گروه راهبرد «سدید»؛ در پایان پرونده «نسبت توسعه با فرهنگ» باید گفت که مقوله بررسی ابعاد نرم توسعه و هشدار از خطرات آن چیزی نبوده که امروزه مطرح شود بلکه اشخاص مختلفی از زاویه های گوناگون، از دهه ها پیش در خصوص آن اقدام به تولید ادبیات کرده اند. اکنون که چند دهه از برخی از این تولیدات می گذرد، بازخوانی و مطالعه دوباره آنان و سپس مشاهده وضعیت امروز جامعه ایرانی از عینک این بازخوانی ها می تواند درس های گوناگونی برای ما داشته باشد. از همین رو در آخرین مطلب از این پرونده، نگاهی به سخنرانی دکتر فرامرز رفیع پور با عنوان «نسبت دین و توسعه»[1] و مقاله «گفتمان توسعه: سرابی ویرانگر»[2] از دکتر حسین کچوئیان خواهیم انداخت.
توسعه، وسعت یافتن در سطح
دکتر رفیع پور در ابتدای سخن خود با طرح برخی از اشکالات توسعه غربی میگوید: «مفاد توسعه حکایت از نوعی وسعت یافتن در سطح میکند و به همین دلیل هیچ دلالتی بر وسعت یافتن در عمق و رشد خودجوش و درونی جامعه ندارد. این دام و سرابی که از آن با نام توسعه یاد میشود کاملا متناسب با روشهایی است که به آراستگی ظاهر و تخریب باطن یک جامعه میانجامد. معمولا در کشورهای جهان سوم با تغییر گروههای مرجع و نفی سنت و هویت خود اهداف توسعه مطرح میشود. توسعه در جهان امروز به گونهای است که سطح دارایی ابزاری افراد بسیار بسیار بیشتر از سطح دارایی فکری و فرهنگی آنان است.»
توسعه جوامع را مصرف کننده غرب میکند
وی در خصوص نحوه تعیین سرنوشت جوامع مختلف توسط توسعه معتقد است: «سرمایه دارای غربی وقتی توانستند مقیاسهای مادی توسعه را به عنوان ارزشهای حقیقی در جوامع انسانی گسترش دهند، در آن هنگام میتوانند مسیر حرکت جامعههای مختلف را تعیین و تعریف کنند. توسعه به مفهوم کنونی آن برنامهای است برای تغییر و تحول بخشیدن به نظام ارزشی جهان و هدف آن این است که تمام جوامع را به سمتی سوق دهد که صرفا مصرف کننده باشند، مصرف کننده فرهنگ غرب، تکنولوژی غرب، سیاست غرب، تفکر غرب و دیگر ساحات زندگی سرمایه داری و صنعتی غرب.»
شاخصهای توسعه دینی
از نظر دکتر رفیع پور: «توسعهای که هماهنگ با نظام آفرینش و هماهنگ با نظام و ساختار وجودی انسان و در نهایت باعث افزودن روح عبودیت و بندگی انسان نشود، توسعه حقیقی و ایدئال نیست، یکی از شاخصههای توسعه دینی بالابردن قدرت تفکر مردم است، میگوییم قدرت تفکر مردم بالا رود نه تعداد مدرک بگیرها اضافه شود.»
گفتمان توسعه، سرابی ویرانگر
دکتر کچوئیان مقاله خود را معطوف به ارائه سه دلیل در نفی توسعه میکنند. در ادامه گزارشی از این دلایل را مطالعه خواهید کرد:
الف: توجه به ریشه گفتمان توسعه (توسعه برآورنده منافع غرب است):
منشأ ابتدایی گفتمان توسعه، قرن هجده و یا همان قرن روشنگری است، در این قرن، تجدد به نوعی خودآگاهی تاریخی نسبت به ماهیت خود در تمایز با سایر دورههای حیات بشر میرسد. نیروهایی که در این وضعیت دخالت داشته دو دستهاند، نخست بورژوازی تازه تولد یافته و سپس روشنفکران که وظیفه تئوریزه کردن دین جدید (توسعه) و نفی سنت را داشته اند. اندیشه ترقی به نوعی پایه تمام نظریههای توسعه است. محدود سازی خود به دنیا و منافع دنیایی، ضدیت با سنت و ساختارهای سنتی به ویژه دین و جستجوی بهشت اینجهانی و تلاش برای ساخت آن بر پایه مقدورات و امکانات صرفا انسانی بویژه عقل خود بنیاد از مهمترین ابعاد تمایز این نیروهای توسعه یابنده اولیه تجدد با جهان غیر تجددی است.
توسعه برنامه پیوند جهان غیر غربی به تجدد غربی است که مسیر خود را از عصر روشنگری آغاز کرده است. این حرکت که تاریخ را سیری از توسعه نیافتگی به توسعه یافتگی معنا میکند، عالم با تاریخ عظیم پیامبرانش را یکسره در بخش عصر تاریکی قرار داده و خود را عصر روشن معرفی میکند. اگر آغاز رسمی سیاستهای توسعه را در سال ۱۹۴۹ و سخنرانی ترومن بدانیم، هدف این سیاستها تغییر در بافت فرهنگی و سنتی کشورهای جهان سوم به منظور الحاق آنان به بلوک غرب و ممانعت از انقلابات آزادی بخش و نفوذ کمونیسم بود. اقتصاد توسعه به عنوان جانشین اقتصاد استعماری در کشورهای جهان سوم مطرح شد. در اقتصاد استعماری مسئله اصلی نحوه اداره اقتصاد کشور مستعمره است، اما اقتصاد توسعه چیزی بیش از اداره و آن تغییر را در دستور کار دارد، اما چیزی که تغییر نمیکند ضرورت حفظ ساختار سلطه است. امپریالیزم دانشگاهی واقعیت غالب در حوزه توسعه است که امکانی برای بیان هیچ گونه اندیشه مستقل و مخالف با تجدد و گفتمان توسعه را نمیدهد.
ب: توسعه، تجربهای ناکام (توسعه کارنامه موفقی ندارد):
اولین الگوی توسعه، نوسازی بود. این برنامه که با رویهای اقتصادی ظاهر شد، هدف خود را صرفا تبدیل اقتصاد کشاورزی کشورهای جهان سوم به اقتصاد صنعتی و در نتیجه ارتقاء تولید ناخالص ملی که شاخص مهم توسعه یافتگی بود تلقی میکرد. در این مسیر هم فن و سرمایه از کشورهای توسعه یافته راهی کشورهای توسعه نیافته میشد تا اقتصاد به زعم غرب عقب مانده آنان را اصلاح کند. فن و سرمایه کشورهای غربی در حکم گلوله برفی بود که از قله رها شده و دیگر به دنبال خود بهمنی را رقم خواهد زد. بعد از این نظریه ها، برنامههای توسعه درون زا، برونزا، شهری، روستایی، انسانی، پایدار، توسعه سبز، و دهها برنامه توسعه دیگر طراحی شد. راز چنین طراحیهایی نه در تحولات نظری که در ناکامیهایی بود که رخ میداد. افزایش نرخ تولید داخلی نتوانسته بود کمکی به کاهش فقر کند بلکه نابرابری را نیز افزایش داده بود، از طرفی هیچ یک از کشورهایی که این برنامهها را در درون خود اجرا میکردند نتوانستند بر مشکلات خود غلبه کنند.
ج: توسعه و تضاد با عالم انسان دینی
در بعد هستی شناختی توسعه تضادی جدی با جهان بینی ادیان الهی دارد، عالم توسعه، عالم غفلط از هرآن چیزی است که در حس نمیآید. توسعه فرایندی کاملا این دنیایی است که بهشت زمینی را صرفا از طریق تکیه بر عناصر این دنیایی محقق میکند. توسعه اساسا محصول دخل و تصرف در در نیروهای این دنیایی است و دانش خود را از جایی میگیرد که این دخل و تصرف را ممکن سازد از همین رو هر دانش که چنین امکانی را فراهم نسازد بی ربط خواهد بود.
در بعد انسان شناسی اقتصاد توسعه، انسان اقتصادی کسی است که تنها به انباشت متزاید سود شخصی از طریق محاسبه عقلانی اندیشیده و این کار را با جستجوی خستگی ناپذیر ثروت و سرمایه گذاری بی وقفه مازاد حاصله در فعالیتهای بعدی به انجام رساند. از آنجا که اقتصاد توسعه بر اساس مفروض گرفتن چنین انسانهایی محقق میشود پیگیری علایق و اهدافی غیر از این مغایر توسعه تلقی شده و با تعابیری نظیر کنش و یا رفتار سنتی غیر توسعه خواهانه نقد و نفی میشود.
[1] رفیع پور،فرامرز: قبسات؛ بهار ۱۳۷۷-شماره ۷
[2] کچوئیان، حسین: راهبرد یاس؛ سال اول-شماره سوم
/انتهای پیام/