دانشگاه اسلامی، تا چه میزان محقق شده است؟
در دوران قبل از انقلاب، دانشگاه نهادی ترجمه‌ای بود که بیش از آنکه بر مسئله دولت تمرکز داشته باشد، بر أمر فرهنگ و نوسازی تمرکز داشت، بعد از انقلاب نیز ما طرح تحول در دانشگاه را داشتیم، اما هیچگاه ندانستیم که از دانشگاه چه می‌خواهیم. در حقیقت دانشگاه در کشور ما خود دچار یک اغتشاش معنایی بوده، حال اگر بخواهید چنین نهادی را اصلاح کنید، اگر نظریه منسجمی وجود نداشته باشد، جز بر اغتشاش آن نمی‌افزاید.
گروه گفتمان «سدید»؛ در ادامه پرونده «بررسی میزان موفقیت انقلاب اسلامی در پروژه‌های تحولی خود»، دکتر میثم مهدیار، پژوهشگر حوزه جامعه شناسی و استاد دانشگاه در یادداشتی به «پروژه تحول در دانشگاه» پرداخته است که منظر شما می‌گذرد:

انقلاب و پروژه ناکام دانشگاه اسلامی

یکی از نهاد‌هایی که از ابتدای انقلاب، در کانون برنامه ریزی تحول قرار گرفت، دانشگاه است، پروژه انقلاب فرهنگی و تعطیلی دوساله دانشگاه ها، تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی، نگارش چندین سند با بازنگری‌های متعدد و بسیاری از اقدامات دیگر، از جمله تلاش‌هایی است که انقلاب در جهت پروژه اصلاح و تحول در دانشگاه اعمال کرد، اما چیزی به طور قطع مورد اتفاق همگان قرار دارد، شکست پروژه دانشگاه اسلامی و تحول در دانشگاه است. از همین رو در ادامه تلاش داریم تا از علل این ناکامی سخن بگوییم.

علل ناکامی مسئله دانشگاه اسلامی و یا تحول در دانشگاه را باید در أمور زیر جستجو کرد:
۱: بحران در فهم معنای از دانشگاه
۲: ایراد در شکل سند نویسی
۳: بحران در فهم نیاز‌های ملی امروز

با توجه به سه أمر پیش گفته، می‌توان به تحلیلی در زمینه علل شکست پروژه تحول در دانشگاه دست یافت.

 دقیقا از دانشگاه چه می‌خواهیم؟

یکی از علل جدی ناکامی ما در زمینه تحول در دانشگاه، عدم درک صحیح از ایده و معنای آن است، به عبارت بهتر ما هنوز هم نمی‌دانیم که از دانشگاه چه می‌خواهیم. دانشگاه در خاستگاه خود یعنی غرب، سیر تطور و دگرگونی متعددی داشت، در ابتدای قرن ۱۳ میلادی، دانشگاه‌ها در خدمت دین بودند، هدف آن‌ها الهیات بود و از همین رو، بسیاری از دانشگاه‌های کهن امروز در اروپا، خواستگاه اولیه شان در کلیسا‌ها قرار دارد، در حقیقت بنای این دانشگاه‌ها در کلیسا نهاده شده است. با گذشت زمان و رسیدن به عصر روشنگری و تحولات عمیق در اروپا، خواسته‌ها در دانشگاه نیز دچار تغییر شد، دانشگاه قرن ۱۸، دانشگاه پژوهش محور، دانشگاه علم برای علم و پژوهش برای پژوهش و به اصطلاح دانشگاه متعهد به حقیقت  است. هدف این دانشگاه آن نیست که پژوهش‌های ما چه نوع کارایی برای گروهی داشته باشد، بلکه علم را برای توسعه علم می‌خواهد.   در قرن‌های بعدی که عصر صنعت و انقلاب صنعتی است، دولت-ملت‌ها در عرصه جهانی ظهور می‌یابند، با شکل گیری دولت‌های ملی، دانشگاه‌های ملی ایجاد می‌شوند، برخلاف گذشته که عمدتا اشخاص در محل زندگی خود اقدام به تحصیل می‌کردند، با شکل گیری دانشگاه ملی، مقوله مهاجرت تحصیلی پیش آمد، سکونت در خوابگاه‌ها شکل گرفت چراکه دانشگاه از سراسر کشور اقدام به جذب دانشجو می‌کرد، در این برهه دانشگاه در خدمت دولت ملی قرار داشت و به آن خدمات رسانی می‌کرد. اما در قرن ۲۰، مسئله دانشگاه کارآفرین، دانشگاه در خدمت سرمایه داری و کارآفرینی مطرح شد. در این سبک از دانشگاه، پژوهشی انجام نمی‌شود مگر آنکه مسئله‌ای از ناحیه صنعت، سرمایه داری، شرکت‌های بزرگ و ... به دانشگاه سپرده شود. حال نهادی با این سیر و تطور طولانی، وارد ایران شده است.
در دوران قبل از انقلاب، دانشگاه نهادی ترجمه‌ای بود که بیش از آنکه بر مسئله دولت تمرکز داشته باشد، بر أمر فرهنگ و نوسازی تمرکز داشت، بعد از انقلاب نیز ما طرح تحول در دانشگاه را داشتیم، اما هیچگاه ندانستیم که از دانشگاه چه می‌خواهیم. در حقیقت دانشگاه در کشور ما خود دچار یک اغتشاش معنایی بوده، حال اگر بخواهید چنین نهادی را اصلاح کنید، اگر نظریه منسجمی وجود نداشته باشد، جز بر اغتشاش آن نمی‌افزاید. برای تحول در این نهاد، از ابتدای انقلاب تا کنون اسناد گوناگونی نگارش یافته اند، نسخه نهایی این اسناد نیز در سال ۹۲ منتشر شد، این در حالی است که هر یک از گذاره‌های سند تحول دانشگاه اسلامی به نظریه از دانشگاه باز می‌گردد، برای مثال تحقق سبک زندگی اسلامی، تربیت متخصص متعهد، اعتلای فرهنگی کشور، ارتقای اعتماد به نفس ملی و ... هر یک متعلق به نظریه از دانشگاه است، البته انتظارات متعدد را اگر ذیل یک نظریه واحد سامان دهیم انتظار تحقق دارد، اما ما نظریه واحدی در زمینه دانشگاه نداریم، برای نمونه وزیر علوم در مصاحبه خود از دانشگاه کارآفرین دفاع می‌کند و اعضای برخی شورا‌های سیاستگذاری و مدیریتی از دانشگاه در خدمت دین صحبت می‌کنند. همه این‌ها باعث شده که تحول در دانشگاه مسیر مشخصی را نداشته باشد.

شاید بتوان ریشه گمگشتگی ما در انتظار از دانشگاه را ضعف در مطالعات دانشگاه دانست. افق تحول در دانشگاه، از دل مطالعات دانشگاه خارج می‌شود، حال آنکه در زمینه مطالعات دانشگاه، به صورت کلی چند کتاب بیشتر در دسترس نبوده که جالبتر آن است که این کتاب ها، عمدتا ترجمه‌ای و حاصل پژوهش‌های ملی نیستند.

بحران در سند نویسی

مطلب قبل را می‌توان پلی قرار داد برای پرداختن به این موضوع که چرا اسناد بالادستی در زمینه تحول، علی الخصوص سند تحول دانشگاه اسلامی، کمتر توفیق تحقق را به دست آورده اند. به طور قطع، مبحث سند نویسی چه در خصوص دانشگاه و چه مباحث کلان دیگر علاوه بر ضعف نظریه ای، دارای ضعف در شیوه تهیه نیز است. یعنی علاوه بر اینکه بحث‌های تحول در دانشگاه، از دل پژوهش‌های آکادمیک و روشمند بیرون نمی‌آیند این اسناد فاقد انسجام درونی هستند. این انسجام درونی یکی ناشی از نظریه‌مند بودن سند است که گفتیم چنین نظریه‌ای وجود ندارد چراکه اصلا مطالعات حوزه دانشگاه و پژوهش جدی گرفته نمی‌شود و یکی دیگر ناشی از این است که هر کسی هر گزاره خوبی که احساس می‌کند را به سند اضافه می‌کند و تصور می‌شود سند مجمعی از گزاره‌های خوب است حتی اگر این گزاره‌ها با یکدیگر تناقضات نظری داشته باشند. همچنین اسناد به علت کلی گویی و ایضاح نشدن مفاهیم به جای ایجاد تفاهم میان مجریان و ناظران و... باعث تفاسیر مختلف و دلبخواهی  و مختلف می‌شود. این را هم اضافه کنید که معمولا این اسناد وقتی برای مشورت به نهاد‌های دیگر ارجاع می‌شوند دوباره دستکاری می‌شوند و گزاره‌هایی به آن اضافه می‌شود و اغتشاش در انسجام گزاره‌های اسناد تشدید می‌شود.

دانشگاه و بحران در فهم نیاز‌های امروز

در آخر باید یکی دیگر از علل ناکامی پروژه تحول در دانشگاه را ضعف در ارتباط گیری دانشگاه با مسائل جامعه دانست. پرداخت به این مسئله أمر جدیدی نیست، از سال‌های قبل حتی برخی از اساتید حوزه علوم انسانی، به انتقاد از بریدگی دانشگاه از فضای جامعه انتقاداتی داشته اند، ریشه این أمر را باید در ترجمه زدگی، سیاست زدگی و نظریه زدگی دانست. دانشگاه حتی در شیوه و فرم آموزشی خود نیز نظریه زده عمل می‌کند. نظریات هر آنقدر که به ما در تحلیل واقعیت کمک می‌کنند، خود عامل دور کردن واقعیت از دسترس ما هستند. دانشجویان دانشگاه ها، از اولین دروسی که در زمینه رشته خود مطالعه می‌کنند، درس نظریه هاست. مثلا در جامعه شناسی به جای مواجهه دانشجو با واقعیت‌های جامعه اش اولین مواجهه دانشجویان با نظریات دورکهایم و مارکس و وبر است. مثلا چنین سبک از آموزشی موجب شده است که دانشجوی دکتری جامعه شناسی، برای گرفتن مدرک خود، حتی به آن نیاز ندارد که یک بار به صورت جدی به جامعه رجوع کند و تنها کافی است که مطالب نظری را حفظ و از حافظه خوبی بهره‌مند باشد. در نتیجه دانشگاه نمی‌تواند فهم درستی از مسائلی که در بیرون از آن و در جامعه رخ می‌دهد پیدا کند. این مساله نشان می‌دهد که بیشتر از تغییر محتوای کتاب‌های درسی باید صورت آموزشی تغییر کند، ولی این اسناد و... توجهی به این مساله اساسی ندارند.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha