رهبر انقلاب، در حکم «عقل انقلاب» است و می‌خواهد به نوعی «خودآگاهی تاریخی و انقلابی» در ما ایجاد کند تا دریابیم که در کدام نقطه‌ی تاریخی ایستاده‌ایم و به کجا می‌رویم و چه مسئولیت‌هایی بر عهده‌داریم. «پیر طریق» و «عقل کل» ما، ایشان است و ایشان این بار به مناسبت چهل‌سالگی انقلاب، «ارزیابی‌های راهبردی» خود را درباره‌ی گذشته‌ی انقلاب و «تجویزهای راهبردی» خود را درباره‌ی آینده‌ی آن، در اختیار ما قرار داده است.

گروه گفتمان فرهنگ سدید- مهدی جمشیدی: انقلاب، نیازمند «مراقبت» است و این غفلت است که انقلاب را به غیر خودش تبدیل می‌کند و به بیراهه می‌کشاند. مغز متفکر انقلاب، استاد مطهری می‌گفت همیشه «نگاه‌داشتن انقلاب»، از «ایجاد کردن انقلاب» دشوارتر است. ازاین‌رو، انقلاب‌هایی که به‌سختی محقق شدند، به‌آسانی از دست رفتند. این واقعیت تاریخی، تکلیفی سنگین بر عهده‌ی نیروهای انقلابی می‌گذارد و آن‌ها برمی‌انگیزاند که همواره با حساسیت و جدیت، به انقلاب بنگرند و از «اصالت»‌ و «خلوص» آن دفاع کنند. بیش‌ازهمه، این رسالت تاریخی و تعیین‌کننده، بر شانه‌ی «رهبر انقلاب»، سنگینی می‌کند؛ اوست که باید چونان «دیده‌بانی تیزبین و عاقبت‌اندیش»، از سطوح و ظواهر فراتر رود و به اعماق و آینده‌ها نظر افکند و از کیان و اساس انقلاب، حراست کند. ولایت‌فقیه، ازآن‌رو «ولایت‌ ایدئولوژیک» است که ولی‌فقیه، باید به انقلاب و تمام اجزاء و عناصر آن بنگرد و همه‌ی امور را رصد کند تا هرگونه ناهماهنگی و ناهمخوانی مضمونی و هویتی را علاج کند. در غیراین‌صورت، طولی نخواهد کشید که انقلاب، از دست خواهد رفت؛ هرچند پوسته و ظاهری بی‌خاصیت از آن برجا بماند. رهبر انقلاب، در حکم «عقل انقلاب» است و می‌خواهد به نوعی «خودآگاهی تاریخی و انقلابی» در ما ایجاد کند تا دریابیم که در کدام نقطه‌ی تاریخی ایستاده‌ایم و به کجا می‌رویم و چه مسئولیت‌هایی بر عهده‌داریم. «پیر طریق» و «عقل کل» ما، ایشان است و ایشان این بار به مناسبت چهل‌سالگی انقلاب، «ارزیابی‌های راهبردی» خود را درباره‌ی گذشته‌ی انقلاب و «تجویزهای راهبردی» خود را درباره‌ی آینده‌ی آن، در اختیار ما قرار داده است. من در این مقاله، پاره‌ها و اضلاعی از بیانیه‌ی وزین و پرمغز ایشان را که معطوف به «فرهنگ» هستند و در آن‌ها سخن از «فرهنگ اسلامی و انقلابی» به میان آمده است، تحلیل و تفسیر می‌کنم و می‌کوشم با تکیه‌بر مواضع و دیدگاه‌های پیشین ایشان، توضیح‌ها و شرح‌هایی درباره‌ی دلالت‌ها و نتایج این بخش از نوشته‌ی ایشان، ارائه کنم.

[الف]. امر فرهنگی در گام اول انقلاب؛ ارزیابی راهبردی

[1]. به فرهنگ انقلابی، وفادار ماندیم

«انقلاب پرشکوه ملت ایران [...]، تنها انقلابی است که یک چله‌ی پرافتخار را بدون خیانت به آرمان‌هایش، پشت سر نهاده و در برابر همه‌ی وسوسه‌هایی که غیرقابل مقاومت به نظر می‌رسیدند، از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده [است].»

