در دوران مدرنیزاسیون ایران، جریان عمومی به سمت قطب لیبرال مدرنیته بوده است و قطب سوسیالیستی آن، چندان نمود اجتماعی نداشته است؛ و در این رویکرد، سه گام عملی شده است و معماری و شهرسازی نقش خود را ایفا کرده است
گروه اجتماعی فرهنگ سدید-مسعود ناری قمی: در هر بحث نظری معماری، عدم تفکیک جریان عمومی معماری از جریان نخبگان، یک اشتباه ساختاری است؛ جریان نهادی معماری، نیمی از حیات خود را در فضای مجازی و طرح‌های کاغذی ساخته نشده می‌گذراند، در حالی که معماری عمومی، تماماً به صورت عملگرایانه در عرصه واقعی جریان دارد؛ جریان لیبرال در عرصه عمومی با تصرف جهانی سرمایه آمریکا در دوران بعد از جنگ دوم جهانی، به مهم‌ترین جریان اجتماعی- سیاسی بدل شد و با قدرت اقتصادی و رسانه‌ای خود، تمام زندگی روزمره را در اقصا نقاط جهان، تحت تأثیر قرار داد. تحلیل این وجه ماجرا در درجه نخست باید بر سیاستمداران و قطب‌های اقتصادی جامعه متمرکز باشد و معماران و هنرمندان باید به عنوان دنباله‌رو این فضای عمومی، تحلیل شوند؛ ضمن انکه سیاست‌های عمومی معماری و شهری، نهایتا نه از سوی معماران و شهرسازان، بلکه از سوی اصحاب قدرتی تعیین می‌شود که گرایش لیبرالی آن‌ها محرز است.
برای تحلیل نحوه تعامل معماری و لیبرالیسم، باید سه فاکتورمولد یعنی لذت، آسایش و فردیت به عنوان کیفیات اصلی ارزشگذارانه در لیبرالیسم و نولیبرالیسم مورد نظر قرار داد. در کنار این سه عامل، یک ضمانت برای این آزادی تعریف می‌شود که در قالب اصالت نهاد‌های مدنی، مورد توجه قرار گیرد. سه فاکتور نخست، در واقع تعریف عملیاتی این نحله از آزادی را تشکیل می‌دهد و وفاکتور سوم، تحدید و مرزگذاری آن را. رقابت آزاد در این میان، به عنوان فاکتور پنجم، نیروی محرکه لیبرالیسم برای آینده بهتر وعده داده شده است؛ لذا یک فاکتور ششم هم هست که کیفیت متافیزیکی آزادی لیبرال را تشکیل می‌دهد و آن، قرار دادن فانتزی یا آرزو بجای ایده‌آل و ایدئولوژی در آینده‌گرایی است. در واقع سه فاکتور دوم، در مقابله با تعاریف دیگر آزادی در عصر روشنگری، ایستاده است: فانتزی در برابر ایدئولوژی، نهاد مدنی در قبال تشکل آزاد اجتماعی و رقابت در مقابل همیاری. در واقع، اصل لیبرالیسم، این سه عامل است؛ سه عامل نخست را هر فرد انسانی به خودی خود در می‌یابد و همچنین به طور فطری، ضرورت محدود سازی هر سه را می‌فهمد؛ دعوت دینی نیز برای هر سه موضوع لذت، آسایش و فردیت، حدی قایل می‌شود که این حد از طریق اصالت اجتماع/ آخرت، اصالت سعی و اصالت خودآگاهی، تبیین می‌شود. دعوت لیبرالی، برای جایگزینی فانتزی، نهاد مدنی و رقابت، پروژه تثبیت نهاد قدرت بورژوازی را در عین القای احساس آزادی دنبال می‌کند. معماری دقیقاً در همین نقطه از پروژه، مورد توجه لیبرالیسم قرار می‌گیرد، به عنوان یک ابزار واسط میان این اهداف دوگانه و به عنوان یک تعدیل کننده.
