مدرنیزاسیون غیرایرانی با ایران چه کرد؟!
ایرانیان پس از شکست‌های سنگین از روسیه در دوره فتحعلی‌شاه با دنیای تازه‌ای مواجه شدند. آن‌ها با نگاه به دگرگونی‌های مهم جهانی دریافتند میان ایران و جهان درزمینه‌های گوناگون فاصله بسیار پدیدار شده؛ ازاین‌رو کوشیدند در این گستره درصدد نوخواهی برآیند اما ازآنجا که این تحولات قبل از آمادگی و پذیرش جامعه رخ داد؛ می‌بینیم که سنت درمقابل تجددوتحول ایستادگی می‌کند.
گروه راهبرد «سدید»؛ نفیسه رحمانی: نوگرایی، تجددگرایی یا مدرنیسم که در ادبیات فرهنگی-سیاسی ایران با عناوینی همچون ترقی، پیشرفت و توسعه نیز تا حدودی مرتبط و هم معنا بوده به معنی گرایش فکری و رفتاری به پدیده‌های فرهنگی نو و پیشرفته‌تر و کنار گذاشتن برخی از سنت‌های قدیمی است. نوگرایی در واقع و بر اساس آنچه اهالی فرهنگ می‌گویند؛ فرایند گسترش خردگرایی در جامعه و تحقق آن در بستر مدرنیته است. نوگرایی یا مدرنیسم، گستره‌ای از جنبش‌های فرهنگی که ریشه در تغییرات جامعه غربی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دارد را توصیف می‌کند. این واژه مجموعه‌ای از جنبش‌های هنری، معماری، موسیقی، ادبیات و هنر‌های کاربردی را که در این دوره زمانی رخ داده‌اند، دربردارد. موج نوگرایی از اروپا آغاز شد و سپس به کشور‌های دیگر رسید. در این نوشتار، درباره تاریخچه نوگرایی در ایران می‌خوانیم.

تجدد ایرانی ریشه در کدام خاک داشت؟
ایرانیان پس از شکست‌های سنگین از روسیه در دوره فتحعلی‌شاه، با دنیای تازه‌ای مواجه شدند. آن‌ها با نگاه به دگرگونی‌های مهم جهانی دریافتند میان ایران و جهان در زمینه‌های گوناگون فاصله‌ای بسیار پدیدار شده است؛ از این‌رو کوشیدند در این گستره درصدد نوخواهی برآیند. علی بلوکباشی- اندیشمند و مردم‌شناس- در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی در مدخل «تهران، ساختار اجتماعی»، اندیشه نوگرایی و تجدد را پدیده‌ای برمی‌شمرد که با شهر و شهرنشینی همنشینی و همراهی داشته است؛ «شهرنشینی شمار بسیاری از مردم را در فضایی نه چندان گسترده گرد هم می‌آورد و زمینه را برای افزایش نابسامانی‌ها و آشوب‌های اجتماعی فراهم می‌کند. تجدد بر آن است که با به‌کاربردن حداقل نیرو، حداکثر نظارت و انتظام را تامین کند.»
او جامعه تهران را در دو سده اخیر، نمونه‌ای روشن از دگرگونی یک جامعه کشاورزی ایستای سنتی به یک جامعه سرمایه‌داری پویای شهری به مفهوم نوین می‌داند و نخستین زمزمه‌ها و کنش‌های نوگرایانه را به روزگار فتحعلی‌شاه قاجار نسبت می‌دهد؛ «از اواخر دوره فتحعلی‌شاه و به‌ویژه از زمان محمدشاه با نواندیشی گروهی از مردان ترقی‌خواه و اصلاحگر، مانند عباس‌میرزا، میرزا بزرگ فراهانی و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی [..]اندیشه اصلاح نظام سنتی جامعه تهران آغاز شد... امیرکبیر ادامه‌دهنده همین کوشش‌ها بود و مسیر تجدد و نوگرایی را پس از خود برای کسانی دیگر هموار کرد. کسانی، چون علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه- برادر عباس میرزا- و میرزا علی‌خان امین‌الدوله تا حد توان و امکانات خود و اقتضای زمان به اصلاح امور و آوردن معارف و تمدن جدید کوشیدند.»