این‌گونه نیست که اعراض انقلاب‌ها از مقاصد و غایات اولیه‌شان، قهری و اجتناب‌ناپذیر باشد و هر انقلابی به سبب، طبع و تقدیر خود انقلاب، پس از مدتی، راه استحاله و فرسایش ایدئولوژیک را در پیش گیرد و به ضدخود تبدیل شود، بلکه برعکس، انتظار این است که انقلاب، هرچه که از مبدأ تاریخی خود فاصله می‌گیرد، قوی‌تر و مقتدرتر شود و به آرمان‌ها و وعده‌های نخستینش، جامه‌ی عمل بپوشاند. بیماری مضمونی انقلاب، امری «عرضی» و «ثانوی» و «خلاف مسیر طبیعی انقلاب» است که به آن تحمیل می‌شود. بااین‌حال، چون نیروهای انقلابی بعد از وقوع انقلاب، دچار خطا و لغزش می‌شوند، یا دست‌کم، غفلت می‌کنند، انقلاب در مسیر متفاوتی قرار می‌گیرد و به‌آسانی، به ضدانقلاب تبدیل می‌شود. این امر در انقلاب اسلامی ایران، محقق نشد، به‌طوری‌که باوجود گذشت چهل سال از وقوع این انقلاب، همچنان به آرمان‌ها و مقاصد اولیه‌اش، پایبند و متعهد است و همان اندیشه‌ها را در سر می‌پروراند. امروز همانند روز اول، «فرهنگ انقلابی»، رسمیت دارد و ارزش‌های مندرج در آن، ارزش‌های برتر و مطلوب انگاشته می‌شوند. به‌این‌ترتیب، گذر زمان نتوانسته غبار فراموشی بر چهره‌ی فرهنگ انقلابی بنشاند و فرهنگ انقلابی را به حاشیه سوق دهد.

[2]. از نقطه‌ی صفر فرهنگی، آغاز کردیم

«انقلاب اسلامی و نظام برخاسته از آن، از نقطه‌ی صفر آغاز شد؛ اولا، همه‌چیز علیه ما بود، [... ازجمله] وضع به‌شدت نابسامان داخلی و عقب‌افتادگی شرم‌آور در علم و فناوری و سیاست و معنویت و هر فضیلت دیگر. ثانیا، هیچ تجربه‌ی پیشینی و راه طی شده‌ای در برابر ما وجود نداشت.»

بسیار جای تعجب است که «فرهنگ انقلابی»، در جامعه‌ای شکل گرفت که در مسیر «تجدد» قرار داشت و سیاست‌های فرهنگی رسمی و غالب در آن، هیچ نسبتی بادیانت نداشتند و می‌رفت که دین‌داری در جامعه‌ی ایران، صورت بسیار رقیق و اقلی پیدا کند. آنچه ورق را به نفع فرهنگ اسلامی و انقلابی بازگرداند، وقوع «تحول باطنی و روحی» در افراد جامعه بود؛ چنان‌که مردم در اثر روشنگری‌ها و معارف امام خمینی، تغییر یافتند و به دیگری تبدیل شدند. اگر این تحول درونی نبود، انقلاب نیز محقق نمی‌شد؛ زیرا انقلاب، فرع بر این تحول و حاصل آن بود. در دوره‌ی تاریخی پیش‌ازاین تحول باطنی شگفت‌انگیز، مناسبات و اندیشه‌ها و انگیزه‌ها، در سمت‌و‌سوی متفاوتی قرار داشت و انسان ایرانی، در مرداب تجدد غربی، فرورفته و وضع انفسی تأسف‌باری پیداکرده است. کسی تصور نمی‌کرد که جامعه‌ی ایران، با چنین شتابی و در مدت کوتاهی، این اندازه دگرگون شود و در آن، ارزش‌های دیگری بر ذهن و قلب مردم، حاکم شود، اما در کمال ناباوری، این امر واقع شد. به‌این‌ترتیب، از متن جامعه‌ای در «سراشیبی فرهنگی» قرار داشت و ارزش‌های عالی و معنوی، در حال افول و فروپاشی بودند، ناگهان جوانانی برخاستند که مستغرق در شخصیت قدسی امام خمینی شدند و درراه هدف‌ها و آرمان‌های الهی و اسلامی، سر از پا نشناختند و به میدان خطرناک مبارزه وارد شدند.

[3]. بر عیار فرهنگ دینی، افزوده‌شده است

«[انقلاب،] عیار معنویت و اخلاق را در فضای عمومی جامعه، به‌گونه‌ای چشمگیر، افزایش داد. [...] نماز و حج و روزه‌داری و پیاده‌روی زیارت و مراسم گوناگون دینی و انفاقات و صدقات واجب و مستحب، در همه‌جا به‌ویژه میان جوانان رونق یافت و تا امروز، روز‌به‌روز بیشتر و باکیفیت‌تر شده است.»

