که در فرهنگ پست مدرن به بردگی بیشتر جامعه دامن زده رو کاملا هشیارانه نقد و به چالش میکشن ضد سرمایه داری ویران کننده قد علم میکنن و از انسان هایی که روحی از انسانیت ندارن پرده برداری میکنن
توقع نداشته باشین یک داستان خوش خوان سیستم پسند ارائه دهند
ایشون از لگد شدن «زندگی ها» نوشتند و مثل اینکه برخی برای نگه داشتن قدرت عده ای فاسد دست به چنین نقد های بی مورد میزنند
تاریخ ایران و جهان سرشار از بی عدالتی های واقعی در زندگی واقعی ست آقای وقفی پور گوشه ای از این چرک و چرخ معیوب زندگی انسان هارو به نمایش گذاشتن
سبک ناموزون ایشون فقط به یک دلیل هست ؛ ترس از قربانی شدن توسط قدرت حاکم
ایشون یک نابغه ست
ارسال نظر
captcha