گروه دین و اندیشه «سدید»؛ با ورود ایران به دوران تجدد، نقش روحانیت شیعه در تکوین هویت ملی، مدیریت تحولات اجتماعی و پاسخ به چالشهای مدرن، بیشازپیش مورد توجه قرار گرفته است. در این میان از سوی پژوهشگران حوزه روحانیت سؤالاتی مطرح میشود: مثلاً آیا روحانیت توانسته با تحولات جامعه همگام شود؟ آیا مرجعیت دینی در ایران همچنان میتواند نقشی کلیدی در جهتدهی به جامعه ایفا کند یا دچار افول شده است؟ ما در گفتگو با دکتر محسن صبوریان - عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران و نویسنده کتاب «تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه» - تلاش داریم تا پاسخ این پرسشها را بیابیم و تصویری روشن از جایگاه روحانیت در گذشته، حال و آینده به دست آوریم. در ادامه بخش نخست این گفتگو را از نظر خواهید گذراند.
روحانیت و انگاره ملیت
به نظر شما روحانیت چه نقشی در تکوین مفهوم ایران، هویت ملی و همچنین ساخت فرهنگ ایرانی داشته است؟ به عبارت دیگر، جامعه ایرانی در اکنون خود تا چه اندازه به روحانیت وابسته است؟
صبوریان: به نظر میرسد که روحانیت در کنار نهادهای دیگر نقش داشته است. به لحاظ تاریخی اگر بخواهیم نگاه کنیم، شاید از جهاتی در شکلدادن به هویت شیعی در دوره ایلخانان، صفویه و مانند آن نقش داشتهاند، ولی پس از آن، از این نقش در کنار سایر نهادها اهمیت ویژه، یکتا و ممتازی نمیتوان یافت تا دوره معاصر و به طور خاص پس از پیروزی انقلاب اسلامی که نقش روحانیت دوباره شکوفا شد.
تقریباً صد و چهل سال است که ما درگیر مفاهیمی مانند وطن، آزادی، کشور به معنای جدید، دولت به معنای جدید و مانند آن شدهایم و روحانیت نیز به تبع دیگران، با تأخیر نسبت به غرب با این مفاهیم روبرو شده و در این مورد نظریهپردازی کرده است.
در دوره پس از انقلاب اسلامی، ما غلبه یک نظریه شیعی - ایرانی - اسلامی را تجربه میکنیم که این نظریه به ایران اهمیتی مرکزی میدهد و این اهمیت، صرفاً مذهبی نیست؛ بلکه اهمیت ملی و مذهبی هر دو با هم است. در همین ادبیات و معادلات، مفهومی تحت عنوان محور مقاومت که بسیار متأخر است، اهمیت مییابد. امروزه از جهتی عناصر مختلف ملیت و هویت دینی با هم پیوند خوردهاند، ولی در دوره پیش از انقلاب اسلامی یا کمی قبلتر، شاید اینها با یکدیگر پیوند و همبستگی خاصی نداشتهاند.
در تکمیل این پرسش، بهطورکلی روحانیتی که اندیشه سیاسی و اجتماعی داشت دو دسته بودند: اول، کسانی که گرایشهای عمدتاً انترناسیونالیستی و جهانوطنی داشتند. وجه غالب اندیشه آنان مفهوم امت بود و امت اسلامی محدود به قلمرو سرزمینی نمیشد. تقریباً صد و چهل سال است که ما درگیر مفاهیمی مانند وطن، آزادی، کشور به معنای جدید، دولت به معنای جدید و مانند آن شدهایم و روحانیت نیز به تبع دیگران، با تأخیر نسبت به غرب با این مفاهیم روبرو شده و در این مورد نظریهپردازی کرده است. در ادبیات دینی نیز هنوز جایی برای این مفاهیم باز نشده است. بهعنوانمثال در فتاوا، وقتی درباره «وطن شرعی» نوشته میشود، این وطن شرعی ارتباطی به کشور و دولت - ملت یا چیزی مانند آن ندارد و همان ادبیات سنتی در متون دینی امتداد پیدا کرده است. البته شاید در جاهایی ضرورت نداشته باشد ولی ممکن است در برخی نقاط هم داشته باشد. گرایشهای ملیگرایانه و ناسیونالیستی در روحانیت با تأخیر نسبت به گرایشهای انترناسیونالیستی شکل گرفته است.
