گروه دین و اندیشه «سدید»؛ واژه victim تا اواسط سده پانزدهم میلادی به معنای حیوان قربانی شدهای بود که برای خدایان یا موجودات ماورایی قربانی میشد و با کلمه Sacrifice تفاوت داشت. Sacrifice هر نوع قربانی است که در مراسمی مقدس برای خداوند یا خدایان یا موجودات ماورایی و به اراده فرد قربانی میشود اما در Victim الزاماً چنین ارادهای وجود ندارد. در این معنا، قربانی میتواند کسی باشد که چیزی را به اختیار خود فدا کرده تا معنایی برتر، ارزشی متعالی یا انسجامی جمعی را بیافریند. این تفاوت بنیادین، نقطه آغاز بازاندیشی در نسبت قربانی و انسجام یا گسست اجتماعی در جهان مدرن است که در این یادداشت به آن میپردازیم.
مسئلۀ اعتماد اجتماعی و بدن
در جهان مدرن، «قربانی شدن» به یک تجربه همزمان فردی و ساختاری تبدیل شده است؛ نه صرفاً ازدستدادن، بلکه فرایندی که در آن، فرد در برابر نیروهای اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی، بخشی از وجود خود را میبازد یا به میدان میآورد. بهعبارتدیگر، در اینجا نیروهای اجتماعی و سیاسی تبدیل به دیگری بزرگی میشوند که تسلیم دیگری کوچک را در برابر خود میطلبند (ن.ک به کتاب هگل، کوژو، لکان؛ رادوستین کالویانوف؛ ترجمه احسان کریمخانی؛ نشر علمی و فرهنگی؛ چاپ اول؛ ۱۳۹۸). این نیروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که ساختار قدرت را تشکیل میدهند، در نخستین اقدام و بهصورت کاملاً خودخواهانه، تمامیت وجود اعضای خود را میطلبند. وجودی کاملاً تسلیمپذیر و مردهای متحرّک که توان هیچگونه کنشگری را نداشته باشد تا بتواند در ساختار دیگریِ بزرگ حل شود و بقا یابد. در این معنا، نخستین اتفاقی که میافتد، قربانی شدن اعتماد و هر آن چیزی است که به هر نحوی، آرامش سوژه را میطلبد. بهعنوان نمونه، مادری که هنگام عبور از چهارراه دارای چراغ سبز، همچنان چپ و راست را مینگرد، نشان میدهد که اعتماد خود را «قربانی» کرده است. این کنش، نمایشی است از انفعال در برابر ساختاری که به هیچ چیز آن نمیتوان اعتماد کرد و درعینحال، تلاش برای بازیابی کنترل در سیستمی کاملاً بینظم و غیرقابلکنترل.
«پیتر برگر» در «سایبان مقدس» اشاره میکند که جهان اجتماعی نیازمند پوششی از معنا است تا برای انسانها قابل زیست باشد. وقتی این سایبان مقدس فرو میریزد، فرد با بیمعنایی و ناامنی هستیشناختی روبهرو میشود
اعتماد یکی از ستونهای اصلی انسجام اجتماعی است؛ عنصری که پیوند میان فرد و ساختار، شهروند و دولت، یا والدین و فرزندان را ممکن میسازد. در جامعه مدرن اما بسیاری از کنشها حاکی از این است که «اعتماد»، بهمثابه سرمایه اجتماعی، به طور مستمر در حال قربانی شدن است. مادری که باوجود سبز بودن چراغ راهنما، دوباره چپ و راست را نگاه میکند، تنها از ترس شخصی پیروی نمیکند؛ بلکه مشارکت در نظم اجتماعی گسسته را با بدن خود به نمایش میگذارد. این کنش، بدن را به رسانهای تبدیل میکند که فقدان اعتماد را نشان میدهد.
«پیتر برگر» در «سایبان مقدس» اشاره میکند که جهان اجتماعی نیازمند پوششی از معنا است تا برای انسانها قابل زیست باشد. وقتی این سایبان مقدس فرو میریزد، فرد با بیمعنایی و ناامنی هستیشناختی روبهرو میشود. در چنین فضایی، کنشهای روزمره نیز مناسکی میشوند؛ با این تفاوت که به جای تقویت انسجام، مدام بر گسست تأکید میکنند (Berger, 1967:51).
اعتماد قربانیشده، خود را در مناسک نادیدنی اما جاری روزمره نشان میدهد: ترس از غریبهها، احتیاط مداوم برای حفظ اموال خود در مکانهای خلوت - که باید کارکرد آرامش بخشی داشته باشند؛ اما به ضدِّ کارکرد خود تبدیل شدهاند - ، نادیدهگرفتن قوانین ترافیکی، پرهیز از گفتوگو در فضاهای عمومی و حتی خرافهگرایی و پناهآوردن به هر آن چیزی که به هر نحوی برای لحظهای به انسان در این جهان بیمعنای امروز، معنا بخشد. اینها همه تلاشهاییاند برای بازسازی معنا در دنیایی که ساختارهای کلانش اعتماد را بیارزش کردهاند. قربانی در این فضا دیگر فردی خاص نیست؛ بلکه خود «اعتماد» است که بدنمند شده، از دست رفته و همزمان موضوع بازسازی فرهنگی است.
با فروپاشی ساختارهای سنتی معنا، جهان مدرن همزمان که فرد را آزاد میسازد، او را در مواجهه با «دیگری»، «قدرت»، «تاریخ» و حتی «خودِ فردی» دچار انقطاع میکند. شما یا باید عضوی از طبقه مسلّط باشی یا فرمانبردار (Obedience) باشی و در صورت هرگونه تمایلی به کنشگری و تبدیلشدن به سوژه، محکوم به حذف یا رنج دیدن خواهی بود. در نتیجه، انسان در این شرایط، در نقش Victim ظاهر میشود و تجربه گسست، بیپناهی و بیمعنایی را از طریق بدن، کنش و روابط روزمره زیست میکند. اما در دل همین بحران، نشانههایی از مقاومت، بازسازی معنا و بازتعریف کنش قربانی شدن پدیدار میشود.
ما با بیاعتمادی روزمره مواجهیم؟
بازتعریف قربانی در عصر مدرن، باید به فهم مناسکی از «بیاعتمادی روزمره» نیز بپردازد. این نه فقط مسئلهای فردی، بلکه نشانهای از شکاف در نظم کلان اجتماعی است؛ بنابراین، میتوان پرسید که آیا به راستی در جهان مدرنی که در ظاهر آن اثری از قربانیهای وحشیانه تمدنهایی مانند «آزتک» نیست یا حتی واکنش به نسلکشی فلسطینیان بهصورت کاملاً اخلاقی در آن به چشم میخورد و دیگر نمیتوان به راحتی مانند گذشته دست به قربانیهای انسانی و پیشگویی با جگر خونین انسان زد (ن.ک به شاخه زرین، صص ۵۳۹-۶۸۹؛ جیمز فریزر؛ ترجمه کاظم فیروزمند؛ نشر آگه؛ چاپ چهاردهم؛ ۱۳۹۹) اما درعینحال بسیار نامطمئن است (ن.ک به جهانی نامطمئن؛ آنتونیو زاپاتا؛ ترجمه مسلم آقایی طوق؛ نشر شرکت سهامی انتشار؛ چاپ اول؛ ۱۴۰۳)؛ باز هم ما با پدیدهای به نام قربانی روبرو هستیم؟ چگونه بدن و مناسک در بازتولید یا گسست این معنا نقش دارند و چگونه میتوان با بازتعریف «قربانی»، امکانی برای بازیابی انسجام و حتی گسست اجتماعی گشود؟ نقش مناسک در این انسجام یا گسست اجتماعی و بازتعریف قربانی در جهان امروز چیست؟ بنابراین، بازتعریف قربانی در چنین بستری، نیازمند درک این است که آنچه قربانی میشود، تنها جان یا بدن نیست، بلکه رابطه انسانی، امنیت روانی و انسجام اجتماعی است.
بیاعتمادی مزمنی که در بدنه جامعه نهادینه میشود، خود را در کنشهای بدنی روزمره نشان میدهد: دوری از مشارکت، ترس از غریبهها، بیمیلی به حضور در فضاهای عمومی و جایگزینی رفتارهای نمادین ساده با تدابیر امنیتی.
بهعبارتدیگر، در جامعه مدرن، نظم اجتماعی مشروعیت خود را از دست میدهد؛ سایبان مقدسی که زمانی افراد را در برابر اضطراب هستیشناختی محافظت میکرد، فرو میریزد (51Berger, 1967) و در این بستر، اعتماد دیگر پیشفرض نیست، بلکه حاصل کنش آگاهانهای است که نیاز به مراقبت، بازتولید و حتی مناسک دارد.
بیاعتمادی مزمنی که در بدنه جامعه نهادینه میشود، خود را در کنشهای بدنی روزمره نشان میدهد: دوری از مشارکت، ترس از غریبهها، بیمیلی به حضور در فضاهای عمومی و جایگزینی رفتارهای نمادین ساده با تدابیر امنیتی. در چنین فضایی، مناسک سنتی که زمانی بستر پرورش اعتماد بودند، با تردید و شک مواجه میشوند. حتی مناسک دینی که حامل پیام انسجام هستند، اگر بدون معنا یا مشارکت فعال اجرا شوند، میتوانند بیاعتمادی را تشدید کنند.