برخلاف داوری‌های مشهور و رایج، که ساده‌نگرانه و خام‌اندیشانه هستند، هرگز این‌طور نیست که در جامعه‌ی ایران پس‌ازانقلاب، فرهنگ اسلامی و انقلابی، دچار انحطاط و زوال شده باشد و جامعه، از ارزش‌های عالی، دورافتاده باشد. کسانی که چنین تحلیل و برداشتی دارند، یا گذشته را بسیار آرمانی و مطلوب تصویر می‌کنند و خیال‌پردازانه، هیچ نقصی و خللی در آن نمی‌بینند، یا پاره‌ای ظواهر نقص آلود و ناخوشایند کنونی، آن‌ها را می‌فریبد و بر اساس همین ظواهر و نمودهای نامطلوب، قضاوت می‌کنند و جامعه را سرشار از کاستی و کژی قلمداد می‌کنند، حال آن‌که نه گذشته، این‌چنین خوشایند و آرمانی بود، نه زمان حال، این اندازه آغشته به نقصان و عیب است. برعکس، اگر فارغ از حساسیت‌ها و جهت‌گیری‌های واقعیت‌گریز، به جهان فرهنگی انقلاب بنگریم، درخواهیم یافت که در این‌ قلمرو نیز، پیشرفت‌ها و تحرکات انقلاب، چشمگیر و درخور توجه بوده است؛ چنان‌که شواهد و قراین عینی، حاکی از این مدعا هستند و آن را اثبات می‌کنند. کسانی که از وضع فرهنگی در دوره‌ی پهلوی مطلع هستند و حقایق آن را دریافته‌اند، می‌توانند به‌خوبی این «تحول فرهنگی عمیق و کلان» را درک کنند و انقلاب را به‌واسطه‌ی چرخش فرهنگی بزرگی که با خود به ارمغان آورد، بستایند.

[4]. بی‌توجهی به فرهنگ انقلابی، خسارت‌بار بود

«اگر بی‌توجهی به شعارهای انقلاب و غفلت از جریان انقلابی در برهه‌هایی از تاریخ چهل‌ساله نمی‌بود - که متأسفانه بود و خسارت‌بار هم بود - بی‌شک دستاوردهای انقلاب، از این بسی بیشتر و کشور در مسیر رسیدن به آرمان‌های بزرگ، بسی جلوتر بود و بسیاری از مشکلات کنونی وجود نمی‌داشت.»

در حیات چهل‌ساله‌ی انقلاب، نقص‌ها و عیوبی نیز در میان بوده است، اما حکم انصاف این است که ضعف‌ها و کاستی‌ها را به عملکرد‌ها و جهت‌گیری‌های برخی از «کارگزاران» و «مدیران» نسبت دهیم نه «انقلاب». این‌طور نبوده که تمام مسئولان نظام جمهوری اسلامی در همه‌ی دوره‌ها، به‌خوبی و متناسب با گفتمان انقلاب عمل کرده باشند و دچار لغزش و خطاهای کوچک و بزرگ نشده باشند. آنچه می‌توان و باید از آن به‌طور مطلق دفاع کرد، «انقلاب» و «نظام اسلامی» است، نه «کارگزاران» و «مدیران». باید میان این دو، «تمایز» نهاد و تصور نکرد که هرچه در «ساختار دیوان‌سالاری دولتی» و به دست «مسئولان» انجام می‌گیرد، به معنی «انقلاب» است و باید آن را به‌پای «انقلاب» نوشت. در اینجا، تمایز نهادن میان «اصل انقلاب و نظام» از یک‌سو، و «سیاست‌ها و اقدام‌های مسئولان» ازسوی‌دیگر، یک اصل منطقی و راهگشاست. براین‌اساس، باید گفت در طول چهل سال گذشته، مسئولانی هم در حاکمیت حضور داشتند که دچار «بی‌توجهی به شعارهای انقلاب» و گرفتار «غفلت از جریان انقلابی» شدند، و این دو برای انقلاب، «خسارت‌بار» بود؛ چون اگر این قبیل سوءتدبیرها و کج‌روی‌ها در کار نبود، به قطع، کارنامه‌ی انقلاب بسیار پربارتر و درخشان‌تر از این بود و ما قله‌های بیشتری را فتح کرده بودیم. این امر را که رهبر انقلاب با تلخی از آن یاد می‌کنند، نباید ساده انگاشت، بلکه باید اهتمام داشت که ازاین‌پس، اوضاع به نفع انقلابی گری تغییر کند و کسانی در درون قدرت سیاسی حضور یابند که به معنی واقعی کلمه، متعهد و وفادار به فرهنگ اصیل اسلامی و انقلابی باشند. نباید تجربه‌های تلخ گذشته را دوباره تکرار کرد و در چرخه‌ای معیوب و نامعقول افتاد که همواره، نقصان‌ها را بازتولید می‌کند، بلکه باید از گذشته، درس گرفت و عبرت اندوخت و موجبات رشد و بلوغ معرفتی جامعه را فراهم کرد. جامعه‌ای که با بصیرت، بیگانه است و حافظه‌ی تاریخی ندارد، بارهاوبارها، یک خطا را تکرار می‌کند و هزینه‌ها و صدمات گزافی را بر خود تحمیل می‌نماید.

[ب]. امر فرهنگی در گام دوم انقلاب؛ تجویز راهبردی

[1]. فرهنگ انقلابی به دلیل فطری بودن، تاریخی نیست

«برای همه‌چیز می‌توان طول عمر مفید و تاریخ‌مصرف فرض کرد، اما شعارهای جهانی این انقلاب دینی، از این قاعده مستثنا است؛ [...] زیرا فطرت بشر در همه‌ی عصرها، با آن سرشته است.»

نکته‌ی نخست دراین‌باره، آن است که برخلاف القاء‌های جریان‌های نفوذی، هرگز این‌گونه نیست که فرهنگ انقلابی، امری «تاریخی» باشد و به دهه‌ی شصت، اختصاص داشته باشد. کسانی چنین تصوری دارند که حتی اگر ارزش‌های انقلابی، مطلوب و معقول هم بوده‌اند، اختصاص به همان دوره‌ی تاریخی داشته‌اند و «قابل‌تعمیم» به دوره‌های بعدی حیات انقلاب نیستند. این قضاوت، ناشی از شناخت غلط و ناصواب از ماهیت ارزش‌های انقلاب است؛ این ارزش‌ها، ازآنجاکه از معارف و تعالیم «اسلام» برمی‌خیزند و ریشه در «فطرت الهی» نوع انسان دارند، هرگز رنگ کهنگی نمی‌پذیرند و کنار نهادنی نیستند. آری، چنانچه احکام و تجویزهای فطرت انسان تغییریافته، این ارزش‌ها نیز باید تغییر کنند و از دوره‌ی تاریخی خود، پا فراتر نگذارند، اما چنین پیش‌فرضی، محال است و هرگز نمی‌توان ادعا کرد که فطرت الهی نوع انسان، تغییر کند. پس در اینجا، ملاک داوری ما عبارت است از خود انسان و واقعیت‌های تکوینی وجود او. انسان، ازآن‌جهت که انسان است و خدای متعال در درون او، ارزش‌های عالی و معنوی را نهاده است، تغییر کردنی نیست و چون چنین است، فرهنگ مطابق با صورت تکوینی وجود انسان نیز، دگرگونی پذیر و زائل‌شدنی نیست.

[2]. تجدیدنظر در فرهنگ انقلابی، روا نیست

«انقلاب اسلامی، [...] تجدیدنظر پذیر و اهل انفعال نیست. [...] به هیچ بهانه‌ای، از ارزش‌هایش [...] فاصله نمی‌گیرد. [...] به اصول خود، به‌شدت پایبند [...] است. با خطوط اصلی خود، هرگز بی‌مبالاتی نمی‌کند.»

فرهنگ انقلاب، «خط قرمز انقلاب» است و انقلاب از این خط قرمز، عبور نمی‌کند. هیچ مصلحتی بالاتر از فرهنگ انقلابی نیست که بتوان با استناد به آن، مسیر کنار نهادن فرهنگ انقلابی را هموار کرد. در غلتیدن به بیراهه‌ی عبور از فرهنگ انقلابی، به معنی «تهی شدن انقلاب از ماهیت و غایاتش» است و این یعنی «استحاله و فرو‌پاشی هویتی و ایدئولوژیک». دشمن نیز در «جنگ نرم»، در پی همین امر است و می‌کوشد ما را از «خویشتن انقلابی»‌مان، بیگانه سازد و به این واسطه، انقلاب را «از درون»، شکست بدهد. آغاز بهانه‌گیری و توجیه گیری برای به حاشیه راندن ارزش‌ها، آغاز «استحاله‌ی انقلاب» و «تبدیل‌شدن انقلاب به ضدانقلاب» است.

[3]. نظریه‌ی نظام انقلابی، ضامن تداوم فرهنگ انقلابی است

«انقلاب اسلامی پس از نظام سازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمی‌شود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی، تضاد و ناسازگاری نمی‌بیند، بلکه از نظریه‌ی نظام انقلابی، تا ابد دفاع می‌کند.»

علم اجتماعی غربی، از این نظر دفاع می‌کند که «نهضت»، نمی‌تواند سازگار با «نهاد» باشد و هنگامی‌که «نهضت» به «نهاد» تبدیل شد، خواه‌ناخواه، دوران «نهضت» به‌سرخواهد آمد. این امر بدان دلیل است که ذات نهضت، «پویایی»‌ست و ذات نهاد، «ایستایی»، و این دو امر متناقض، در محل واحد، جمع نمی‌شوند. ازاین‌رو، «نظام انقلابی»، تعبیری متناقض نما و متنافی‌الاجزاءست؛ هنگامی‌که «انقلاب» به «نظام» تبدیل می‌شود، دیگر نمی‌توان سخن از «انقلاب» گفت و به «روش‌ها و مقاصد انقلابی» تن داد و ادعای «انقلابی گری» داشت. براین‌اساس، کسانی یا «اصلاح» را جایگزین «انقلاب» کردند، یا «نظام» را. آن عده که «اصلاح» و «اصلاح‌گری» را می‌ستایند، به مذمت انقلاب می‌پردازند و انقلاب را به واقعیتی آغشته به «هیجان‌های کورکورانه و دشمن‌تراش و بلندپروازانه» متهم می‌کنند و که ما را به «ناکجاآباد» سوق می‌دهد؛ و کسانی که «نظام جمهوری اسلامی» را جایگزین «انقلاب اسلامی» می‌شمردند، براین‌باورند که باید میان این دو، یکی را انتخاب کنیم، به‌طوری‌که یا باید دوران انقلاب و انقلابی گری را به‌سرآمده و تمام‌شده فرض کنیم و به قواعد حکمرانی متداول گردن نهیم، یا باید معترضانه و ناسازگارانه، در برابر دنیا قرارگرفته و فریاد برآوریم. این هر دو، خطاست؛ انقلاب و انقلابی گری، با تعبیری که امام خمینی از آن داشتند و رهبر انقلاب نیز از آن سخن می‌گویند، تمام‌شدنی و تاریخی نیست و نظام سیاسی برآمده از انقلاب، اگر به انقلاب پشت کند و با توجیه «ثبات» و «منطق» و «عقلانیت»، از فرهنگ انقلابی عبور کند، آفت ویرانگر «ارتجاع»، به‌آسانی تحقق خواهد یافت و حاصل انقلاب، چیزی جز «جابجا شدن حاکمان» نخواهد بود.

[4]. آرمان انقلاب، ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت است

«شمایید که باید کارآزموده و پرانگیزه، از انقلاب خود حراست کنید و آن را هرچه بیشتر، به آرمان بزرگش که ایجاد تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمی (ارواحنافداه) است، نزدیک کنید.»

انقلاب اسلامی، انقلابی «ملی» نبود که بتوان آن را به مرزهای ایران محدود کرد، بلکه این انقلاب، به‌صراحت و از ابتدا، «آرمان‌های جهانی» در سر داشت و مقاصد فراملی را دنبال می‌کرد. انقلاب، نقطه‌ی آغاز تحول بود؛ تحولی که مرحله‌ی نخست آن، براندازی سلطنت پهلوی بود، اما گام‌های دیگری نیز در میان بود که باید به‌تدریج برداشته می‌شد. ازاین‌رو، رهبر انقلاب در دهه‌ی اخیر، بسیار بر مفهوم «تمدن نوین اسلامی» تأکید کردند و آن را صورت خلاصه‌شده‌ی آرمان‌های انقلاب دانستند. براین‌اساس، ایران باید به «مهد» و «گرانیگاه» تمدن اسلامی تبدیل شود و «عمده‌ترین نقش» را دراین‌باره ایفا نماید. ایشان مراحل پنج‌گانه‌ای را ترسیم کردند که مشتمل بود بر: «انقلاب اسلامی»، «نظام اسلامی»، «دولت اسلامی»، «جامعه‌ی اسلامی» و درنهایت، «تمدن اسلامی». ما اکنون در مرحله‌ی سوم قرار داریم و باید برای تحقق آن تلاش کنیم، اما در‌عین‌حال، نباید غفلت کنیم که در مراحل بعدی، هدف‌های عام‌تری و فراگیرتری نیز پیشرو داریم که جهان اسلام را دربرمی‌گیرند.

[5]. دنباله‌ی مسیر انقلاب، به‌دشواری گذشته‌ نیست

«دنباله‌ی این مسیر [...] به گمان زیاد، به‌دشواری گذشته‌ها نیست.»

این سخن بدان معنی است که انقلاب، به «ثبات» و «طمأنینه» دست‌یافته و تکانه‌ها و تنش‌های بعدی، ویرانگر و دشوارتر از مراحل قبلی نیستند. ما از گردنه‌های سخت عبور کردیم و گردنه‌های پیشرو، دشوارتر از گردنه‌هایی نیستند که تاکنون از آن‌ها عبور کردیم. انقلاب از هفت‌خوان گرفتاری‌ها و تنگناهای طاقت‌فرسا عبور کرده و اینک در دهه‌ی پنجم حیات خویش، با چالش‌هایی روبرو نیست که نسبت به گذشته، ما را در وضع سخت‌تری قرار دهد. ظرفیت‌ها و قابلیت‌هایی که انقلاب کسب کرده، او را در برابر هجوم‌ مشکلات و مشقت‌ها، توانمند کرده و توازن قوا به نفع انقلاب، تغییر کرده است.

[6]. انقلابی گری، ام‌المسائل است

«[جوانان باید] نگاه انقلابی و روحیه‌ی انقلابی و عمل جهادی را به کاربندند.»

سر ماندگاری انقلاب و سر تمام فتوحات و توفیقات آن، «انقلابی گری» است. با از دست رفتن انقلابی گری، همه‌چیز به‌راحتی فرو خواهد پاشید و انقلاب، به عقب رانده خواهد شد. بی‌اعتنایی به انقلابی گری و ملامت و تحقیر روحیه‌ی انقلابی گری، مصیبت و بلای بزرگی است که اگر در میان حاکمان و در جامعه نفوذ کند، ورق برخواهد گشت و دشمن بر ما غالب خواهد شد. در دوره‌ی تاریخی اخیر، ازآنجاکه رهبر انقلاب دریافتند کسانی به‌عنوان «عقلانیت» و «علم» و «سیاست ورزی حرفه‌ای»، در پی «فراموش‌اند انقلاب» هستند و می‌خواهند انقلابی گری از تخطئه کنند، آن‌قدر بر مفهوم و معنای انقلاب و انقلابی گری اصرار ورزیدند که بی‌نظیر و بی‌سابقه بود. این روند، همچنان نیز ادامه دارد و در این بیانیه نیز، جلوه‌گر است.