در ابتدای لیبرالیسم هوسمانی در پاریس، معماری با ساخت همزمان بنا‌های اداری شکوهمند (که کاخ‌های نوین لیبرالی) حساب می‌شد، دو مأموریت دیگر را نیز به انجام رساند تا مذاق جامعه جدید از احیای سلطه‌گری شاهانه در قالب جدید چندان تلخ نشود؛ تئاتر و اپرا در کانون خیابان‌ها به معنای مانیفست‌سازی از لذت‌طلبی جدید برای «مردم» بود (گرچه بسیاری از مردم نمی‌توانستند راهی به این بنای مردمی داشته باشند)؛ همچنانکه آپارتمان‌های بر خیابان در پاریس، در حوزه محلّات تخریب شده که سابقاً موضع انقلاب و شورش بود، کمک می‌کرد تا بافت جمعیتی جدیدی در آن محل مستقر شود (بواسطه تراکم بالاتر ساختمان‌ها و اینکه مالک و فروشنده آن‌ها دولت و شهرداری بود و نه خود مردم) و به این صورت سازمان اجتماعی پیشین بیشتر تضعیف شود؛ پیشنهاد مغازه‌ها در همکف این ساختمان‌ها نیز تمهید دیگری بود برای خارج کردن محدوده از حالت محلی؛ این سه راهکار ماکتی است از آنچه تا امروز در همیاری معماری با لیبرالیسم در عرصه تعدیل اجتماعی رخ داده است؛ معماری به دلیل آثار ناخودآگاه جبری که داردف یک اجبار نرم به شما می‌رود؛ به نحوی که با استفاده از این ابزار، نظام لیبرال می‌تواند، بدون متهم شدن به محدود کردن آزادی‌ها، ابزار منش ازاد انسانی را از آن سلب کند.
از زمان تفوق بورژوازی لیبرال، همیشه ساختمان‌های دولتی و اداری، با ابهت زیادی ساخته شده‌اند؛ یعنی با همان قدرت‌نمایی کاخ‌ها؛ در واقع آن نهاد مدنی و «قانون» برای برپایی تحکم خودش و برای اینکه بتواند در عین دعوت مردم به ترک نهادینه‌های سنت محلی، خود را از معرض این «نهادینه‌گریزی» مصون نگه‌دارد، نیاز داشت به تبدیل خود به یک زیست‌جهان و محیطی با اثار ناخودآگاه. به این صورت در عوض کاخ پادشاهی که ممکن بود تنها در یک نقطه از یک شهر دیده شود و هیچگاه به صورت خودی شده و شفاف ذهنی در نیاید، می‌بایست، در تمام روزمره زندگی اثر خود را ظاهر می‌کرد؛ راه‌حل معمارانه آن، ظهور تیپیک ساختمان‌های بانک‌ها، دادگستری‌ها و سایر ادارات به تعداد زیاد در شهر‌ها بود؛ نمونه رینگ اشتراسه وین که کانون نقد‌های نخستین آدولف لوس بود، نمونه استفاده آگاهانه از این تدبیر است؛ در دوره رضاشاه که همانند هوسمان، مقدمه دیکتاتور مآبانه یک جامعه لیبرالی در ایران بود و در واقع قرار بود ابزار تحقق سلطه لیبرال را فراهم کند، نیز به همین صورت، کاخ ـ. شهر لیبرالی برپا شد؛ یعنی بجای تک بنای خاص، مجموعه‌های شهری مورد استفاده روزمره (دستکم در تهران) ایجاد شد که مردم ناچار هر روز در آن می‌گذشتند و تجربه سلطه «قانون مدنی» را مشق می‌کردند تا کاملا حقنه انان شود؛ البته نباید ابزار موازی نظیر مدارس و سربازی اجباری را هم از نظر دور داشت؛ یعنی دو جبریت طولانی مدت که زیست‌جهان محلی و بومی انسان را به جهان زیسته لیبرالی تبدیل کند؛ زمان طولانی بودن در مدارس ـآن هم با نظامی مغایر با ارزش‌های اجتماعی محلی نظیر حجاب و لباس بومیـ به همراه نظام دانشگاهی مختلط و کاملاً لیبرالیزه شده که در آن، تنها بودن در چارچوب «جدید»، آزاد بود و نه هر آزادی انسانی و عقیدتی، و سربازی با دیسیپلین غیرانسانی و کاملاً برده‌وار، همه و همه، مقدمه‌ای برای خودی کردن جهان جدید برای انسان بود تا دیگر اگر هم طالب ازادی بود، از این جهان خودی شده جدید، طلب رهایی نکند و رهایی را در برهم زدن جهان دیگر شده، یعنی جهان سنت‌های اخلاقی اجتماع‌گرا/آخرت گرا ببیند؛ لیبرالیزم همواره بر شباهت «خانه/مدرسه» تأکید داشته است و این یک شاخصه مهم تبدیل این عرصه مشق لیبرالی به زیست‌جهان است و همینطور تأکید آنان بر «طرّاحی شهری» نیز از همین سنخ بوده است. یعنی در عین شعار آزادی، هماهنگی شهر در القای ارزش یکسان بورژوازی، کاملا مورد فهم و توجه این جریان است. این امر از جنبش زیباشهر شیکاگو نوشتار‌های کامیلوزیته تا پرنس چارلز، با یک اندیشه پیگیری شده است و آن، اینکه مردم در روایتی کارت‌پستالی از شهر، تصوری دیگربوده از شهر داشته باشند: شهر محلی است تمیز و پاکیزه و با زیبایی کاپیتالیستی (از نوع کلاسیک که نماد سرمایه‌داری است)؛ و محلات آلوده و فقیر باید در حاشیه و دور از دید و یا نهایتاً در پشت نما‌های زیبا باقی بمانند؛ در واقع، معماری شهری لیبرال، مأموریت خود را در حذف چهره آزاردهنده یا بیدارکننده وجدان شهورندان نسبت به «مسئولیت» اجتماعی خود، تعریف می‌کند؛ یک «شهر لذت» و و یک شهر «آسایش حسی/بصری» که در آن خبری از درد و مسئولیت اجتماعی نیست؛ شهری که در آن، فقر از نظر محو می‌شود تا رقابت آزاد، چهره خشنی را نمایش ندهد و جامعه به فکر آن نیفتد که باید برای اصلاح وضع، نخست، رقابت‌طلبان و پیشروان رقابت را تعدیل کند؛ به اصحاب ثروت هم توصیه نمی‌شود که کمی این تمایز ظاهری را کمتر کنند و «باهمستان» را جدی‌تر بگیرند؛ در این شهر، «اصالت بخشی» یعنی حذف فقیر به عنوان موجودی که «لذت شهری» را و عیش ان را به طیش بدل می‌کند و نه حل مسأله آن و نه توزیع امکانات با آن و نه تعدیل تمایلات نمایشی بورژوازی برای جلوه‌دان خود در نمای بنا‌ها و عرصه‌های شهری.
در واقع معماری و شهرسازی لیبرال، می‌کوشد جلوه‌های سرکوب گر انسان را در نظام مونوپلی، تعدیل و زیبا کند و دستکم به صورت ظاهری، به صورت بخشی از تجربه زیسته و روزمره درآورد. به این صورت فرد له شده در نظام سرمایه‌داری، دیگر از دیدن این شبه‌کاخ‌ها نفرت زده نمی‌شود و با خود می‌گوید «خدا خیرشان بدهد، دستکم یک منظره زیبا برای ما فراهم کرده اند». این برخورد البته در تاریخ هم نمونه‌هایی دارد؛ آنگاه که ولید بن عبدالملک دستور ساخت «زیبا»‌تر مسجد النبی (صلّی الله علیه و آله) را صادر کرد، هدفی جز تخریب خانه‌های آزاردهنده پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در کنار مسجد نداشت؛ چرا که مراجعه هرساله مردم و حج‌گزاران و ایجاد قیاس بین آن‌ها و کاخ‌های اموی به عنوان مدعیان جانشینی و خلافت ایشان (صلّی الله علیه و آله)، پایه‌های قدرت را سست می‌کرد؛ اما حالا می‌توانست بگوید من مسجد را برای مومنین بزرگ و زیبا کردم (و نه برای حل مشکل خودم!)؛ اگر روایت دیگر آن نیز یعنی برای خراب کردن خانه‌های بنی‌هاشم شورشی (به‌ویژه حسن مثنی (رحمه الله علیه)) هم به آن اضافه شود، منظر لیبرالی واقعه تکمیل می‌شود. رویکرد اروپایی منظرین به شهر و رنسانس شهری آمریکایی بازتولید اندیشه‌های بورژوازی قرن ۱۹ است برای مردم معاصر که همان اهداف را پیگیری می‌کند.