روحانیت، فقه و راهبری جامعه
حسب مطالعه برخی رخدادهای تاریخی، یکی از موضوعاتی که جلبتوجه میکند، تکیه روحانیت بر عنصر فقه برای راهبری جامعه است. فتوا همواره نقش مهمی در سامانبخشی به روابط روحانیت و جامعه داشته است. از همین رو، چنین مواردی ظن بر فقهی بودن جامعه ایران و روابط آن با روحانیت را ایجاد میکند. به نظر شما، ابزارهای مواجهه روحانیت با جامعه تا پیش از مدرنشدن آن چه چیزهایی بوده است؟
نظریه مرجعیت یا نظریه تقلید از اعلم را اگرچه از شیخ انصاری به بعد به شکل تقویتشده و قدرتمند داریم، ولی معنایش این نیست که همه افرادی که در جاهای دورافتاده دینداری و دینورزی میکردند، حتماً مرجع تقلید اعلم برای خود داشته باشند.
صبوریان: در خصوص این سؤال واقعیت این است که باید قضایا را تاریخی ببینیم؛ یعنی اوضاع و احوال فعلی را به گذشته تسری ندهیم و بالعکس، اوضاع و احوال گذشته را هم به زمان حال تسری ندهیم. آنچه درباره روحانیت و نقش آن میبینیم، نسبت و پیوندی با قدرتگیری خود روحانیت و رشد ارتباطات دینی و رشد فناوریهای ارتباطی دارد. برای مثال، نظریه مرجعیت یا نظریه تقلید از اعلم را اگرچه از شیخ انصاری به بعد به شکل تقویتشده و قدرتمند داریم، ولی معنایش این نیست که همه افرادی که در جاهای دورافتاده دینداری و دینورزی میکردند، حتماً مرجع تقلید اعلم برای خود داشته باشند. یعنی آگاهیهای ناظر به تقلید از اعلم، بحثی شهری بود و مرجع تقلید با شهرنشینی و تمدن شهری پیوند دارد.
این را از آن جهت گفتم که شما در پرسش خود از راهبری جامعه توسط روحانیت خصوصاً ناظر به فقه پرسش کرده بودید. واقعیت آن است که مدیریت چندانی اتفاق نمیافتاده است؛ یعنی نه روحانیت به دنبال مدیریت جامعه بوده و نه روحانیت، مدیریت جامعه را بلد بوده است. البته در مواردی روحانیونی بودهاند که از جهت فردی یا تجربی، آگاهیهای سیاسی و توانمندیهایی داشتهاند که امکان مدیریت جامعه را پیدا میکردند. مانند دورههایی که شبهحکومتی شرعی داریم؛ نظیر آنچه در اصفهان دوره «آقا نجفی» یا قبل از ایشان در دوره «سید شفتی» محقق شد. یا در مثال دیگر در زنجان یا در استان فارس دورههایی بوده که افراد روحانی به واسطه ویژگیهای خود این توانایی را مییافتند که مدیریتی در جامعه انجام دهند، ولی این به معنای آن نبود که اگر کسی درس حوزوی میخواند یا روحانی میشد یا طلبه فاضلی بود، این امکان را داشته باشد. معمولاً همان مدلی که افراد باتجربه یاد میگرفتند که چگونه باید کار سیاسی و کار اجتماعی کرد، روحانیت نیز به همین شکل عمل میکرد و اینها را معمولاً با تجربه میآموخت.
فقدان شاخص واقعی سنجش دینداری جامعه
در نهایت اگر بخواهید بگویید که آیا جامعه ایران دیندارتر شده یا نشده یا فقاهتیتر بوده یا نبوده، باید شاخصی جامعالاطراف در این سنجش داشته باشید که چنین شاخصی وجود ندارد.
نکته دیگر در تکمیل پاسخ این است که من چندان موافق این گزاره نیستم که جامعه ایران تا قبل از مواجهه با آگاهیهای مدرن، فقهی بوده است. اگر منظور از فقهی بودن، دیندارتر بودن است، خب عملاً وقتی ویژگیهای عالم مدرن وارد یک کشور یا حوزه تمدنی میشود، برخی شاخصهای آن را تحتتأثیر قرار میدهد و این را در دوره معاصر نیز که تجربه سنجش دینداری را داریم، میتوان ارزیابی کرد. اما همه این سنجشهای دینداری، ناکامیها و ناتوانیهایی دارند و آن این است که فقط برخی از شاخصهای آشکار، عیان و قابلسنجش را میتوانند بسنجند؛ لذا در نهایت اگر بخواهید بگویید که آیا جامعه ایران دیندارتر شده یا نشده یا فقاهتیتر بوده یا نبوده، باید شاخصی جامعالاطراف در این سنجش داشته باشید که چنین شاخصی وجود ندارد. هرچند بخشهایی را با همین ابزارهای کمّی پژوهشی میسنجند، ولی جامعیت و کمال لازم را برای سنجش ندارد.
اگر هم سؤال شما ناظر به این باشد که مردم قبل از ورود آگاهی مدرن بیشتر به روحانیت توجه یا مراجعه داشتند، به یک معنا شاید بتوان این را پذیرفت؛ زیرا منبع آگاهیهای آنان، منبع دینی بوده و نهاد تعلیموتربیت و نهاد دین، پیوند وثیقی با هم داشتهاند. یعنی کسی که میخواست درس بخواند به همین حوزههای علمیه میرفت و نهاد جایگزینی برای علمآموزی نداشتیم. اگر از این جهت در نظر بگیریم، مردم گرایش به روحانیت از این جهت که دانشمندان زمان بودند، شاید بیشتر داشتند، ولی این مربوط به بیش از صد و پنجاه سال قبل است.
روحانیت شیعه و مرجعیت چه نقشی در مدیریت تحولات اجتماعی در جامعه ایران داشتهاند؟ خصوصاً از زمانی که جامعه درگیر با اندیشه تجدد و بعدها جهانیشدن میشود، خواستگاه زایش بسیاری از مسائل اجتماعی، غرب است. روحانیت در مواجهه با مسائلی که جامعه درگیر با آنها میشود، چه نقشی داشته یا دارد؟
صبوریان: برای توضیح این سؤال شاید لازم بود تا ابتدا مدیریت را توضیح میدادیم؛ اما اجمالاً روحانیت نقشی در ساماندادن به تحولات اجتماعی داشته است. دین بخش بسیار مهمی از سامان اجتماعی حیات مردم است و روحانیت نیز بهعنوان نهاد رسمی این سامان، نقشآفرینی میکرد. بهعنوانمثال یعنی میتوانست یک سامان را بهنجار کند یا یک سامان را نابهنجار جلوه دهد و مردمان با آن سامان مقابله یا موافقت میکردند. روحانیت از این جهت نقش داشته است؛ یعنی مانند یک لنگرگاه بوده که باعث میشده جامعه خود را در چیزی حفظ کند یا در جاهایی آن را پس بزند.
اما اینکه این نقش چه میزان و چقدر پررنگ بوده و این لنگرگاه با سایر لنگرگاهها چه نسبتی داشته، نیازمند پژوهشهای مستقل است و اظهارنظر در مورد آن دشوار است؛ بهویژه اینکه بدانیم ورود جریانهای روشنفکری و دیدگاه غربی به ایران، لزوماً به معنای آن نیست که تغییری در لنگرگاه بودن دین، اتفاق افتاده یا نیفتاده است. اظهارنظر در این باره باید متکی به آمار و پژوهش باشد. یعنی به نظر میرسد که برخی از اینها تحتتأثیر قرار گرفتند و چهبسا قدرت تأثیرگذاری روحانیت نیز از جهتی تغییر کرد. حالا ابعاد این مسئله را باید مورد پژوهش قرار داد.
در تکمیل مباحث فوق این را نظر اضافه کنم؛ باید دقت کرد که روحانیت نقش مهمی در «Normalization» یا عادیسازی اتفاقاتی که از جامعه غربی به جوامع غیرغربی سرازیر شده، داشته است. یعنی به شکل اولیه وقتی با چیزی مانند فناوری غربی مواجه میشویم، نه صرفاً کسانی که دین دارند، بلکه عموم کسانی که گرایشی به ماندگاری در آن حالت پیشین دارند، واپسزنی نسبت به این تحول و تغییر جدید نشان میدهند.
روحانیت در اینکه بتواند صورتبندی عرفی برای این موضوع داشته باشد و بگوید که این منافاتی با دین ندارد، میتوانست نقش داشته باشد. بسیاری از فناوریهای مدرنی که وارد ایران شدند، همینگونه بودهاند. یعنی تعدادی از افرادی که ممکن است با گرایشهای دینی و مذهبی هم بوده باشند، نسبت به این موضوع واکنش منفی داشتند؛ ولی برخی از روحانیت پیشرو و روحانیت روشنتر نسبت به اینها موضع درستی اتخاذ کردند و به نظر میرسد که در تثبیت یا توانمندی در نرمالسازی یا بهنجارسازی این رابطه با صنایع مدرن نقش داشتهاند و اگر آنها نبودند، شاید ایران عقبماندهتر از آنچه اکنون هست، میبود.
خیلی از فناوریها اینگونه هستند. همه فناوریهای صوتی و تصویری و ارتباطی را در نظر بگیرید؛ چنین چیزی که بیان کردم را در آنها میبینید. البته معمولاً به شکل اولیه کسانی که به اینها به شکل حادی میپردازند، آن روحانیت برجسته و تعیینکننده و ذینفوذ نیستند. معمولاً افراد کمبهرهتر و حاشیهایتر هستند و وقتی قضیه برای روحانیت یا برای کسی که صاحب فتوا است آشکار میشود، اگر برایش روشن شده باشد، فتوای درستی میدهد. در این موارد، نقش پیشرویی و پیشگام بودن را برای روحانیت شیعی بیشتر در نظر میگیرم تا نقش ترمزبودن و واپسگرایی.
فرازوفرودهای مرجعیت روحانیت در جامعه ایران
با توجه به توضیحاتی که دادید، به نظر تصویری از گذشته روحانیت و نقش آن در حال جامعه به دست آمد. اگر بخواهیم پیرامون وضعیت کنونی روحانیت کنکاش کنیم جایگاه روحانیت در جامعه فعلی ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا بر این باور هستید که نقشآفرینی روحانیت در جهتدهی به جامعه دچار افول شده و مرجعیت آن زیر سؤال رفته است؟
صبوریان: حسب آنچه از پیمایشها تاکنون بهدستآمده، به نظر میرسد که گروههای مرجع بهطورکلی دچار افول شدهاند. نهتنها روحانیت، بلکه همه گروههای مرجع، دچار چالش مرجعیت شدهاند. این موضوعی که عرض میکنم مربوط به قبل از دوره هوش مصنوعی است. با ورود به دوره هوش مصنوعی، مرجعیت در تأثیرگذاریهای فرهنگی - اجتماعی باز هم مورد چالش قرار گرفته است. پیمایشهای قبل از سال ۱۴۰۲ نشان میدهد که مرجعیت عمده گروههای مرجع دچار تأثیرپذیری شده و یکی از آنها روحانیت است. بااینحال برای نتیجهگیری درباره افول اثرگذاری روحانیت یا نقشآفرینی آن اندکی زود است.
روحانیت نیز مانند هر نهاد دیگری، خود را نو به نو احیا کرده است. برخی نقاط را از اساس نمیتوان از روحانیت گرفت؛ نقاطی نظیر مساجد یا مجالس عزاداری مخصوص روحانیت است. در برخی جاها ما عزاداریهایی داریم که روحانی ندارند و این موضوع مشهود است اما فعلاً در حاشیه قرار دارد. در عمده عزاداریها و مراسمهای مذهبی، روحانیت نقش دارد و خود را با اینها تطبیق داده است. روحانی نیامده بگوید که چرا فقط عزاداری میکنید و به فکر نماز اول وقت نیستید، بلکه با اینها پیوند خورده و تلاش کرده از همین محمل برای ایفای نقش خود استفاده کند؛ لذا به نظر میرسد برای چنین ادعایی که نقشآفرینی روحانیت دچار افول شده، بسیار زود است، ولی از جهت کلیتر که گروههای مرجع تحتتأثیر تحولات جامعه قرار گرفتهاند، میتوان گفت روحانیت نیز به تبع سایر گروههای مرجع، اثرگذاریاش کمتر شده است. این کاهش اثرگذاری به نفع گروه دیگری نبوده، بلکه به دلیل متکثرشدن گروههای مرجع است. در دوره اخیر باید بررسی همهجانبهتری انجام شود تا مشخص گردد چه بر سر این گروههای مرجع آمده است.
بهطورکلی در دورههایی از تاریخ مرجعیت شیعه مثل دویست سال اخیر، دورههایی از اثربخشی مراجع خاص و یکتایی را مشاهده میکنیم. م
در تکمیل این سؤال باید عرض کنم که اگر منظور از روحانیت، «مرجعیت» است، بهطورکلی در دورههایی از تاریخ مرجعیت شیعه مثل دویست سال اخیر، دورههایی از اثربخشی مراجع خاص و یکتایی را مشاهده میکنیم. من در کتاب «تکوین نهاد مرجعیت تقلید شیعه» اندکی به این موضوع پرداختهام که در دورههایی که تکثر مرجعیت وجود دارد، تکثر زعامت را نیز به دنبال دارد. یعنی مرجعیت نهاد و نقشی است که نمیتواند خود را از زعامت منفک و جدا کند؛ لذا اگر مرجعیت تکثیر شود، زعامت نیز تکثیر میشود.
نباید تصور کنیم که مرجعیت صرفاً پاسخدهنده سؤالهای فقهی و علمی افراد است و هیچ ارتباطی با حکومت و سیاست و کشورداری ندارد. در دوره معاصر و بهویژه بعد از جمهوری اسلامی، یک تحول بسیار جدی در نقش مرجعیت اتفاق افتاد که من در آن اثر بدان نپرداختهام؛ چراکه تا انتهای دوره پهلوی اول، موضوع پژوهش اثر مذکور بود. وقتی حکومت، حکومت دینی و ولایی میشود، یعنی عملاً به خوانش خاص و نوع خاصی از روحانیت در کشورداری اعتبار و امتیاز دادهاید، اَشکال بدیل آن طبیعتاً تضعیف میشوند. وقتی فرایندهای تجددساز یا مدرنیزاسیون یا توسعه را در دوره جمهوری اسلامی پیش میبرید، عملاً یک حکومت دینی اینها را پیش میبرد؛ لذا مراجع نمیتوانند مانند زمان شاه اعتراض کنند یا کنش سیاسی داشته باشند. البته در زمان شاه نیز روحانیت به وی اطلاق «شاه شیعه» را میکرد. شاه شیعه ادعای دینی نداشت؛ یعنی شاه میگفت «من مسلمانم و شرعیات را بهطورکلی با خوانشی موسع رعایت میکنم» که البته چندان رعایت نمیکرد، ولی اینگونه تلقی میشد. در دوره جمهوری اسلامی، حکومت به یک معنا اصل نهاد دین است و این حکومتِ نهاد دین، امکان اعتراضاتی که در زمان شاه به ضددینی بودن وجود داشت را عملاً باقی نمیگذارد و اگر نقدی به این شیوه باشد، دشواریهایی برای منتقدان این رویکرد به وجود میآورد. زیرا قبل از انقلاب بدیلهایی وجود داشت و این بدیلها عمدتاً متعلق به روحانیت پیشرو و پیشگام بود، ولی در این دوره بدیلهای چندانی نمییابیم یا اگر باشند، بدیلهایی نیستند که وابسته به همین روحانیت پیشرو یا روحانیت شناختهشده باشند.
از طرف دیگر هم تجربه خاص جمهوری اسلامی، شکل خاصی از مدیریت و کشورداری را ساخته که برخی مثل آقای «حجاریان»، حتی نام سکولاریزاسیون بر آن نهادهاند؛ یعنی معتقدند جمهوری اسلامی نهادی برای دوران گذار است که راه را برای سکولارشدن تسریع میکند. من چندان موافق این قضیه نیستم؛ یعنی تمام تحولاتی که اتفاق میافتد یا گفتار توسعه را ذیل گفتار دینی میدانم و با ادبیات آن موافق نیستم. از طرفی این یک فرصت مهم و البته متفاوت برای حکمرانی با درونمایه دینی و نقشآفرینی مؤثر روحانیون است.
/پایان بخش اول/ ادامه دارد...