[7]. امید و نگاه خوش‌بینانه به آینده را گسترش دهید

«در خود و دیگران، نهال امید به آینده را پرورش دهید. ترس و نومیدی را از خود و دیگران برانید.»

به‌طور خاص در چند سال اخیر، جبهه‌ی دشمن بر یأس پراکنی و ناامید سازی مردم، تکیه کرده است، و بسیار بیش از گذشته، بر طبل ناامیدی می‌کوبد و مردم را نسبت به آینده‌ی انقلاب، بدبین و نگران می‌سازد. برنامه‌ی دشمن این است که همه‌چیز را «ازدست‌رفته» و «تباه‌شده» وانمود کند و مردم را سرخورده و حاشیه‌نشین سازد تا انقلاب را در تنهایی خویش، به مسلخ بکشاند. این شگرد و حربه‌ای بوده که در طول دو سال گذشته، نقطه‌ی اصلی تمرکز رسانه‌ای جبهه‌ی دشمن بوده است. اما دست ما، خالی نیست؛ چون سخن دشمن، کذب است و «واقعیت» و «عینیت»، به هیچ رو، آن را تأیید نمی‌کند. انقلاب، برکات و حسنات فراوان داشته و آینده نیز، درخشان است و هیچ‌یک از شواهد، با این سیاه‌نمایی‌ها همخوان نیستند.

[8]. معنویت و اخلاق، نیازهای اصلی جامعه هستند

«معنویت به معنی برجسته کردن ارزش‌های معنوی از قبیل اخلاص، ایثار، توکل، ایمان در خود و در جامعه [...]، و اخلاق به معنی رعایت فضیلت‌هایی چون خیرخواهی، گذشت، کمک به نیازمند، راست‌گویی، شجاعت، تواضع، اعتمادبه‌نفس [...]، جهت دهنده‌ی همه‌ی حرکت‌ها و فعالیت‌های فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است؛ بودن آن‌ها، محیط زندگی را حتی با کمبودهای مادی، بهشت می‌سازد.»

در جامعه‌ی اسلامی، اصالت از آن «امر فرهنگی» و به‌طور خاص، «فرهنگ دینی» است؛ چراکه مقوم «انسانیت» انسان و ملاک «سعادت» و «شقاوت» او، نسبتش باایمان دینی است و انسان اگر در عالی‌ترین مراتب «رفاه مادی» قرار داشته باشد اما از وصول به «مقامات معنوی» بازمانده باشد، در حقیقت، دچار خسران شده و هیچ‌یک از بهره‌مندی‌های مادی، به کارش نخواهد آمد و موجبات سعادت و رستگاری او را فراهم نخواهند کرد. ازاین‌رو، باید برای وضع معنوی و روحی فرد و جامعه نیز چاره‌ای اندیشید و توجه به خدای متعال و ارزش‌های الهی را در جامعه، هرچه بیشتر شکوفا و مسلط کرد. دین، امر «فرعی» و «در حاشیه» نیست که بتوان آن را از عرصه‌ی سیاست‌گذاری و تدبیر رسمی بیرون راند، بلکه اصل و اساس است و حیات ابدی انسان، به‌طور مطلق به آن وابسته است.

[9]. حکومت باید زمینه‌‌ی رواج اخلاق و معنویت را فراهم کند

«[رشد هرچه بیشتر شعور معنوی و وجدان اخلاقی در جامعه ...]، محتاج جهاد و تلاش است و این تلاش و جهاد، بدون همراهی حکومت‌ها، توفیق چندانی نخواهد یافت. اخلاق و معنویت، البته با دستور و فرمان به دست نمی‌آید[...]، اما [... حکومت‌ها باید] زمینه‌ را برای رواج آن در جامعه فراهم کنند.»

وجه اصلی و عمده‌ی تمایز میان «دولت دینی» و «دولت سکولار»، آن است که دولت دینی، خویش را مکلف و موظف می‌داند که جامعه را به «ارزش‌های الهی» نزدیک سازد و «فرهنگ قدسی و دینی» را بر جامعه حاکم گرداند، درحالی‌که دولت سکولار، نسبت به ارزش‌ها، بی‌تفاوت است و تنها مقاصد مادی محض را دنبال می‌کند. دولت اسلامی، نه‌فقط باید زمینه و بستر اجتماعی را بر تعمیق و تثبیت دیانت مردم فراهم سازد، بلکه این، «مهم‌ترین وظیفه‌ی» اوست و در عرض آن، هیچ وظیفه‌ای قرار ندارد. مقصد انسان مؤمن، توحید و تقرب به خدای متعال است و زندگی دنیا و موهبت‌ها و تمتعات مادی، همگی در حکم «مقدمه» هستند و به‌تنهایی، مطلوبیتی ندارند. در چارچوب این برداشت از «معنای زندگی»، فلسفه‌ی اجتماعی و سیاسی خاصی شکل می‌گیرد که ساختارهای رسمی را، در مسیر وصول به هدف‌های معنوی و دینی قرار می‌دهد و زندگی اجتماعی و نظام سیاسی را، به‌مثابه درآمدی بر استکمال انسان و تحصیل سعادت اخروی، درنظر می‌گیرند.