بهاینترتیب، در جهان مدرن، قربانی شدن صرفاً به مرگ، خشونت یا ستم محدود نمیشود؛ بلکه اعتماد هم بهمثابه احساس روانی و هم بهمثابه بنیاد رابطهای اجتماعی، به قربانی پنهان جهان امروز بدل شده است. از همین روی، اگر بخواهیم از مفهوم قربانی برای بازسازی انسجام بهره بگیریم، باید به بازسازی مناسک و احیای اعتماد در لایههای بدنمند زندگی روزمره توجه کنیم.
در سنت دینی، قربانی صرفاً سوژهای منفعل نیست که گرفتار نیروهای بیرونی شود؛ بلکه اغلب، فردی است که آگاهانه چیزی از خود را فدا میکند تا به سطحی از معنا، رستگاری یا انسجام جمعی و حتی فردی دست یابد. در جهان مدرن نیز، اشکال متأخر این کنش را میتوان در زیارت، نذر، روزه یا حتی پیادهرویهای عزاداری دید؛ کنشهایی که در آن، آسایش بدن بهصورت داوطلبانه کنار گذاشته میشود تا هدفی متعالی دنبال گردد. اینگونه مناسک، بدن را نه قربانی شده، بلکه قربانیکننده میسازند. به یک معنا، ما با تبدیل پارادایم Victim به Sacrifice روبرو هستیم.
در بسیاری از مراسمهای عزاداری محرم، زنان با پخت نذری، مردان با سینهزنی و نوجوانان با پیادهرویهای طولانی، بدن خود را وارد زنجیرهای از رنج و فداکاری میکنند. بهعنوان نمونه، نگارنده به یاد دارد که زمانی در دوران کودکی به دلیل تشویقشدن به روزهداری، تمایل زیادی به روزهگرفتن بدون سحری خوردن داشته است تا بیشتر تشویق شود و از این طریق، برای خود هویتسازی کند. نکته قابلتوجه این بود که این رنجدادن به بدن، همواره مورد تشویق فردی و اجتماعی بود؛ تا جایی که در برخی فرقههای مسیحی یا حتی قمهزنی شیعیان، ما به روشنی شاهد رنجهای بدنی طاقتفرسا برای ادراک رنج اشخاص قدسی هستیم. این فداکاری، اگر در بستر اجتماعی و مشارکتی رخ دهد به زمینهای برای بازتولید اخلاق مراقبت[1] و انسجام اجتماعی تبدیل میشود؛ زیرا بدنها داوطلبانه وارد فضایی از رنج و تلاش میشوند. افراد، آسایش، وقت، پول یا حتی سلامت خود را قربانی میکنند؛ اما نه از سر اجبار یا شکست، بلکه برای بازتولید معنایی که از دل مشارکت، همدلی و تعلق جمعی میجوشد. اینگونه رفتارها، نوعی کنش فعال هستند که در آن بدن، ابزار ساخت انسجام، بیان ایمان و بازآفرینی پیوند اجتماعی میشود.
در این معنا، مناسک «تجربه مرز» میان رنج و معنا و بدن و جامعه را بازآرایی میکنند (Bell,1997:147). مناسک عاشورایی، بهویژه در سنت شیعی، نمونه روشن این تبدیل هستند: بدن رنج میبرد، ولی این رنج، گسسته نیست؛ در تار و پود نظم نمادین اجتماعی تنیده میشود که در آن رنج، سرمایهای جمعی است.
رنجِ آگاهانه و بدنهای آئین ساز
بهاینترتیب، بازتعریف قربانی در جهان مدرن، باید از مدل منفعلِ «Victim» فاصله بگیرد و قربانی را بهمثابه «کنشگر معنابخش» ببیند؛ کسی که از طریق بدن و مناسک، انسجامی عاطفی، فرهنگی و اجتماعی را خلق یا بازسازی میکند. اما درک انسان معاصر از بدن، صرفاً زیستی یا مکانیکی نیست؛ بدن در بسیاری از نظریههای انسانشناختی؛ حامل معنا، هویت و عامل بازتولید یا مقاومت در برابر نظم اجتماعی تلقی میشود. در بستر مناسک، بدن دیگر ابزاری خاموش نیست، بلکه جایگاهی برای تمرین، نمایش و تأیید ساختارهای قدرت و نظم اجتماعی است (Bell, 1992: 98). در اینجا بدن به ابزاری برای کنترل سوژه تبدیل میشود که در تعامل با فضای نمادین مناسک، به ابزار انسجامبخش یا گسست آفرین بدل میشود. بهعبارتدیگر، بدن در مناسک، نه فقط اجراگر، بلکه سازنده تجربه جمعی است. تجربهای که کلمات نمیتوانند انتقال دهند (Grimes,2014:248). در اینجا بدن صرفاً ابزاری برای اجرای یک آیین نیست، بلکه خود، آیین را میسازد و از این مسیر، در ایجاد انسجام اجتماعی مؤثر است.
