چالش‌های معماری نظام موجود تعلیم و تربیت در یک نگاه؛
نظام تعلیم و تربیت در پاسخگویی به مأموریت خود، با توجه به شرایط و نیاز‌های جامعه امروز، دچار چالش‌های فراوانی است؛ برای اینکه معماری نظام کنونی تعلیم و تربیت را بهتر درک کنیم، لازم است تا ابتدا نگاهی اجمالی به برخی از این چالش‌ها بیندازیم.
به گزارش «سدید»؛ در یک جامعه پیشرو، حوزه تعلیم و تربیت باید چند دهه جلوتر از حوزه‌های دیگر باشد و حتی آن‌ها را به همراه خود به سمت پیشرفت و تعالی جامعه بکشاند؛ بر خلاف آنکه امروز، چند دهه عقبتر از حوزه‌های دیگر است!

شاگردان را برای آن به مدرسه می‌فرستیم، که توانمندی‌ها، آگاهی‌ها، مهارت‌ها، باورها، عادت‌ها، منش، هنجار‌ها و رفتار‌های مناسب برای جامعه پیشرفته‌تر و تکامل یافته‌تر آینده را کسب کرده، اما مدارس عملاً چنین مأموریتی را دنبال نمی‌کنند؛ و با شعار آموزش علوم پایه، عمدتاً فقط بر اهداف دانشی متمرکز می‌شوند.

فرزندانمان را به مدرسه می‌فرستیم تا مدرسه بستر رشدشان را در ابعاد مختلف عاطفی، معنوی، هیجانی، نظری، اخلاقی، ادبی، هنری، جسمی، تعامل اجتماعی، اقتصادی، مهارتی و... فراهم آورند، اما نظام رسمی ضمن آنکه در همه این ابعاد شعار‌هایی می‌دهد، ولی در عمل فقط متمرکز بر ابعاد نظری محض می‌شود.

۲ مأموریت اساسی مدرسه
مدارس در آموزش ماشینی حبس شده، که در آن کتاب‌های درسی یکسان، با طراحی و تدوین یکسان، بدون توجه به خصوصیات و تفاوت‌های فردی و استعداد‌های شاگردان، و شرایط محیطی، در همه جا اعمال می‌شود.

برخورد معلم با کتاب درسی، به منزله دستور کار کاملاً مشخص است. فهم شاگرد باید نسبت به موضوع، عینا آن چیزی باشد که در این فصل از کتاب درسی آمده است. نه کم و نه بیش! به زور کتاب‌های درسی، شاگردان را به تفکر همگرا سوق داده و آن‌ها را ترغیب می‌کنیم، تنها از زاویه محدودی به مسئله نگاه کنند و فقط از روش‌های قدیمی و بیان شده برای حل مسئله استفاده کنند.
 
رویکرد کتاب‌های درسی، شاگردان را از تفکر واگرا و پرداختن به زوایای مختلف مسئله و راه‌حل‌های خلاقانه منع می‌کند، چون این راه‌حل‌های خلاقانه، در چارچوب کتاب درسی مذکور نمی‌گنجد. در این مسیر، قدرت تفکر، خلاقیت و هویت شاگردان از بین رفته و توانمندی آن‌ها به سطح مجریان دستورالعمل‌های کاملاً مشخص تقلیل پیدا می‌کند.

نظام رسمی در آزمون‌های با جواب‌های از پیش تعیین شده همگرا حبس شده و سازوکار‌های آموزشی در مقابل تفکر واگرا، درمانده شده است. شاگردان در فاجعه سازوکار ارزشیابی‌ای کورکورانه و ماشینی سنجیده شده و به آن‌ها برچسب‌های موفق و ناموفق و کم‌استعداد و پراستعداد زده می‌شود و فاجعه از آنجا مضاعف می‌شود که این شاگردان را در یک رتبه‌بندی یک بعدی، بر حسب ارزیابی ماشینی مذکور ردیف می‌کنند و رتبه‌های برتر را به‌عنوان نورچشمی‌و سوگلی در همه‌جا بر صدر می‌نشانند و الباقی را به‌عنوان «الباقی» کنار می‌زنند. در نظام شاگرد اولی، یک نفر به‌عنوان شاگرد اول تحسین شده و الباقی به‌صورت غیرمستقیم تحقیر می‌شوند.

حاکم شدن روش سخنرانی معلم، کتاب درسی، مشق و آزمون، یک گردونه حفظ محور کور را در نظام آموزشی ایجاد کرده است. تمام موضوعات آموزشی فقط در قالب کتاب‌های درسی معنادار می‌شود و انگار نظام آموزشی راهی برای پوشش و تحقق یادگیری این موضوعات و ارتقای توانمندی‌ها، بدون کتاب درسی نمی‌شناسد.

بهترین فرصت در بهترین دوره عمر فرزندانمان، صرف یادگیری موضوعات غیرکاربردی شده و از فراگرفتن هزاران موضوع ضروری مورد نیاز در زندگی واقعی خود، که با آن‌ها دست به گریبان خواهد بود، باز می‌ماند.