با این حال ممکن است این فضای کنترل شده، و این زیست‌جهان تصنعی از دو جهت برای قطب قدرت لیبرال کافی نباشد: نخست از بابت اقبال اجتماعی و در واقع اشباع مخاطب. زیرا برای تخریب این هژمونی رقیق و سطحی، تک فریاد‌های اجتماعی هم کفایت می‌کند چه رسد به حرکت‌های بزرگ‌تر. موضوع دوم، عدم اشباع قدرت‌طلبی در سران این قطب است؛ آن فردیت و آن لذتی که این نحله به آن دعوت می‌کند، بیش از همه در نزد سران این قدرت وجود دارد و در اصل نیز، جهان لیبرالی برای این طراحی می‌شود که این سران، به این لذت و قدرت برسند و مابقی تلاش‌ها، برای اقناع عموم است که متعرض این رویه نشوند: حال یا با تغییر زیست‌جهان و یا با بهره‌مند کردن اندک آنان از این لذت به نحوی که برای باز گذاشتن راه بقیه، مانعی ایجاد نکنند. از این رو در گام دوم، جهان لیبرالی از معماری و شهرسازی برای دادن لذت جزئی به شهروند عادی و همزمان، تولید فانتزی رسیدن به رأس لذت و قدرت سرمایه‌داری، بهره می‌برد. این در واقع، تضمین بقای زیست‌جهان گام نخست است. این کار از جهان رسانه و رؤیاپردازی‌های آن تا عالم واقعی طیفی ممتد و بدون گسست را دربرمی‌گیرد. رسانه، با طراحی صحنه (که خود، نوعی معماری است)، جهانی رؤیایی را ایجاد می‌کند که یک فرد از طبقه پایین، رسیدن به آن را در عین ضعف اقتصادی خود، به عنوان یک آرزو، می‌پذیرد؛ به این ترتیب، این جهان ذهنی «لذتبخش» او را قانع می‌سازد که ایدئولوژی عدالت را باید کنار بگذارد. آن هم نه صرفاً به خاطر تحقق‌ناپذیری آن یا دشواری دستیابی به آن، بلکه به‌خاطر اینکه می‌داند که با تحقق آرمانشهر عدالت‌طلبانه، این فانتزی لذت‌طلبانه که در آن انواع شهوت و هر تمتعی از انسان‌های دیگر و زیردست، ممکن می‌شود، برای همیشه از دست خواهد رفت. یک فانتزی که وصف آن هم لذتبخش شده است؛ بنابراین او ایدئولوژی را با همین ارزو هم می‌تواند ترک کند؛ اما تیر خلاص ایدئولوژی، تحقق ماکتی از شهر آرزو‌ها در جهان واقعی است که این، بهترین هدیه معماری و شهرسازی به نظام لیبرالی است. دیزنی‌لند‌ها نمونه این فرایند ساخت شهر آرزو‌ها است که ابتدا در رسانه تولید شد و سپس، امکان تجربه آن در عالم واقعی فراهم شد. همانطور که گیراردو نیز تحلیل کرده است، دیزنی‌لند‌های آمریکا و حتی اروپا و ژاپن، بدون پشتیبانی مالی دولت آمریکا نیز نمی‌توانست سرپا بماند؛ وجود آن‌ها برای دادن بهشت لیبرالی به مخاطب ضرورت دارد. اما این، تنها نمونه نبود؛ شهرک پوکونو، نمونه دیگری بود که در آن یک زوج جوان آمریکایی می‌توانستند، به اندازه یک ماه عسل، مثل پولدارترین آدم‌ها زندگی کند و سرمایه یک عمر خودشان را برای یک ماه مثل ثروتمندان بزرگ بودن، صرف کنند؛ جهان لیبرالی، با ساختن شهر‌های لذت اینچنینی در مجاورت جهان سوم، اندیشه دهکده جهانی خود را برای مخاطبان وسیع‌تری ممکن ساخت. بنادر آزاد حاشیه خلیج فارس، نمونه-هایی از این جهان فانتزی لیبرالی برای اقناع مردمی است که بزرگترین ضربه را از این جهان خورده‌اند. اگر دیزنی‌لند‌ها برای کودکان و خانواده‌ها، موضوعیت داشت و پوکونو‌ها برای زوج‌های تازه‌به دوران رسیده، لاس‌وگاس نیز یک فانتزی واقعیت‌یافته مردانه بود که در آن تجاربی از لذت-طلبی مشابه رومیان باستان و ثروتمندان معاصر را می‌شد، تجربه کرد. این نمونه‌هم در هر کشور مخاطب برای تغییر از جمله ایران، مصر و ... ایجاد شد که نزد همگان تا حد زیادی شناخته شده است.
اما لایه زیرپوستی‌تر و در واقع گام سوم این جریان، که می‌توانست مقاصد تأمین نشده خود بورژوای معاصر را فراهم کند (هم عدم اشباع او که در بالا آمد)، با اقناع جامعه عام برای عرضه داشته‌ها و در واقع بازمانده سرمایه خود و تقدیم آن به بورژوا، انجام شد. در واقع با تکمیل اکولوژی لیبرالی، قشر پایین اقتصادی، آزادی، داشته‌ها و ایدئولوژی خود را در ازای دریافت اندکی شهوت و اندکی قدرت نسبت به همنوعان خود، تقریباً فدا کرده است؛ اما هنوز داشته‌هایی دارد که تنوع طلبی بورژوا نمی‌تواند از آن چشم‌پوشی کند. «عرصه خصوصی» او از مهم‌ترین این داشته-هاست که با تشویق به پرده‌برداری از آن و عرضه ان در انظار عمومی، عملاً آن را به متاعی در معرض «رقابت آزاد» تبدیل می‌کند؛ رقابتی که دست بالا در آن قطعاً از آن قطب قدرت است؛ آن همسر و دختری که دیروز در خانه بود، اکنون محور جدال اکولوژی جدید برای تصاحب می-شود؛ در این عرصه، بورژوا، ده‌ها زن را جذب می‌کند و پلی‌گامی عملی ایجاد می‌کند، اما آن عوام «آزاد شده» دستش از همه چیز کوتاه می‌ماند و تنها می‌تواند به لاس‌وگاس‌ها یا دعوت‌ همجنس‌گراینه به منزله نوع دیگری از آزادی، رجوع کند؛ نشریات، کتب و پژوهش‌های متأخر عالم لیبرال برای جاانداختن این نوع دیگر از زندگی، بخشی از گام اخیر محسوب می‌شود؛ شفافیت مدرنیستی و درهم‌تنیدگی فضا که گیدیئن آن را دستاورد مهم فضاسازی مدرنیستی می‌دانست، هر دو عرصه خصوصی مردم عادی را به بورژوا عرضه می‌کند؛ در حالی که معکوس آن، هرگز اتفاق نمی‌افتد. بورژوا چنان زمین وسیعی را برای خانه در اختیار دارد که با داشتن یک بنای شیشه‌ای، بازهم حریمش مال خودش است؛ اما در محرومیت از زمین‌داری شهری که رقابت تجاری لیبرال به آن دامن می‌زند، هر شفافیتی در نما به معنی فروش یا رایگان‌دهی حریم خصوصی خواهد بود. همچنانکه بلند مرتبه‌سازی‌های محلات فقیر، تنها به کار اشباع حس قدرت‌طلبی انسان محروم‌شده‌ای می‌آید که می‌کوشد این حس را با غلبه بر همترازان خود اشباع کند؛ در حالی که بلند مرتبه‌های سران لیبرال، تمام شهر را در قبضه قدرت او قرار می‌دهد و نقاط اصلی شهر را اشغال می‌کند. پارک‌سازی مدرن نیز به نوعی، همین کارکرد تهی‌سازی عوام را از داشته‌های خود دارد؛ زیرا یک حیاط مسکونی، عرصه حضور ازاد اهل خانه و برخی تولیدات اندک، ولی مهم خانگی بود که با ترغیب به آپارتمان سازی و سلب این امکان، حذف گردید و سیستم لیبرال، پارک را به عنوان جایگزین آن معرفی کرد. پارک و بولوار جایی بود که در آن همگان، بدون مرز حاضرند و در این بی‌مرزی، جلوه‌گری بورژواست که حکمران و جلب کننده «توجه»‌ها است؛ این «توجه به همدیگر» آخرین داشته یک انسان عادی است که بدینسان از دست می‌رود و به بورژوا سپرده می‌شود.
در دوران مدرنیزاسیون ایران، جریان عمومی به سمت قطب لیبرال مدرنیته بوده است و قطب سوسیالیستی آن، چندان نمود اجتماعی نداشته است؛ و در این رویکرد، سه گام فوق به همان ترتیب عملی شده است و معماری و شهرسازی نقش خود را ایفا کرده است. گام تغییر ظاهری زیست‌جهان، با عملیات رضاشاهی آغاز شد و گام فانتزی‌سازی جهان با ظهور تلویزیون و سینما در دهه ۱۳۴۰ ظهور یافت و گام مصادره داشته‌ها در نهایت با تثبیت شهرسازی نوین در دهه ۱۳۵۰ به اوج رسید که پرداختن به این سیر تاریخی مجالی دیگر می‌طلبد.
اما انقلاب اسلامی همانطور که سون اریک لیدمان نیز مطرح می‌کند، نه لیبرالی بود و نه سوسیالیستی؛ پدیده ایدئولوژیک نوظهوری بود که در سه سال نخست، برای معماران نوعی حیرت، گریز و وادادگی را در پی داشت؛ زیرا شالوده جامعه معماری ایران، روی دو قطب مزبور بسته شده بود: سنّتگرایی، درد غم غربت لیبرال‌ها را دوا می‌کرد، بی‌آنکه بازگشت به تاریخ فرهنگی ـ انسانی یا اصالت اسلامی را عمیقاً مد نظر داشته باشد؛ بنابراین با پیروزی انقلاب، نه لیبرال دوآتشه تاب ایران حرکت‌کننده به سوی اسلام را داشت، نه مارکسیست و نه سنّت‌گرا؛ هر سه از ایران رفتند و بازمانده‌هاشان نیز آنقدر رؤیایی و دور از واقعیت جدید بودند که در مقابل مسأله ساده زاغه‌نشینان و کپرنشینان به عنوان یک دغدغه انقلابیون، عملاً چیزی برای عرضه نداشتند که قابل اجرا باشد (رجوع کنید به مباحث و گزارش‌های تنها نشریات معماری سال‌های نخست انقلاب یعنی «جامعه و معماری» و «هنر و معماری»)؛ لذا انتظار پاک کردن از خود بیگانگی لیبرالی از بستر اجتماعی از این طیف از نخبگان نیز بیهوده بود. باری این وضعیت تعلیقی، بدلیل عدم پر شدن مناسب خلأ مطلوب حاصل شده از سوی انقلابیون اصیل، به‌سرعت جای خود را به همان نظام پیشین داد و انقلاب فرهنگی هم در زمینه معماری دردی از موضوع دوا نکرد؛ عملاً معماری دوران انقلاب نتوانست از همان ابتدا صورت مسأله پاک شده و تبدیل به موضوع انقلابی ـ انسانی شده معماری را بفهمد و پاسخ دهد.
امّا در سطح عمومی جامعه، تهران به عنوان ویترین لیبرالیزم پهلوی، نقش الگودهنده خود را در دوران انقلاب و جنگ، تا حدّ زیادی از دست داد و خواست عمومی، از لوکس‌خواهی جامعه مصرفی تهران بورژوازی به سمت خواست اجتماعی و الفت ناشی از باهم بودن و با هم ماندن، رفت؛ لذا به رغم تمایلات جامعه مهندسی معماری، سطح عمومی جامعه، حتی در خانه‌های ردیفی ۶۰-۴۰ (که الگویی برآمده از حواشی لیبرالیزم طرح جامع فرمانفرمایان به عنوان توصیه برای مردم کم‌درآمد، بود)، زندگی محلی‌گرا و ضد لیبرالی در جریان بود؛ در حالی که جامعه تخصصی معماری از همان دهه ۱۳۶۰ بازگشت به ذات لیبرالی خود را آغاز کرده بود، سطح عمومی تا ۱۳۷۰ هنوز وارد این جریان نشد. دهه ۱۳۷۰ دوران ارزش گذاری بر آرمانشهر لیبرالی در جامعه ایران است که بازار و رسانه و سیاست را درنوردید؛ تنها تحلیل فیلم‌ها و سریال‌های رسمی ایران در این دهه کافیست که نشان دهد چگونه یک برنامه خزنده، انتظارات و خواست‌های عمومی را در قبال محیط مصنوع تغییر داد؛ نهضت پارک-سازی و بولوارسازی شهری در کنار بزرگراه‌ها، تئاترها، شهربازی‌ها، سینما‌ها و مجتمع‌های تفریحی‌تجاری، همه و همه بازسازی آمریکای دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ با روکشی شبه اسلامی بود که به سرعت اتوپیای لذت و قدرت را و فانتزی آمریکایی را در اذهان جایگزین کرد و از عارف و عامی و از فقیر و غنی در ویلا‌های لوکس تا کپر‌های بادیه، کوشیدند، تصویری از آن جهان رؤیایی را خلق کنند؛ اکنون پیوند نامبارک لیبرالیزم تخصصی (در قالب دوگانه سرمایه‌داری ـ نومارکسیستی) با توده لیبرالیزه شده، جریان غالب آن چیزی است که در اینجا معماری نامیده می‌شود که تحلیل کیفیات جزئی آن خود، مثنوی هفتادمن کاغذ است.
ارسال نظر
captcha