مشارکت در مناسک، مشارکت در معنا است و این معنا، از طریق بدن ساخته میشود. بدن قربانی شده، بدنی است که یا در معرض خشونت است یا به اختیار، رنجی را میپذیرد تا نظمی نوین را پدید آورد.
بنابراین، وقتی بدن در موقعیت مناسکی قرار میگیرد، به ابزاری فعال برای بازآفرینی نظم اجتماعی تبدیل میشود. مشارکت در مناسک، مشارکت در معنا است و این معنا، از طریق بدن ساخته میشود. بدن قربانی شده، بدنی است که یا در معرض خشونت است یا به اختیار، رنجی را میپذیرد تا نظمی نوین را پدید آورد.
در جوامع مدرن، بدنهای روزمرهای که در مناسک مشارکت میکنند، در حقیقت قربانیهایی (Victims) هستند که به اجبار و برای بقای خود و ایجاد نظم در سیستمی کاملاً نامطمئن - که برای بقای خود به ایجاد نظم تا کوچکترین لحظات زیستن سوژه و حتی تبدیل بدنها به بدنهایی فرمانبردار و له شده نیازمند است - تلاش میکنند تا تبدیلشدن به کنشگرانی فعال شوند. کسانی که با رنجاندن، محرومکردن یا به سختی انداختن بدن خود، سعی در آفرینش معنا، بازتولید هویت یا تقویت حس تعلق خود به گروهی اجتماعی یا حتی قبیلهای و خانوادگی دارند. از همین روی، جریانی رفت و برگشتی بین Victim که اجبار سیستم است به Sacrifice که ناشی از انتخابی کنشگرانه است، وجود دارد. بهعنوان نمونه، راهرفتنهای طولانی برای زیارت یا سینهزنی در ایام محرم یا حتی کوهنوردی و رسیدن به قلّه یا لحظهای آرامش برای دوری از شلوغی شهر، قربانیکردن آسایش و راحتی بدن به نفع انسجامی جمعی یا حتی درونی است که در قالب عاطفه و همدلی متجلی میشود. چیزی به اختیار قربانی میشود تا اجبار به قربانیکردن در طول سال - که توسط سیستم تحمیل شده است - توان خود را از دست دهد یا حداقل دچار تزلزل شود.
با فروپاشی ساختارهای سنتی معنا، جهان مدرن همزمان که فرد را آزاد میسازد، او را در مواجهه با «دیگری»، «قدرت»، «تاریخ» و حتی «خودِ فردی» دچار انقطاع میکند. نتیجه، انسانی است که اغلب در نقش Victim، تجربة گسست، بیپناهی و بیمعنایی را از طریق بدن، کنش و روابط روزمره زیست میکند. اما در دل همین بحران، نشانههایی از مقاومت، بازسازی معنا و بازتعریف کنش قربانی شدن پدیدار میشود.
در این میان، نوع بدن نیز اهمیت دارد. بدن زنانه، کودکانه یا کهنسال، در متن مناسک بهگونهای دیگر دیده و تجربه میشود. بدن مادرانه یا حتی بدنهای آسیبدیده جسمی در شهری مانند تهران یا کلانشهرهای دیگر به صورتی کاملاً بیرحمانه و به طور کاملاً بدیهی و سرمایهدارانه قربانی میشوند. به یک معنا، شهری مانند تهران در مفهومی بدنمندانه صرفاً پذیرای بدنهای ورزیده و مردانهای است که در صورت قطعی هر لحظه برق، بهراحتی بتوانند دهها پله ایستگاههای مترو را بالا و پایین بروند و هر روز صبح، در زمانی که بیشترین انرژی روز برای سرحال بودن وجود دارد (دقیقاً در هنگام طلوع آفتاب) و در اوج خوابآلودگی، آماده کارکردن شوند تا شعار «تهران، شهر تلاش و سرزندگی» محقق شود. بهویژه بدنهای به حاشیه راندهشده (بدن مادران، کودکان، آسیبدیدگان جسمی، افراد چاق و غیره). به همین دلیل، بیراه نیست اگر ادعا کنیم که حضور چشمگیر خانوادگی در مناسک و بهویژه بدنهای کمتر دیده شده در طول سال، در مناسک بیشتر دیده میشوند؛ زیرا با حضور در مناسک میتوانند نوعی بازگشت به مرکز را تجربه کنند. مناسک عزاداری، سفرههای نذری، پختوپزهای جمعی و توزیع غذا یا هر وسیله دیگری که بهنوعی همدلی را افزایش میدهد، همه صحنههایی هستند که در آن بدنهای متکثر با یکدیگر همزمان و هممکان و همبدن میشوند و در این همزمانی، نوعی «انسجام عاطفی» پدید میآید که فراتر از گفتمان است. روندی که در آن، گروههایی از جامعه که به حاشیه رانده شدهاند و از مشارکت در نظم نمادین بازماندهاند، در چنین فضایی، بستری برای بازگشت و بازتعریف خود فراهم میسازند.
به همین دلیل، مناسک سازوکارهایی هستند که از طریق آن، سوژههای حذف شده میتوانند هویت خود را احضار و به اجتماع عرضه کنند (Lardellier, 2019:PP 43-47)؛ بنابراین، بدنهایی که در فضای روزمره غایب هستند، در مناسک حاضر میشوند و نه فقط حاضر، بلکه مرکز صحنه میشوند. بهعبارتدیگر، مناسک قابلیت تجمیع بسیاری از گروههای اجتماعی را در جامعه دارند که با نوعی بسیج نیروها در تمام ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی همراه است (دورکیم، ۱۳۸۳: ۳۸۹).
مناسک، مقوّی جامعهبودگی
بدین ترتیب، انسانها از طریق مناسک در جامعه گرد هم میآیند و جامعه از راه فرایند اجتماعی و تعامل، نظمی هنجاری از روی نیازها، منافع، خواستها، آرمانها و ارزشهای اعضایش ایجاد میکند؛ چه این اعضا، افراد منفردی باشند، چه افرادی باشند که در گروه جای گرفتهاند؛ بنابراین، هنجارهای خلق شده در نهادهای جامعه تجسم مییابند. آنها همانطور که نهادینه میشوند، خرده نظمهای گوناگون جامعه نظیر نظم اقتصادی، نظم سیاسی، نظم قانونی، نظم عام ارتباطات و تعاملی را که گهگاه آن را زیستجهان مینامیم، شکل میدهند. این هنجارها در خلأ به وجود نمیآیند. آنها در درون نیازها، منافع و خواستهای انسانهای واقعی شکل میگیرند؛ بنابراین، عرصه این هنجارها متکی به حقایقی واقعی است که درباره انسانها و در میان فرهنگی که در آن زیست میکنند، درست شده است (دیویس، ۱۳۸۷: ۱۳۲).
دین از طریق مناسک افراد را قادر میسازد تا با عدم قطعیت زندگی کنند و به زندگی خود معنا بخشند. این معنابخشی در تمام عرصههای زندگی فردی و اجتماعی میتواند تنشهایی را که توانایی برهمزدن نظم اجتماعی را دارند، مختل سازد و به جامعه پیش انگاشتی برای حفظ وحدت دهد (فورشت، ۱۳۹۴: ۱۵۳).
بنابراین، مناسک به منظور تعدیل خصلتهای ضدِّ اجتماعی یک جامعه و جهتدهی به آنها به وجود میآیند. از سوی دیگر، سبب تسکین عاطفی شرکتکنندگان میشود و اجازه میدهد آنها سایر احساساتی را که برایشان ممنوع است، ابراز کنند. این ممنوعیتها تا حدِّ امکان و تا جایی که در کنش مناسکی جای گیرد، مشروع است. بهعنوان نمونه، یکی از این ممنوعیتها اعتراض اجتماعی است. زمان گریستن در مراسم، گروههای آسیبپذیر قادرند نارضایتی خود را ابراز کنند؛ بنابراین، هویت خودشان را در دید گروههای دیگر تقویت میکنند. از این دیدگاه، نهتنها هیئات مذهبی، بلکه سایر مناسک مرتبط با سوگواری را نیز میتوان تحلیل کرد. علاوه بر این، حتی روضههای زنانه راهی برای بیان اعتراض علیه تبعیض یا راهی برای بهدستآوردن جایگاهی مناسب علیه نظم جوامع مردسالار میشود (تورفیل، ۱۳۹۹: صص ۱۶۰-۱۶۳). در نتیجه، حتی در کارکردی زنانه نیز به تحکیم اشتراک اجتماعی تبدیل میشود که آرزوها و احساسات مهم را که برای فرد و جامعه اهمیت بالایی دارند، بهصورت نمادین بیان میکند (همیلتون، ۱۳۸۷: ۱۷۰).
مناسک به منظور تعدیل خصلتهای ضدِّ اجتماعی یک جامعه و جهتدهی به آنها به وجود میآیند. از سوی دیگر، سبب تسکین عاطفی شرکتکنندگان میشود و اجازه میدهد آنها سایر احساساتی را که برایشان ممنوع است، ابراز کنند
مناسک بدین سان بر روی شرکتکنندگان خود با انرژی اجتماعی سرمایهگذاری میکنند و آنها را با ایجاد یک واقعیت مشترک اجتماعی ممکن یا احتمالی به هم وصل میسازند (سومیالا، ۱۴۰۰: ۴۹) و بهعنوان وسیلهای برای تحکیم اقتدار و حفظ انسجام اجتماعی بهویژه در گذار فرهنگی عمل میکنند (استیو، ۱۳۹۸: ۱۸۶).
در ایران معاصر - بهویژه در دهههای اخیر - مشارکت زنان و نوجوانان در مناسک مذهبی نشان داده که چگونه گروههایی که در سایر بسترهای اجتماعی محدودند، از طریق مناسک به بازنمایی و عاملیت دست مییابند. زنان در هیئات، موکبها، مجالس خانگی و تهیه نذری، هم کنشگران فعال و هم مدیران فضای مناسکی هستند. مناسکی که بهنوعی گذار نمادین از مرزهای تعریف شده است؛ حتی از دور که نوعی مجاورت نمادین روحی را در فردیترین حالت ممکن فراهم میکند (حسام مظاهری، ۱۳۹۷: صص ۲۷ و ۲۸). علاوه بر این، نوعی تخلیه احساسی است که فرد برای فرار از زیست روزانه خود بدان احتیاج دارد. در این زمان، شخص نوعی وارستگی و گذشتن از بندهای اجتماعی را تجربه میکند و به درکی از خود و دیگران میرسد (تیموتی و السن، ۱۳۹۲: ۲۴). در این حد که نوجوانان و به طور خاص دهه هشتادیها و نسل جوانتر یا حتی اقلیتهای دینی که گاهی از سوی ساختارهای رسمی نادیده گرفته میشوند، در مناسک محرم یا پیادهرویهای زیارتی، بدن خود را در میانه میدان قرار میدهند؛ نه بهمثابه ابژه یا حتی دیگری کوچک، بلکه بهمثابه فاعل اجتماعی، کنشگر و قدرتمند در ساختاری که تمایل به کوچکانگاری او دارد. این بازگشت از طریق مناسک، نوعی «مذاکره فرهنگی» با جامعه بزرگتر است که در آن بدنهای حاشیهنشین، بار دیگر به مرکز بازخوانی میشوند. بهویژه در پیادهروی اربعین، از جایگاه مخاطب مجازی به فاعلان حقیقی تبدیل میشوند. آنان بدن خود را از انفعال مصرفی جدا کرده و وارد صحنه کنش دینی میسازند. این کنش، مناسکی است که تفاوتهای اجتماعی را نه حذف، بلکه همزیست میسازد (Bell, 1997:224). مناسک در این معنا، نه آرمانشهری یکدست، بلکه زیستجهانی متکثر ولی همزمان است.
نکته قابلتأمل اینجاست که مناسک، بهویژه مناسک مذهبی و آیینی، ظرفیتهایی معنادار برای بازگرداندن بدنهای به حاشیه رانده شده به متن جامعه دارند. بهعنوان نمونه، دهه هشتادیها - برخلاف تصور عمومی - صرفاً نسل تماشاگر یا معترض نیستند؛ در بسیاری از مناسک محلی، مذهبی و جمعی، آنان با بدن خود به صحنه میآیند؛ از حضور در موکبها، آمادهسازی نذری و مشارکت در سینهزنی و عزاداری گرفته تا طراحی گرافیکی، تولید محتوا و حتی راهاندازی صفحات مذهبی در فضای مجازی، این نسل در حال بازآفرینی نقش خود در آیینها است. این مشارکت، نهتنها کنشی فرهنگی، بلکه پاسخی به گسست نسلی و اجتماعی است.
مطالعه میدانی «دیوید تورفیل» در اصفهان نشان میدهد که نسل جوان، از جمله نوجوانان مذهبی، بدن خود را در معرض شکل خاصی از ریاضت، نظم و هماهنگی جمعی قرار میدهند تا خود را در مسیر «تقوا» و «پیشرفت معنوی» تعریف کنند. آنان با پرهیز از حضور در فضاهای سرگرمیمحور و مشارکت در مناسک، نهتنها انسجام درونی پیدا میکنند، بلکه هویت خود را در قالب جدیدی از عضویت جمعی بازتعریف میکنند (تورفیل، ۱۳۹۹: صص ۱۲-۱۷). این وضعیت، نشان میدهد که مناسک برای دهه هشتادیها، صرفاً یک ابزار سنتی نیست، بلکه بستری است برای «بازآفرینی خود» در جهانی که از هر سو آنان را به حاشیه میراند. آنان به تعبیر Ronald Grimes، «از بدن خود بهمثابه مکان خلق معنا استفاده میکنند» (Grimes, 2014:312)؛ معنایی که در آن بازگشت به تعلق جمعی و رهایی از انزوای روانی ممکن میشود.
همچنین آنچه در مناسک رخ میدهد، نوعی انتقال بدنمند از انفعال به کنشگری است. جوانی که در موکب آب توزیع میکند، کسی که با کفشهای کهنه پیادهروی اربعین را طی میکند یا دختری که با چادر مادرش در مراسم عزاداری شرکت میکند، همه با بدن خود فریادی برای حضور سر میدهند؛ حضوری که نه از مسیر سیاست، بلکه از مسیر آیین، عاطفه و فداکاری میگذرد. این بازگشت به مرکز، نهتنها حافظ مناسک، بلکه بازساز هویت جامعهای است که نسل جدید آن را نه در تقابل با سنت، بلکه در گفتوگو با آن میخواهد.
بنابراین، این مشارکت مناسکی نه صرفاً آیینی بلکه هویتی است؛ زیرا مناسک، فضاهایی برای «تمرین تفاوت و همزمان ساختن تضادها» هستند و میتوانند در بستر تنشها، نوعی همزیستی اجتماعی را بازآفرینی کنند (Bell,1992:220). مناسکی که نوجوانان، زنان، سالمندان و اقلیتها را درگیر میکند که نه فقط حافظ سنت، بلکه صحنه تولید کنش جمعی، همدلی و حتی بازتعریف سیاست اجتماعی است.
مناسک حلقۀ اتصال تفاوتهاست
در نهایت، قدرت انسجامبخش مناسک، در توان آنها برای غلبه بر فرایندهای دیگریسازی نهفته است؛ مناسک بدنهای متفاوت را به هم متصل میکنند، به آنها اعتبار میدهند و این امکان را پدید میآورند که انسجام از دل گسست و معنا از دل بحران زاده شود. بدینگونه، بدن نهتنها بستر قربانی شدن است، بلکه زمینه بازسازی نظم یا نقد آن نیز هست.
در مقابل گسستهایی که بدن در زیست روزمره تجربه میکند، مناسک فضایی را فراهم میکنند که در آن بدن نهتنها به رسمیت شناخته میشود، بلکه کنشگر در تولید انسجام اجتماعی است. مناسک با شکلدهی به زمان و مکان مقدس (ن.ک به مقدس و نامقدس؛ صص ۵۹-۶۵؛ میرچا الیاده؛ ترجمه بهزاد سالکی؛ انتشارات علمی و فرهنگی؛ چاپ سوم؛ ۱۳۹۰)، بدن را وارد نظمی بازنمایی شده میکنند که در آن مشارکت، همزمانی و بازآرایی هویت فردی و جمعی ممکن میگردد.
بهعبارتدیگر، مناسک بهمثابه یک استراتژی فرهنگی عمل میکنند؛ جایی که مناسک نه فقط بازتاب واقعیت اجتماعی، بلکه ابزار ساخت آن هستند. بدن در این فرایند آموزش میبیند، زمانبندی میشود و از طریق تکرار، معنادار میگردد و بدین ترتیب عاطفه و معنا را از سطح ذهنی به سطح بدنی میآورند. بهعنوان نمونه، در مراسمی چون روضهخوانی، سینهزنی، نذر و اطعام یا حتی دعاهای جمعی، بدنها همزمان عمل میکنند، نفس میکشند، اشک میریزند و با این همنوازی، ساختارهای ناپیدای همدلی را بازتولید میکنند. مناسک، حتی زمانی که فرد دلیل مشخصی برای شرکت ندارد، با زبان بدن و فضا، نوعی «منظومه معنا» میسازند که فرد را از انزوا بیرون میکشد و وارد شبکه پیوندهای جمعی میکند.
مناسک بهمثابه یک استراتژی فرهنگی عمل میکنند؛ جایی که مناسک نه فقط بازتاب واقعیت اجتماعی، بلکه ابزار ساخت آن هستند.
بنابراین، در عصر گسستهای روزافزون، مناسک بهمثابه «سازوکارهای بدنمند انسجام» عمل میکنند؛ به این شرط که فرصتی برای ظهور بدنهای کمتر دیده شده را فراهم آورند. بدنی که در زندگی روزمره، گسسته و مطرود است، در مناسک بازیابی میشود؛ نه فقط بهعنوان جسم، بلکه بهمثابه ابزار مشارکت اجتماعی و این دقیقاً قدرت انسجامبخش مناسک در جهان مدرن است. در نتیجه، مناسک بسترهایی هستند که در آنها انسجام اجتماعی نه با نصیحت یا تبلیغ، بلکه از طریق تجربه مشترک بدنی ساخته میشود. تجربهای که در آن، فرد دوباره بخشی از کل میشود و از دل رنج، تکرار و هماهنگی بدنی، احساس تعلق و معنا میکند. مناسک بدینسان پاسخی ژرف به بحرانهای انسجام در جامعه مدرن هستند. آن هم در دورانی که نهادهای سنتی معنا تضعیف شدهاند و رابطه فرد با جامعه دستخوش شکافهای متعددی است. مناسک بهمثابه یکی از معدود بسترهایی باقی ماندهاند که امکان تولید و تجربه انسجام اجتماعی را فراهم میسازند. مناسک در این معنا، نه فقط بازماندهای از جهان پیشامدرن، بلکه ضرورت پنهان جهان مدرن هستند؛ ضرورتی که در لایههای بدنمند، زیسته و ناهشیار حیات اجتماعی عمل میکند.
اگرچه مدرنیته با خلع معنا و به قول «پیتر برگر»، افسونزدایی همراه بوده است، اما مناسک بهواسطة بدنمندی، نوعی «افسون دوباره» ایجاد میکنند؛ افسونی نه بر مبنای خرافه، بلکه مبتنی بر تجربه زیسته، عاطفه و مشارکت همه بدنهایی که کلیت جامعه را میسازند و نیز طبق آنچه که پیش از این ذکر شد؛ بهرسمیتشناختن بدنهای کمتر دیده شده در بطن جامعه. بهعبارتدیگر، انسجام مدرن اگر بخواهد دوام داشته باشد، نیازمند مناسکی است که بدن را در مرکز قرار دهند.
تحلیل ما نشان داد که قربانی شدن در بستر مناسک، نوعی کنش آگاهانه و در بسیاری از موارد، مشارکتی است. مادری که اعتمادش را در مواجهه با بینظمی شهری از دست داده، با کنشی بدنی این گسست را نشان میدهد؛ نوجوانی که در پیادهروی اربعین بدن خود را به خستگی میسپارد، رنجی داوطلبانه را برای تجربه معنا میپذیرد و زنی که با تهیه نذری، آسایش، وقت و منابع خود را خرج میکند، بدنمندانه انسجام خانوادگی و اجتماعی را بازسازی مینماید.
بدن در سراسر این مناسک، نقش کلیدی دارد؛ تا جایی که مناسک بدون بدنهای درگیر، صرفاً نمادهایی تهی از معنا هستند؛ اما با حضور بدن، آنان به فضاهایی برای بازتولید معنا، نظم و پیوند بدل میشوند. بدن در مناسک، مکان خلق معنا، مشارکت اجتماعی و مقاومت فرهنگی است. همچنین دهه هشتادیها بهمثابه نسلی طردشده، در بستر مناسک، فرصت بازگشت به مرکز و هم زیستی با قدرت را پیدا کردهاند. آنان با مشارکت در هیئتها، موکبها، فضای مجازی و حتی ساختارهای رسمی، بدن خود را از حاشیه به میدان معنا آوردهاند؛ بنابراین بیراه نیست که حضورشان در حدِّ امکان نفی شود یا تلاشهایی برای به حاشیه راندن و حتی انحصاری کردن آیینها تا حدِّ امکان صورت پذیرد. زیرا این مشارکت، نه فقط ساده، بلکه شکلی از بازتعریف اجتماعی و مذاکره نسلی است که میتواند در بازسازی سرمایه اجتماعی و فرهنگی جامعه نقشی حیاتی ایفا کند.
اگر بپذیریم که انسجام اجتماعی در جهان مدرن، بیش از هر زمان دیگر شکننده و در معرض گسست قرار دارد، پس لازم است که مفاهیم بنیادینی چون «قربانی»، «بدن» و «مناسک» را از نو بازتعریف کنیم. بازتعریف قربانی، راهی است برای آنکه رنج، نه صرفاً نشانه ضعف، بلکه بستری برای کنش فرهنگی، ایمان جمعی و بازآفرینی هویت اجتماعی تلقی شود.
در نهایت، مناسک تنها با تکرار حفظ نمیشوند؛ بلکه با بازتولید اجتماعی، بدنمند و نسلی دوام مییابند. آنجا که نظم اجتماعی فرو میریزد، مناسک میتوانند سازوکار خلق دوباره معنا و پیوند اجتماعی و فردی باشند و در این فرآیند، قربانی نه بازنده جامعه (Victim)، بلکه خالق بالقوه (Sacrifice) آن است.
[1]. . اخلاق مراقبت، به این امر میپردازد که ما باید چگونه با یکدیگر مواجه شویم و با یکدیگر برخورد کنیم؛ یعنی به این امر که چگونه روابط مراقبتی را ایجاد، حفظ و تقویت کنیم ( نادینگز، 1403: پیشگفتار ).
/ انتهای پیام /