البته برخی از اندیشمندان تاریخ تحولات ایران نیز بر این باورند که دوران صفویه را می‌توان نقطه آغاز تجدد و نوین گرایی در ایران به حساب آورد. دکتر جمشید کیانفر آغاز دوره تجدد گرائی در ایران را عصر صفویه می‌داند. فرآیندی که در دوره قاجار به اوج خود رسید. نقطه آغازین جریان تجددخواهی در ایران عصر قاجار هم دوره جنگ‌های ایران و روسیه بوده است. اولین اصلاحات در زمان فتحعلی شاه و عباس میرزا و در نظام ارتش ایران آغاز شد و تا زمان ناصرالدین شاه و صدارت میرزا تقی خان امیر کبیر ادامه یافت. در مسیر این اصلاحات، زمامداران وقت ابتدا اقدام به فرستادن دانشجو به خارج از کشور در حوزه‌های نظامی و مهندسی کردند و سپس با تاسیس دار الفنون به آوردن معلمان و اساتید مورد نیاز از فرنگ دست زدند تا بتوانند طیف بیش تری از دانش آموزان را تربیت کرده و به روند اصلاحات سرعت بخشند. ساختمان دار الفنون نیز تا حد زیادی انعکاس دهنده معماری نظامی بوده و نشان می‌دهد که نخستین دانش آموزان و معلمان آن در حوزه رفع نیاز‌های نظامی به تعلیم و تربیت مشغول بودند؛ و از این زمان بود که تنظیم بودجه برای اداره سازمان‌های دولتی بنا نهاده شد؛ و حتی زمینه پیدایش مراکزی مثل وزارت علوم و وزارت امور خارجه پدید آمد. امیرکبیر نیز برای اطلاع رسانی نسبت به فعالیت‌های انجام شده، به انتشار روزنامه اقدام کرد، ولی از آنجائی که این تغیییرات و تحولات قبل از آمادگی و پذیرش جامعه رخ داد لذا می‌بینیم که در بسیاری از موارد سنت در مقابل تجدد و تحول ایستادگی می‌کند به گونه‌ای که حتی برای پیشبرد بسیاری از امور نیاز به دستور مستقیم ناصر الدین شاه بوده است در نتیجه هرگاه از مدرنیته صحبت می‌شود، غرب گرائی به ذهن متبادر می‌گردد و البته ممانعت جامعه ایرانی در برابر پذیرش رویداد‌های تازه. این ممانعت از یکسو و گرایش متجددین به غرب از سوی دیگر، دو روی مهم و بحث برانگیز ماجرای تجدد در ایران بوده که تا امروز نیز ادامه دارد.

پیشرفت از مشروطه آغاز شد
گروهی از منورالفکر‌ها که مدرنیسم را تنها راه علاج درد‌های ایران می‌دانستند، بدون آنکه نگاهی به نقاط آسیب زای تجدد در جامعه ایرانی داشته باشند، خواستار پیاده سازی برنامه‌ای بودند که در غرب اجرا شد. آن‌ها بدون عنایت به منافع کشور‌های استعماگر و محافل ذینفوذ قدرت یا ثروت در ایران، به نمایندگان اروپایی شان نزدیک شده و از ایشان استمداد کردند. رویه‌ای که در نقطه اوج خود به مشروطه خواهی انجامید.
داستان مشروطه خواهی در ایران را می‌توان نخستین گام ایران در راه رسیدن به جهانِ نو برشمرد. این اتفاق از نیمه عصر ناصری، با نشر مطبوعات، تأسیس مدارس، انتشار رساله و شب‌نامه و همچنین حرکت‌های سیاسی ـ اجتماعی آغاز شد و نهایتاً با هدایت بخشی از علما و نخبگان به استقرار نظام مشروطه در ایران منتهی شد. علما و نخبگانی که قاطبه آنان را منورالفکر‌ها تشکیل می‌دادند، در این مسیر دچار آزمون و خطا‌های فراوانی شدند. ایران، در فاصله استقرار مشروطیت تا پایان قاجاریه، تجربه‌ای نو در فرهنگ، سیاست و اقتصاد را پشت سرگذاشت. برای نخستین‌بار، نشریات آزاد در ایران منتشر شد؛ عالمان دینی با دو قرائت مشروعه‌خواهی و مشروطه‌خواهی باب تازه‌ای در مشروطه باز کردند؛ در دوگانه سلطان و رعیت، سخن از برابری شاه و مردم به میان آمد؛ برای دخل و خرج کشور، بودجه‌نویسی شد و نخستین قانون اساسی و مجلس ملی در ایران شکل گرفت. تمام این تجربه‌های نو، با چالش‌های جدی در داخل و خارج از ایران همراه بود چرا که رقابت قدرت‌های خارجی از یکسو و تلاش نخبگان ایرانی برای بهره‌مندی از تجربه‌های غربی از سوی دیگر، مناسبات جدیدی را عرصه بین‌الملل رقم زد. مشروطه در حالی به ایران وارد شده بود که دست استعمار هنوز بر شاهرگ‌های حیاتی ما باقی مانده و هراس از دست دادن این منابع منفعت را با خود داشت.
آنچه از ظاهر امر پیدا بود اینکه؛ ایران، در کمتر از دو دهه گام‌های بزرگی برای گذار از روزگار جهان قدیم به جدید برداشته و حالا صاحب سیستم سیاسی تازه‌ای شده که کشور‌های پیشرفته با همین سیستم اداره می‌شوند. مشروطه ایرانی تا پایان قاجاریه تداوم یافت. با روی کار آمدن پهلوی ها، برگ تازه‌ای در تاریخ تحولات سیاسی کشور گشوده شد که هرچند ذیل عنوان تجدد مورد اشاره واقع شده، اما ماهیتی متفاوت از نوگرایی برای ایران داشت. این دوران کوتاه، اما تأثیرگذار در حیات سیاسی ـ اجتماعی ایران، دست‌مایه پژوهش و گفتگو‌های فراوانی در نیم قرن اخیر بوده، تاجایی که به‌باور برخی پژوهشگران، بسیاری از تحولات بعدی ایران، تداوم نهضت مشروطیت بوده است.»
توسعه سیاسی شاید مناسب‌ترین عنوان برای شرح ماجرای رخ داده در دوران مشروطه ایرانی باشد. علیرضا ملایی توانی در این باره می‌گوید: «پس از انقلاب مشروطه، به تدریج روال‌ها و رویه‌های دموکراتیک در کشور رواج یافتند و نهاد‌های مردم‌سالار مبتنی بر قانون اساسی و اصل تفکیک قوا پدید آمدند. مهم‌ترین و نیرومندترین نهاد دموکراتیک برآمده از انقلاب مشروطه مجلس شورای ملی بود. جایگاه برجسته مجلس به جایگاه حقوقی و استوار پارلمان بازمی‌گشت که حتی در قیاس با پارلمان کشور‌های دموکراتیک آن روزگار از جمله انگلستان از قدرت و اختیارات بیشتری برخوردار بود.
مجلس افزون بر قانونگذاری می‌توانست بر کلیه نهاد‌های اجرایی و فرآیند‌های کلان و عمومی ایران نظارت کند. بنابراین، مجلس کانون اصلی تحولات کشور محسوب می‌شد که مهم‌ترین رخداد‌های مملکت در پیوند با آن رقم می‌خورد.»
مجلس مهم‌ترین خواسته مشروطه خواهان بود که توانستند در جریان مبارزات شان به آن دست پیدا کنند و همین خواسته منشا تحولات مهم سیاسی و اجتماعی کشور در این دوران شد. مشروطه‌خواهی در ایران، کوششی بود در جهت تأسیس دولت با اساس مدرن (modern constitutional state) در کشوری که در آن نظریه سلطنت مستقل تنها نظریه سیاسی پذیرفته شده بود. اگرچه پیروزی انقلاب مشروطه راه را برای تأسیس دولت با اساس هموار کرد، اما به نظر می‌رسد این دولت بیشتر به لحاظ فرم و نه محتوا، شبیه دولت‌های مدرن اروپایی بود. تحولات سلسله‌های پادشاهی در ایران از یکسو و پراکندگی آرا مشروطه خواهان از سوی دیگر، در کنار فقدان آمادگی اجتماعی لازم برای همراهی با این موج، منجر به تشکیل پوسته‌ای از مشروطیت در ایران شد. پوسته‌ای که با روی کار آمدن رضا پهلوی شکسته شد و آرزو‌های متجددان را بر باد داد.

مدرنیزاسیون رضاشاه غیر ایرانی بود
مدرنیزاسیون در دوره رضاشاه در قریب به اتفاق تحلیل‌ها مدرنیزاسیون از بالا به پایین توصیف میشود. یعنی نقش دولت عامدانه و با برنامه ریزی، بیش از آنچه در واقعیت بوده، توصیف یا به مخاطبان منتقل می‌شود. بخشی از این تحلیل‌ها نمایشگر قسمت‌های مهمی از تحولات دوره پهلوی اول است، اما تمام واقعیتی نیست که در آن زمان اتفاق افتاده، پس بخش مهمی از ماجرا را نشان نداده و ناقص باقی مانده است.
واقعیت آنکه؛ دولت رضاشاه در انتخاب پروژه مدرن کردن کشور صاحب اراده چندانی از خود نبود. نقش روشنفکران و کشور‌های همسایه در تحولات این دوران را نباید از نظر دور داشت. همجواری در دل تحولات منطقه نقش مهمی در این میان داشته است. فشار همسایه‌های بیشتر مدرن شده ایران بر رضا شاه برای آغاز روند مدرنیزاسیون ایرانی نکته قابل تأملی در این زمینه است. روشنفکران دولتی که نگاهی به این کشور‌ها داشتند، در این مدرنیزاسیون که مدرنیزاسیون دولتی نامیده می‌شود، اغلب برنامه‌های کلی دولت رضاشاه را جهت داده و به سمت خواسته‌های دوستان غیر ایرانی شان سوق می‌دادند.
مرور نوشته‌های روشنفکران بنام این دوره نشان میدهد که بسیاری از پروژه‌های رضاشاه همان بود که آن‌ها به او توصیه کرده بودند. پروژه‌هایی که در برخی از موارد بیش از آنکه برآمده از یک نیاز داخلی یا مردمی باشد، شبیه به یک برنامه مدون خارجی برای کشور تهیه و توصیه شده بود. این در حالیست که پوسته برنامه توسعه رضا شاهی، پوسته‌ای ایرانی و ملی بنظر می‌رسید. ماهیت نوسازی دوران رضاشاه است. ماهیت فرآیند دولت-
در سال‌های به قدرت رسیدن رضاشاه، ناسیونالیسم در ایران ایدئولوژی بی رقیبی بود. ماهیت ناسیونالیسم در این دوره تفاوت مهمی با خوانش قاطبه مخاطبان از ناسیونالیسم دارد. به این معنا که؛ گاه نهضت ناسیونالیستی وظیفه به اصطلاح ملت سازی را بر دوش گرفته است. این کار مستلزم ایجاد یک احساس ملی مشترک در میان گروه‌های قومی و قبیله ای، مذهبی و منطقه‌ای است که پیشتر خود را از دیگران جدا میپنداشتند. اما یکی از انواع تقسیماتی که برای ناسیونالیسم میشمارند دو نو ع ناسیونالیسم مدنی و قومی است. انواعی که در ماهیت تفاوت‌های مهمی با یکدیگر داشته و در صورت اجرائی شدن، نتایج مختلفی نیز به همراه خود می‌آورند.
ناسیونالیسم مدنی احساس تعلق به ملت واحد است. بنا به تعریف تابعیت یا شهروندی در کشور ملی واحد. به علت همبستگی جامعی که میان شهروندان به وجود می‌آورد، می‌ستایند. معمولا احساس میهن پرستانه را تقویت کرده و منجر به غیرت و تعصب میشود و در صورت لزوم منبع الهام شهروندان برای ایثار و فدا کاری در راه ساختن کشور مدرن است که همه اعضایش از حقوق سیاسی مشابهی برخوردارند و آزادی هایشان تضمین شده است...، اما ناسیونالیسم قومی نوعی ناسیونالیسم بر پایه عضویت در اجتماع قومی واحد قرار دارد و یکی از انواع ایدئولوژی‌های انحصارطلبانه است.
ناسیونالیسم قومی همان ناسیونالیسمی است که در دوره رضا شاهی تقویت شده و مبنای مدرنیزاسیون قرار گرفته است.
مهم‌ترین خصلت‌های ناسیونالیسم مدنی را کلیت، لیببرالیسم و اتکا به اقتدار دنیوی به جای اقتدار دینی میشمارند. زبان واحد نقشی اساسی در آن دارد و در نهایت گسترش سواد و چاپ از مروجان اصلی آن به شمار میروند. تمام موارد یاد شده همان ویژگی‌هایی است که به نظر میرسد در ناسیونالیسم دوره رضاشاه وجود دارد.
در دوره پهلوی اول؛ دولت اراده تمام عیاری را برای در پیش گرفتن پروژه نوسازی صاحب نبود و فشار همسایه‌ها در این میان نقش مهمی داشت. همچنین سیاست‌های پهلوی اول تا حد زیادی تحت تأثیر روشنفکران این دوره بود و دولت رضاشاه اراده و البته برنامه مدونی برای مدرنیزاسیون نداشت. این دولت مجری تمام خواسته‌هایی بود که از این دو منبع مهم به او می‌رسید و مبتنی بر همین تحلیل، نمی‌توان مدرنیزاسیون یا توسعه اتفاق افتاده در دوران سلطنت پهلوی اول را از جنس برنامه توسعه و پیشرفت ایرانی به حساب آورد.
 
/انتهای پیام/
Iran (Islamic Republic of)
محسن رفیعی
۰۹:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۹/۳۰
قابل تقدیر و تحسین. احسنت.
منتظر نگاشت هایی دیگر از این دست هستیم.
ارسال نظر
captcha