از آموزش‌های ضروری برای زندگی، توانایی کسب‌وکار، فهم اقتصادی، ارتباط واقعی با طبیعت، درگیر شدن واقعی در جامعه و تعاملات و ایفای نقش‌های اجتماعی، تربیت فرزندان، فنون مدیریت و برنامه ریزی، مهارت‌های فنی و تخصصی، فناوری روز و. خبری نیست؛ و اگر هم باشد، بلافاصله برچسب فوق‌برنامه و خارج از مدرسه و نظایر آن می‌خورد؛ و بالاخره با زبان بی‌زبانی به شاگردان اعلام می‌شود: «که به درس خودت برس، این‌ها حاشیه است»؛ و این‌گونه، متن زندگی را برای شاگردان به حاشیه، و حاشیه را به متن تبدیل می‌کنیم.

کلیشه‌سازی باور‌ها در تربیت تفکر همگرای کتاب‌های درسی
برخورد معلم با درس، در قالب دستور کار کاملاً مشخص است. معلم باید مطیع کتاب درسی باشد و عینا آن را در کلاس، عرضه، بازگویی، اجرا و بازخواست کند. برخورد شاگرد هم با این درس، به منزله عین مفاد لازم به یادگیری است. شاگرد باید اطلاعاتی که در آن نوشته دریافت کند، کاملاً مطالب بیان شده را فراگرفته، دستورات آن را مو به مو اجرا کرده، و عین آن را در هنگام امتحان بازگوید.

شاگرد به‌صورتی منفعل تربیت می‌شود و یاد می‌گیرد که باید محتوای از پیش تعیین شده‌ای، برای یادگیری و فعالیت او آماده باشد و او همان را دریافت و طبق همان عمل کند. روحیه فکر کردن، کنجکاوی، جست‌وجوگری، استنباط آزاد، پرداختن به زوایای مختلف موضوع و نظایر آن، در او از بین رفته، و عادت به حفظ کردن، منتظر بودن برای تصمیم‌گیری دیگران در مورد او، بی‌ارادگی در برخورد با مسائل واقعی و نظایر آن در او شکل می‌گیرد.

شاگردان در دروس منطقی نظیر ریاضیات قرار نیست خودشان به جست‌وجو، کنکاش و یافتن قواعد ریاضی و به کاربردن آن بپردازند. قواعدی از پیش تعیین شده به آن‌ها ابلاغ می‌شود و آن‌ها هم باید بی‌کم‌وکاست، عینا همان را حفظ کرده و پس بدهند.

دروسی نظیر ادبیات که روح و جوهره حکمت و معرفت در آن با طبع زیبا، ظریف و لطیف جاری است و انسان را به شوق، وجد و حرکت در می‌آورد، اینجا و در کتاب درسی شاگردان، به یک ابلاغیه منتخب از مباحثی تبدیل می‌شود، که شاگردان باید الف. تا یای آن را کورکورانه و چشم بسته، خوانده و قواعد آن را تشخیص دهد.

در روند متداول کلاس‌های ادبیات، کی قرار است شاگرد از خواندن یک داستان یا شعر لذت ببرد؟! ما فراموش کرده‌ایم که جوهره اصلی ادبیات، تبدیل کردن معرفت و حکمت به محتوایی جذاب، با استفاده از ابزار کلمات و گفتار است، که مخاطب از خواندن و شنیدن آن لذت برده و به واسطه این لذت جذب شده و محتوای معرفت و حکمت‌آمیز مذکور را دریافت کند.

اما با خواندن طوطی‌وار و درس‌گونه متن مذکور در یک جلسه خشک و کسالت‌آور و انجام تمرینات با اجبار، نه تنها رابطه خوبی در ذهن فرد با حکمت مذکور برقرار نمی‌شود، بلکه از هرچه که در آن حکمت بیان شده تنفر پیدا کرده و از آن دوری می‌گزیند. رفتار‌های ناهنجار طیف وسیعی از جوانان در جامعه و حکمت‌گریزی، لاابالی‌گری، دین‌گریزی و خروج از توازن، بی‌ارتباط با همین مشی کتاب درسی ادبیات و تعلیمات دینی و نظایر آن در مدارس‌مان نیست. ما ناهنجاری را در نوع مواجه کردن شاگردان با محتوای حکمت‌آمیز و معرفتی، به‌صورت معکوس به آن‌ها آموخته‌ایم.

بزرگ‌ترین اشتباه مدرسه آن است که بر اساس معدل‌گیری میزان یادگیری همه شاگردان، خوراک یکسانی را برای همه شاگردان، به‌صورت میانگین در نظر گرفته و همه را مکلف به یادگیری همان می‌کنند.