[10]. رسانه‌ها، امکان خطرناکی در اختیار کانون‌های ضدمعنویت و ضداخلاق نهاده‌اند

«ابزارهای رسانه‌ای پیشرفته و فراگیر، امکان بسیار خطرناکی در اختیار کانون‌های ضدمعنویت و ضداخلاق نهاده است[...]. دستگاه‌های مسئول حکومتی، دراین‌باره وظایفی سنگین برعهده دارند.»

ما با فن‌آوری‌های رسانه‌ای جدید، هیچ ستیز و معارضه‌ای نداریم و براین‌باور نیستیم که رسانه‌ها به سبب شأن فن‌آورانه‌ی خویش، «ذات شریر و مفسده‌انگیز» دارند و باید از اساس، برچیده شوند، بلکه آنها را «اشیاء» و «ابزارها»یی قلمداد می‌کنیم که می‌توانند به خدمت «مقاصد الهی یا شیطانی» گمارده شوند. پس، آنچه که محمل «حکم ارزشی» واقع می‌شود، نه خود «رسانه‌ها»، بلکه «مضمون» و «غایت» آنهاست. ازاین‌رو، چون در جهان کنونی، رسانه‌های در اختیار قدرت‌های شیطانی و مادی قرار گرفته‌اند، در راستای فساد و تباهی و ضلالت حرکت می‌کنند و حیات معنوی و انسانی انسان معاصر را به خطر افکنده‌اند. ازاین‌رو، نگاه ما به رسانه‌های نوپدید، درعین‌این‌که ابزارانگارانه است، «تهدیدمدار» و «انتقادی» نیز هست. امروز بر همه آشکار شده که این رسانه‌های نوپدید، به بزرگ‌ترین و فراگیرترین بستر برای تهاجم فرهنگی تبدیل شده‌اند و دشمن به‌واسطه‌ی دراختیارداشتن همین رسانه‌ها، برنامه‌ها و مقاصد فرهنگی خود را دنبال می‌کند.

[11]. ترویج سبک زندگی غربی، زیانهای بی‌جبرانی به ما زده است

«تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیان‌های بی‌جبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی، به کشور و ملت ما زده است.»

از آغاز شکل‌گیری تماس فرهنگی جامعه‌ی ما با غرب، جهان فرهنگی بومی و دینی ما، دستخوش تنش‌ها و تلاطم‌های مخرب شد؛ چنان‌که از اواسط دوره‌ی قاجار، این روند شروع شد و در دوره‌ی پهلوی‌ها، به‌شدت اوج گرفت. قبله‌ی آمال پهلوی‌ها، غرب و تجدد غربی بود و آنها سخت معتقد بودند باید جامعه‌ی ایران را به معیارهای غربی نزدیک کنند. سیاست‌های فرهنگی پهلوی‌ها، چه در شکل آمرانه‌اش و چه در شکل ملایمش، از چنین نگاه و تصوری برمی‌خاست. به‌این‌ترتیب، متجددسازی جامعه‌ی ایران و زدودن روش‌های بومی و دینی، در دستورکار حاکمیت قرار گرفت و جامعه‌ی ایران، گرفتار آسیب‌ها و آفت‌های فراوانی گردید. پس از انقلاب، شرایط به‌کلی تغییر کرد و انقلاب، آشکارا و قاطعانه در برابر تجدد غربی و فرهنگ مادی و ولنگارانه‌ی آن، سربرافراشت و جامعه نیز با این رویکرد، همدلی و همراهی کرد، اما دشمن دست از توطئه و نفوذ و تهاجم برنداشت. در طول دهه‌های گذشته، یکی از خطوط مستمر و عمده‌ی تهاجم دشمن، «تهاجم فرهنگی» بوده و متعلق و موضوع این تهاجم نیز بیش از هرچیز، «سبک زندگی ایرانی- اسلامی» بوده است. قابل‌انکار نیست که بخش‌ها و اضلاعی از این تهاجم، مؤثر بوده و ما دچار لطمات و صدماتی شده‌ایم، ازجمله «آسیب‌های اجتماعی» می‌توانند نمود و جلوه‌ای از این امر باشند. در مقابل، ما باید راهبرد «استحکام ساخت درونی نظام فرهنگی» را در پیش گیریم و درعین‌این‌که حصارها و حریم‌های فرهنگی خویش را از طریق «منع فرهنگی»، مقاوم و پایدار می‌کنیم و مجال «نفوذ فرهنگی» و «ولنگاری فرهنگی» نمی‌دهیم، «مصونیت فرهنگی» را نیز در پیش گیریم تا به‌واسطه‌ی «درونی‌شدن» و «نهادینه‌شدن» ارزش‌های اسلامی و انقلابی، جامعه به استحکام و اقتدار دست یابد و دشمن از طمع تهاجم فرهنگی، منصرف شود.

برداشتن «گام دوم انقلاب» با پای نسل‌های سوم و چهارم انقلاب

[1]. پانهادن انقلاب به چهل‌ساله‌ی دوم حیات خود، معنی و دلالت روشنی دارد، و آن، عبارت از این است که اینک پس از چهل‌سال که نسل‌های اول و دوم انقلاب، بار آن‌را بر دوش گرفتند و انقلاب را به‌پیش بردند، اینک باید نسل‌های سوم و چهارم انقلاب، زمام و عنان را به‌دست گرفته و نقش اساسی و کانونی را برعهده گیرند. به‌بیان‌دیگر، انقلاب از این پس، بر اراده و توان این دو نسل، تکیه خواهد زد و اینان هستند که مقاصد ناتمام انقلاب را، محقق خواهند کرد. ازاین‌رو، رهبر انقلاب بر آن شدند که بیانیه‌ی خویش را درباره‌ی گام دوم انقلاب، خطاب به نسل‌های سوم و چهارم انقلاب بنویسند و خواسته‌ها و توصیه‌های خود را با آنها در میان بگذارند.

[2]. چنین چرخشی، برخاسته از تحولات سنی در بدنه‌ی اجتماعی انقلاب است و به‌نظرنمی‌رسد، ریشه‌ی دیگری داشته باشد. البته درعین‌حال، این چرخش طبیعی با نیازها و خلاءهایی در زمینه‌ی حکمرانی و تدابیر رسمی نیز هم‌زمان شده است، اما این وضع، مهندسی‌نشده بوده است. این چرخش، وقتی از سوی عالی‌ترین مقام سیاسی نظام جمهوری‌اسلامی اعلام می‌شود، از این واقعیت خوشایند حکایت می‌کند که اراده‌ای جدی و حقیقی برای تحقق آن وجود دارد و از هم‌اینک، باید مقدمات و بسترهای آن فراهم شود. ازاین‌رو، ما باید باور کنیم که در دوره‌ی پیش‌رو، باید عهده‌دار مسئولیت‌ها و رسالت‌های تاریخی شویم و مراحل و مراتب بعدی انقلاب را به‌دست خود، به فعلیت برسانیم.

[3]. انتظار می‌رود که نسل‌های اول و دوم انقلاب، که در طول چهار دهه‌ی گذشته، پیوسته در صحنه‌ی تصمیم‌سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌های رسمی حاضر بوند و ایفای نقش کردند، به‌تدریج، فضای حکمرانی را در اختیار نیروهای جوان قرار دهند تا به‌این‌واسطه، هم خونی تازه در رگ‌های انقلاب، جاری شود و انقلاب، جوشش و تحرک دوباره بیابد، و هم اندیشه‌ها و طرح‌های نو و مبدعانه، شکل گرفته و براساس تجربه‌های تلخ و شیرین چهار دهه‌ی گذشته، فتوحات و توفیقات تازه‌ای به‌دست آیند. جمع گسترده‌ای از جوانان نسل سومی در این‌مدت، حاشیه‌نشین بوده‌اند و قابلیت‌ها و استعدادهای‌شان، آنچنان که باید به‌کار گرفته نشد و نتوانستند در جایگاه‌های بالا و تعیین‌کننده قرار گیرند و تجربه کسب کنند. اینک شایسته است که ورق به‌نفع قدرت‌گیری آنها بازگردد و از استعدادهای نهفته‌ی آنها استفاده شود.

[4]. کاری که برعهده‌ی ماست، این است که این بیانیه را چنان متن راهبردی و راهگشا، در دستورکار خویش قرار دهیم و متناسب با هریک از مطالبات و مقاصد نهفته در آن، برنامه‌ریزی و تدبیر کنیم. رهبر انقلاب، به‌صراحت ما را مخاطب خویش خوانده و خواسته‌ها و توقعاتش را با میان در میان نهاده است. ما باید بی‌درنگ و دغدغه‌مندانه، احساس ‌مسئولیت کنیم و نسبت خود را با مفاد و مضامین این بیانیه، مشخص سازیم. این نوشته، خطوط اصلی و عمده‌ی حرکت ما را در دهه‌های آینده، روشن کرده و همانند نظریه‌ای که راهنمای عمل است، در برابر ما قرار گرفته است. اینک ما باید به فهم و درک عمیق آن همت گماریم و آن‌گاه، از طریق تقسیم‌کار، ترجمه و تحقق عملیاتی بخش‌ها و پاره‌های مختلف آن را برعهده گیریم. این‌کار، مردان مرد می‌طلب؛ کسانی‌که می‌توانند به تاریخ، در کلیتش بنگرند و برای خویش، رسالت‌های بزرگ و تعیین‌کننده تعریف کنند و در این راه، از ایمان و اراده‌ای برخوردار باشند که هیچ مانع و مشقتی، آن‌را متزلزل و متوقف نگرداند.

ارسال نظر
captcha