به گزارش «سدید»؛ روزگاری را میگذرانیم که بهسختی میشود لبخند را روی چهره مردم دید. در چهره مردم کوچه و خیابان بیش از اینکه لبخند پیدا شود، ملغمهای از چند حس آشوب و اضطراب و غم پیداست. احساس نگرانی از دست دادن شغل. غم قیمت نان و آسایش خانواده که روزبهروز بالاتر میرود. اضطراب بیماری و ترس از دست دادن خویشان و عزیزان. همه اینها باعث شده این روزها لبخند را کمتر ببینیم و تازه اگر هم کسی این روزها به دلایلی لبخند به لب داشته باشد از پشت ماسک معلوم نیست. ما در کوچه و خیابان فقط چشمها را میبینیم و همین برای پی بردن به حال آدمها کافی است. لبها شاید بتوانند احساسات را پشت کلمات را حالات مصنوعی مخفی کنند، اما چشمها دروغ نمیگویند، چشم پنجره روح است.
در این روزگار، دستگیری از همنوعان و احوالپرسی از مردمی که پنجره روحشان کدر است، بیش از گذشته به یک نیاز اجتماعی تبدیلشده است. در این همدلیها و دستگیریها گاهی به روایاتی از اشکها و لبخندها برمیخوریم که جنسشان اشک و لبخند عادی نیست. لبخند رضایت یتیمی که اشک در چشمان و بغض در گلویش گرهخورده، اصلا شبیه یک لبخند معمولی نیست یا اشکی که یک پدر مخفیانه و دور از چشم زن و فرزندش میریزد، از غم اینکه بیکار شده و در تأمین هزینه درمان و تحصیل فرزندش مانده، اصلاً شبیه چند قطره اشک معمولی نیست. در این شماره از صفحه همسایه به روایت این اشکها و لبخندها پرداختهایم.
غم بیکاری پدر بر دل دختر
مددجو، دختربچه دانشآموزی است که همراه پدر و مادرش در یکخانه استیجاری ۳۰ متری دریکی از محلههای محروم تهران زندگی میکند. پدر این دخترخانم پیشازاین پیک موتوری یک رستوران بوده که حالا با شیوع کرونا و محدودیتهای اعمالشده، رستوران بستهشده و پدر خانواده بیکار. مادر این خانواده نیز بهصورت پارهوقت در سرای محله محلشان کار نظافت انجام میدهد، اما به دلیل مشکل ریوی و تنفسی قادر به انجام کار زیاد نیست. این خانواده عضو بهزیستیاند، اما کمک دریافتی از این مجموعه نیز کفاف زندگیشان را نمیدهد.
دختر این خانواده کمشنواست و از سمعک استفاده میکند و در حال طی مراحل درمان است که هزینههای آن اندازه جیب این خانواده نیست. همچنین خانواده باوجود همه این هزینهها، از پس هزینههای تحصیلی فرزندشان از قبیل کتاب و لوازمتحریر و... برنمیآیند. در این شماره قصد داریم به کمک شما همسایههای عزیز مبلغ هرچند ناچیزی را برای کمکهزینه تحصیلی دختر این خانواده تهیه کنیم.
قدیمترها رسم ناشایستی که بین معلمها رایج بود، این بود که روز اول مدرسه اسم یکیک دانش آموزان را که صدا میزدند، شغل پدرشان را میپرسیدند. پرسش بیهودهای که معلوم نبود پاسخ آن به چهکارشان میآید. شاید هنوز هم باشند ازایندست معلمان که هرسال بهت و نگرانی کودکی را از گفتن شغل پدرش میبینند و باز سال بعد این سؤال بیهوده را تکرار میکنند. بدون توجه به اینکه شاید کسی بین اینهمه فرزند دکتر و مهندس و کارمند پیدا شود که پدرش شغل مناسبی نداشته یا بیکار باشد. (البته حتما نه آن قدر بیکار که از بچههای مردم شغل پدرشان را بپرسد) این مسأله امروز که این شماره از همسایه را میخوانید برایتان ملموستر است. شاید شما هم ماجرای پیشآمده دریکی از برنامههای تلویزیون را دیدهاید که مجری از دختری که کنار پدرش ایستاده میپرسد: اذیت نمیشوی که پدرت راننده تاکسی است؟!
البته بعدازآن، مجری مقابل دوربین عذرخواهی کرد و توضیحاتی داد ازایندست که پدر خودش هم راننده تاکسی بوده و پدر ناظر پخش هم راننده تاکسی بوده و لابد پدران همه عوامل پشتصحنه هم راننده تاکسی بودهاند! اما همه این حرفها پاسخ یکلحظه بهت و بغض دختری نمیشود که جلوی معلم و بقیه دانش آموزان نمیداند شغل پدرش را چه بگوید.
دخترک نمیداند خدا را شکر کند از اینکه امسال مدارس بهصورت مجازی برگزار میشود و قرار نیست جلوی معلم و دانش آموزان نگران این پرسش بیهوده باشد یا خداخدا کند که مدرسهها دوباره حضوری برگزار شود تا دغدغه گوشی هوشمند و هزینه اینترنت را نداشته باشد. نمیداند گفتن جمله «پدرم بیکار است» سختتر است یا گفتن جمله «به دلیل نداشتن هزینه خرید اینترنت نتوانستم در کلاس حاضر شوم.»
پدر این دختر، پیک موتوری یک رستوران بود. زندگیشان بد نبود. هیچوقت درآمدی نداشتند که با آن غصه فردا را نخورند و شب سرراحت بر بالش بگذارند. اما همیشه لقمه نانی بود که بخورند و خدا را شکر کنند. در یکخانه استیجاری ۳۰ متری در محلهای محروم در تهران زندگی میکردند و حقوق پیک موتوری پدر و درآمد کار پارهوقت مادر در سرای محله به همراه کمک مختصری که بهزیستی میکرد، دستوپاشکسته کفاف زندگیشان را میداد. آخر هزینههای زندگیشان مثل یک خانواده سه نفره عادی نبود. دخترک مشکل شنوایی داشت و باید از سمعک استفاده میکرد و همچنین تحت درمان مستمر قرار میگرفت و اینها همه هزینه بود. البته که مادر هم مشکل ریوی و تنفسی داشت، اما دم از دوا و دکتر نمیزد که چرخ زندگیشان بیش از این لنگ نزند.
حالا، اما داستان فرق کرده است. هنوز هم در همان خانه استیجاری ۳۰ متری زندگی میکنند، هنوز هم مادر باوجود سرفهها و مشکلات تنفسیاش بهطور پارهوقت در سرای محله نظافت میکند، هنوز هم کمک مختصر بهزیستی میرسد، اما پدر دیگر کارش را ازدستداده. رستورانی که در آن پیک موتوری بود به دلیل کرونا بستهشده و دیگر آن آبباریکه به خانهشان راه ندارد.
حالا خانواده در کنار هزینههای سنگین درمان دخترک، حتی غم هزینههای ناچیز تحصیلش را هم دارند و چشمانتظار کمکی مختصرند تا از پس هزینههای فعلی تحصیل او برآیند که در آیندهای نزدیک پدر دوبارهکار پیدا کند و چرخ زندگیشان هرچند لنگان به حرکت بیفتد.
تو نیکی میکن و در دجله انداز
مدتی پیش در شمارهای از صفحه همسایه به معرفی طرح اکرام ایتام و محسنین کمیته امداد امام خمینی (ره) پرداختیم و پیوند مستقیم به پایگاه ثبتنام حامیان را در صفحه درج کردیم که خوشبختانه با استقبال خوب شما همسایههای گرامی و حامیان زندگی و رشد کودکان بیسرپرست و بدسرپرست مواجه شد.
در این شماره از صفحه همسایه نیز پای صحبت صمیمی دو نفر از حامیان قدیمی این طرح و دو نفر از ایتامی که قبلاً موردحمایت قرارگرفته بودند، نشستهایم. خاطرات تلخ و شیرینی که صاحبان شان با قید مطرح نشدن نام و نشانشان، آنها را برای ما تعریف کردهاند که به گوش همسایهها برسانیم تا در جریان اتفاقات روشنی که در این مسیر زلال برای حامیان و ایتام افتاده، قرار بگیرند و خودشان هم به جریان این رودخانه زلال ملحق شوند. طرح اکرام ایتام و محسنین، دو دهه است که در کمیته امداد امام خمینی (ره) در حال اجراست و هدف آن ایجاد شبکه دستگیری از کودکان بیسرپرست و بد سرپرست توسط حامیان مردمی است. در این طرح شما میتوانید با ورود به پایگاه اینترنتی طرح یا با حضور در دفاتر کمیته امداد بهعنوان حامی ثبتنام کرده و حمایت از یک یا چند کودک را در هرکجای ایران و با هر شرایطی که مدنظر دارید به عهده بگیرید. طی این حمایت شما ماهانه مبلغ معینی را که حداقل آن ۱۰ هزار تومان است بهحساب کودک واریز میکنید و همچنین میتوانید بهطور پیوسته با مددکار یا خود کودک در ارتباط باشید.
پای صحبت حامیان
وقتی پای درد دل و خاطرات حامیان مینشینیم، آنقدر با احساسات و خاطرات مشابه مواجه میشویم که حس میکنیم همه این خاطرات را میشود در قالب یک خاطره روایت کرد. نکته شگفتآور ماجرا در خاطرات حامیان ایتام این است که انگار همه اتفاقهایی که برایشان افتاده از یکجا نشأت میگیرد و همه احساساتی که تجربه کردهاند، یکی بوده است. تقریبا همهشان از مشکلاتی میگویند که در زندگیشان پیشآمده و بعد با توکل به خدا و کمک به ایتام به طرز معجزهواری حلشده است.
خانمی میگوید وقتی حامی فاطمه شد پرداخت ماهانه حداقل مقرری این کودک یتیم برایشان ناممکن بود. همسرش از کار بیکار و مدتی بود که تمام پساندازشان را همخرج کرده بودند و دیگر چرخ زندگی داشت لنگ میزد. به هر دری میزدند فتح باب نمیشد وزندگی هرروز داشت سختتر از روز قبل میگرفت. آن خانم میگفت یک روز تصمیم گرفتم دل را بزنم به دریا و یک کودک یتیم را تحت حمایت بگیریم. وقتی داشتم اسممان را بهعنوان حامی ثبت میکردم، میدانستم همینالان اگر بخواهیم مقرری ماهانه را پرداخت کنیم، چیزی برای پرداخت نداریم، اما باخدای خود معامله کردم و گفتم به برکت این کودک زندگیمان را رونق بدهد. هنوز موعد سر ماه نرسیده بود که همسرم شغل مناسبی پیدا کرد و بعدازآن وضع زندگیمان روزبهروز بهتر شد. حالا چند سال است که ما حامی فاطمه هستیم و بهتر است بگویم فاطمه حامی ماست.
یا دخترخانم دیگری که پدرشان از حامیان قدیمی طرح اکرام است و چند سال میشود که حمایت از چند کودک یتیم را به عهده دارد برایمان از قطع امید پزشکان از پدرش میگفت. از اینکه یکشب در بیمارستان وقتی مطمئن بودند شب آخر پدر است، سر نماز باخدای خودش درد دل کرده که پدرش را برای بچههای یتیمی که حامی آنهاست نگه دارد و پدر بعد از مدتی به زندگی برگشته است.
پای صحبت ایتام
شاید «ایتام» کلمه مناسبی نباشد برای وصف کسانی که در این شماره از همسایه پای صحبت و درددلشان نشستهایم. آنها روزی عضو فهرست ایتام کمیته امداد بودند و حالا که در میانه جوانی هستند، انسانهای مهمی برای جامعه شدهاند.
جوانی که با رتبه تکرقمی در کنکور کارشناسی ارشد پذیرفتهشده و حالا در دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد مدیریت میخواند، میگوید شرایط الآنش را مدیون حمایت حامیان است. میگوید در کودکی وقتی پدرش را از دست داد، زندگیشان سختتر از چیزی که بتوانید فکرش را کنید، میگذشت. او اصرار داشت درسش را ادامه دهد و از طرفی خانواده از پس مخارج تحصیل برنمیآمدند. تا اینکه در طرح اکرام، یک خیر حمایت از او را به عهده گرفت و در زمان کنکور بهطور رایگان در موسسه کنکور ثبتنام شد و توانست وارد دانشگاه شود و تا همین حالا همدست حمایت آن حامی را پشت سرخود داشته باشد.
یا دخترخانمی که حالا با نمره عالی و مدرک کارشناسی از دانشگاه فارغالتحصیل شده، میگوید در دوران تحصیل در دانشگاه روزگار خیلی به ما سخت میگرفت. حامی کمیته امداد را داشتیم، اما بازهم دخلوخرجمان باهم نمیخواند. مادرم در خانه مردم کار میکرد بلکه بتواند خرج تحصیل و شهریه دانشگاه مرا بدهد. برای پرداختن شهریه دانشگاه وام گرفته بودیم و موعد پرداخت وام رسیده بود، اما پولی برای پرداخت نداشتیم. به ضامن واممان زنگزده بودند و آبرویمان بیشازپیش به خطر افتاده بود، اما چاره چه بود؟ یک روز که اتفاقی به کمیته امداد رفته بودم، مسؤول کمیته گفت راستی! حامی شما مبلغی را به حسابتان واریز کرده و به من گفته به اطلاعتان برسانم. وقتی سراغ حسابمان رفتیم و مبلغ واریزی را چک کردیم، دیدیم دقیقا همان مبلغی است که بابت بازپرداخت وام باید بپردازیم.
انتهای پیام/