معماری نظام کنونی
حاکمیت و نظام رسمی تعلیم و تربیت درگیر ساختاری بوروکراتیک و حجیم، با رویکرد محافظه‌کار است که سازوکار‌های آموزشی یکپارچه و بسته‌ای را در همه حوزه‌های نظام تعلیم و تربیت اعمال کرده، با دقت اجرای آن را دنبال کرده و اجازه نوآوری و خلاقیت را نمی‌دهد. منابع آموزشی فقط به‌صورت کتاب‌های درسی، آنهم با رویکرد تفکر همگرا، برای آموزش در همه مدارس و برای همه شاگردان، به‌صورت یکپارچه ابلاغ می‌شود.

همه مدارس، با رویکردی صنعتی به‌صورت همسان، رویکرد ابلاغی کتاب‌های درسی را اجرا می‌کنند؛ و این رویکرد در پهنه رویکرد تعلیم وتربیت رفتارگرای مطلق یا رادیکال، یادگیری برنامه‌ای اسکینری را مبنای روش تعلیم و تربیت قرار می‌دهد.
 
یک نظام ارزشیابی با محوریت نمره و رتبه‌بندی، که قبولی کنکور را به‌عنوان آمال و مقصد تربیت، ترسیم و نشان می‌کند، تمام فعالیت‌های آموزشی را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد؛ و اینجا شاگردان که نام دانش‌آموز بر آن‌ها نهاده می‌شود، تنها کسب دانش در برنامه آن‌ها گنجانده می‌شود و تجسمی از رشد ابعاد دیگر آن‌ها به‌صورت جدی وجود نداشته، و سازوکار جدی‌ای برای غیرآن در بافت نظام پیش‌بینی نمی‌شود. در این دانش‌آموزی، او و خانواده او را درگیر چرخه سبک زندگی معیوب می‌کند، تا حیات آن‌ها را در تمدن غرب محور صنعتی شده امروزی، تداوم ببخشد.

معلم در این میدان مجری دستورات جزیی‌شده نظام رسمی است و برای هرگونه خلاقیت و نوآوری با دشواری و محدودیت فراوان مواجه است، به‌گونه‌ای که تفکر، ابتکار و تحول برای او بسیار دشوار و پرهزینه خواهد بود. او که فقط وظیفه کلیشه شده‌ای بر دوشش قرار گرفته، در فضای بسته مدرسه حفظ مدار صنعتی، روش سخنرانی را تنها ابزار مناسب برای آموزش مو‌به‌موی کتاب‌های درسی از پیش تعیین شده و جزیی‌نگر همگرای موجود می‌یابد. در چنین میدانی شاگردان یا همان دانش‌آموزان، منفعل و منتظر دستورات و خوراک آماده از پیش تعیین شده، تربیت می‌شوند. چیزی که در بافت شخصیتی آن‌ها رسوخ کرده و به دوران زندگی پس از فارغ‌التحصیلی از مدرسه نیز کشیده می‌شود.

رسانه‌ها، اجتماع سایبری، جامعه و محیط کار، در پشت دیوار ایزولاسیون مدارس از محیط بیرون قرار گرفته‌اند، و به‌واسطه دیسیپلین‌های ماشینی و کارخانه‌ای مدارس، تلاش می‌شود تا مدارس، کمترین تعامل واقعی را با آن‌ها داشته باشند. به‌جای استفاده مناسب و موثر از آنها، پاسخ به نیاز‌های واقعی آن‌ها و تعامل موثر مدرسه با آنها، آن‌ها عناصری مزاحم در فرایند ماشینی تعلیم و تربیت محسوب می‌شوند. به همین لحاظ محیط مدارس، فضای عقب‌مانده ۲۰ تا ۳۰ ساله‌ای را نسبت به جامعه بیرون خود تجربه می‌کنند.

خانواده‌ها در این میان در برزخی بین جامعه و مدرسه قرار دارند. از سویی مدرسه به آن‌ها کمترین اجازه مداخله در فرآیند آموزشی را نداده، آن‌ها را بیرون در مدرسه نگه می‌دارند و اجازه مشارکت فعال در فعالیت‌های آموزشی داخل مدرسه را نمی‌دهند.
 
از سوی دیگر وظایفی از تعلیم و تربیت ماشینی را برعهده خانواده گذاشته و آن‌ها را مجبور می‌کنند دقیقاً طبق همان نظام بسته صنعتی، فعالیت‌های آموزشی را طبق موارد ابلاغی نظام رسمی، در محیط منزل اعمال کنند؛ و این تبیین، متأسفانه ترسیمی تخیلی در کتابی نظیر ۱۹۸۴ جورج اورول [۱]نیست، بلکه واقعیتی است که نظام تعلیم و تربیت کشور ما و بسیاری از کشور‌های جهان، درگیر آن هستند.

* پژوهشگر و فعال تعلیم و تربیت
پی‌نوشت:
[۱]- (اورول، ۶۱) - کتابی که در آن اوج صنعتی‌سازی و نظام‌های تمامیت‌خواه (توتالیتر) در یک پادآرمان شهر تخیلی، ترسیم می‌شود.
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha