حافظ ایمانی ضمن این‌که معتقد است ما به جهان آمده‌ایم که عشقبازی کنیم، می‌گوید شعر هرچه وارد ساحت بی­‌زمان‌­تری شود و منزه از وقایع تاریخ‌مصرف‌دار باشد، به اصالت خود نزدیک‌تر می‌شود.
به گزارش «سدید»؛ حافظ ایمانی جزو آن دسته از شاعرانی است که برای گفت­وگو با او پیش و بیش از آن­‌که به حضور ذهن نیاز داشته باشی، حضور قلب می­‌خواهی تا بتوانی با دنیای شاعرانه او همراه شوی، با زبان فردیت­‌یافته او واژه‌­ها را از منظری دیگر به نظاره بنشینی و شعر را فارغ از سنجه‌­های ذهنی و قراردادی، در جهان عارفانه او شهود کنی.

ایمانی گرچه علاوه بر کار شاعری تجربه‌­ای چندین ساله در دف­نوازی و خوانندگی در قوالی ایرانی دارد، اما چنان­که خود می­‌گوید از سال ۸۵ به بعد کمتر به کار موسیقی پرداخته و عمده تمرکزش بر سرایش شعر بوده و حاصل خلوت­‌نشینی او طی دوازده سال گذشته که اثری منتشر نکرده، انتشار سه مجموعه شعراز سوی نشر علم با نام‌­های: «الف؛ خم خسروانی»؛ «لام؛ به قصد غارت میخانه» و «میم؛ این عاشقانه شعرترین­ها» بوده است. این سه مجموعه شعر که مقدمه هر سه آن­ها به قلم حمید عجمی استاد خوشنویسی و مبدع خط معلا تقریر یافته، حاوی ۲۲۰ شعر از سروده­‌های این شاعر خراسانی است.

 ایمانی متولد پنجم خردادماه ۱۳۶۰ در شهر مشهد است و فعالیت حرفه‌­ای خود را در حوزه ادبیات و موسیقی از سال ۱۳۷۷ آغاز کرده است. سه کتاب «مصلوب دار‌های اشاره» (نشر پاندا)، «ذکر مزامیر» (نشر سوره مهر) و «سرمه­‌های رنگی» (نشر تکا) از دیگر آثار چاپی اوست که طی سال­های ۸۴ تا  ۸۷ به زیور طبع آراسته شده‌­اند. همچنین کسب مقام نخست شعر در مسابقات کشوری پرسش مهر، دریافت عنوان بهترین کتاب تالیفی شعر برای نگارش کتاب «مصلوب دار‌های اشاره» در نخستین جشنواره آثار و تولیدات مراکز استانی حوزه هنری کشور، کسب رتبه نخست شعر در جشنواره شهر بهشت در مشهد، کسب رتبه نخست شعر در جشنواره سراسری شعر و داستان جوان کشور (فلک­‌الافلاک)، کسب رتبه نخست شعر در فستیوال بین­‌المللی شعر و هنر پکن (۲۰۱۲)، اجرای قوالی و شعرخوانی در دانشگاه دهلی نو به دعوت دپارتمان زبان فارسی و بخش فرهنگی سفارتخانه­‌های ایران، تاجیکستان و افغانستان؛ اجرای قوالی و شعرخوانی در فستیوال بین‌­المللی شعر عراق (نحن بابلیون) از جمله افتخاراتی است که در کارنامه هنری او ثبت شده‌­اند. علاوه بر این، بسیاری از سروده‌­های او تاکنون در قالب آثار موسیقایی منتشر شده است و با خوانندگان و آهنگسازانی همچون داوود آزاد، علیرضا عصار، هژیر مهرافروز، نبیل یوسف شریداوی، فرمان فتحعلیان، امیرحسین مدرس، فرید الهامی، محمد مهدی قوام، سروش قهرمانلو، میرفرساد ملک نیا، مهرداد ملکی و وحید معصومی همکاری هنری داشته است.

هفت کتاب «یا؛ یکصد قَرَن اویس» (شعر‌های آئینی)؛ «تذکره­الجنون فی نفحات­الاولیا» (کتابی منثور و عارفانه)؛ «زبور تنهایی قلبی کهن، چون بوی عشق» (کتابی منثور و عاشقانه)؛ «عشق‌­نویسی‌های مردی از ویلا تا تیراژه» (شعر آزاد)؛ «نامیانه­‌ها» (شعر نیمایی)؛ «یک شعر عاشقانه ناآرام» (نیمایی و عاشقانه) و «کوتاهی­‌ام پیش عشقت» (مفردات و شعر‌های موزون بسیار کوتاه) از جمله آثاری هستند که ایمانی در حال حاضر آماده انتشار دارد.

چاپ سه مجموعه شعر جدید او «الف؛ خم خسروانی»؛ «لام؛ به قصد غارت میخانه» و «میم؛ این عاشقانه شعرترین­ها» بهانه‌­ای شد تا با این شاعر خراسانی به گفت­وگو بنشینیم.  

***

نزدیک به دوازده سال از زمان انتشار آخرین اثرتان یعنی «سرمه­‌های رنگی» می­‌گذرد که آن­ هم گزیده­ای بود از شعر‌های شما، تا این­که در شهریور امسال یعنی ۹۹ شاهد چاپ سه کتاب از شعر‌های کلاسیک و موزون شما بودیم. اندکی از این سکوت طولانی و عدم انتشار کارهایتان در این سال­ها برایمان بگویید.

در تمام این سال­‌ها غیر از سرایش شعر و به اصطلاح شاعرانگی خودم کار دیگری انجام نداده‌­ام و در فضای مجازی و در صفحات اجتماعی دائما کارهایم و حتی آثار منتشر نشده‌ام را برای مردم و دوستانم منتشرکرده‌­ام و انتشار آثار را فقط از طریق کتاب نمی‌­دانسته و نمی‌­دانم، اما در مورد کتاب‌­هایم ترجیح‌ام این بود به جای این­‌که پیشنهاد چاپ شعرهایم از طرف من به هر ناشری باشد این پیشنهاد از طرف ناشران به من باشد تا بتوانم در مورد فرم و شکل و چیز‌های دیگر کتاب­‌ها پیشنهاد‌های خودم را مطرح کنم و تا در نهایت کتاب­‌هایم با شکلی شکلیل و فرمی زیبا به دست مخاطب آثارم برسد و این اتفاق پس از سال­ها خانه­‌نشینی از طرف نشر علم مطرح شد و من هم با همکاری و همفکری دوستان خوبم در آن نشر فعلا این سه مجموعه را منتشر کردیم.

 درباره این‌سه کتاب بیشتر بگویید؛ این‌سه مجموعه چه تفاوتی با یکدیگر دارند؛ فقط می­دانم که این‌­ها همه شعر‌های کلاسیک شما هستند و بیشتر غزل‌اند و چندین شعر در قالب‌­های دیگر.

عنوان و نام این ­کتاب­ها را گذاشتم: «الف، خم خسروانی»، «لام، به قصد غارت میخانه» و «میم، این عاشقانه شعرترین­ها» که همگی این کتاب­ها مزین شده است به قلم شیوا و زیبای استاد عزیزم حمید عجمی که زحمت نوشتن مقدمه کتاب­ها را کشیدند با عنوان: در ساحت الف، در ساحت لام و در ساحت میم. غیر از این، دوست بسیار هنرمندم جواد جلالی که از عکاسان و تصویربرداران درجه یک ایران است و چندین بار سیمرغ عکس جشنواره فیلم فجر را گرفته، زحمت عکس روی جلد کتاب­‌ها را کشید و همین­‌طور زحمت فیلم‌­هایی که به بهانه انتشار این کتاب­‌ها به نام «هله» منتشر خواهد شد.

اما درباره حال و هوای این شعر‌ها باید بگویم فضای درونی شعر‌های الف، خم خسروانی و لام، به قصد غارت میخانه فضایی است که ما به اصطلاح به شعر و تغزلات عرفانی می­‌شناسیم البته این چیزی است که دیگران باید بگویند و من خودم داعیه عارفانه سرودن و زیستن را نمی‌­توانم داشته باشم. اما از حیث تفاوت فرمی، کتاب الف، فضایی بینابینی دارد بین اصالت­‌بخشی به جمله و یا اصالت داشتن کلمه در هنگام سرایش شعر و سروده‌های این کتاب وزن­‌های معمول­‌تری دارد که فضای شعر‌ها و وزن­‌ها به فضای رایج و پسندیده در شعر نزدیک­‌تر است و اساسا شعر‌ها مکتوب­‌ترند تا ملفوظ­­­‌تر. اما در کتاب لام، شعر‌ها وزن­‌های موسیقایی­تری دارند، فضای طربناک و رقصانی که گاهی معنا سر از شطح شاعرانه در می­‌آورد و شعر‌ها بیشتر ملفوظ­ند و باید به صدا درآیند یا با صوت بلند خوانده شوند که اثر خودشان را بگذارند؛ و در کتاب میم، شعر‌هایی را که بیشتر از حیث ماهوی و محتوایی در حال و هوای عشق­بازی است گذاشته‌­ام که بخشی از این کتاب یعنی شعر‌های انتهایی آن مشمول شعر‌های سال‌­های بسیار دور من می‌­شود و از این جهت لحن و زبانی ساده­‌تر و متفاوت­‌تر دارند، اما در مجموع هر سه کتاب من عاشقانه است و عشق را در سه ساحت تعشق با الله جل جلاله العظیم خداوند کریم و زیبا، تعشق با حقیقت هستی و تجلی‌­اش در انسان‌­های کامل و تعشق زمینی می­‌توان به چشم دید و برخواند.

در این سه مجموعه، تاریخ سرایش شعر‌ها قید نشده، در حالی که اگر این تاریخ را می‌­آوردید دید بازتری به مخاطب می­‌داد که مثلا احوالات این شاعر چه بوده، چه مسیری را طی کرده و به کجا رسیده است.

به این‌سوال از دو وجه پاسخ می‌­دهم؛ آنچه برای من اهمیت داشته همیشه این‌بوده که اولا بهترین نمونه­‌های شعر فارسی منزه بودند و مبرا از این­که چیزی بیرونی به شعر الحاق و الصاق شود مثل تاریخ سرایش و بسیاری از شعر‌ها در دیوان شاعران درجه یک ما حتی نام هم ندارند و به اصطلاح «فیه ما فیه» است، یعنی در اوست آنچه در اوست، خود شعر گویای خود شعر است و گذاشتن تاریخ سرایش هیچ‌کمکی به خواننده در فهم و تلذذ بیشتر از شعر نمی­‌کند. واقعا بهترین نمونه­‌های شعر فارسی و دیوان قدمای ما همیشه منزه و بری بوده از این­که چیزی را به شعر بار کنند و بسیاری از شعر‌ها حتی نام و عنوان و تاریخ سرایش نداشته‌­اند و امروز خود کسانی که مثلا حافظ­شناس­­ و خاقانی­‌شناس­اند و امثالهم، این­ها بر اساس غنای شعر و بر اساس پختگی و جامعیت بیشتر شعر از حیث درونی و بیرونی و کیفیت شعر به این نتیجه می­‌رسند که شعر مثلا سروده دوران جوانی­ حافظ بوده یا دوره پیری او.
بهترین نمونه­‌های شعر فارسی و دیوان قدمای ما همیشه منزه و بری بوده از این­که چیزی را به شعر بار کنند و بسیاری از شعر‌ها حتی نام و عنوان و تاریخ سرایش نداشته‌­اند و امروز خود کسانی که مثلا حافظ­شناس­­ و خاقانی­‌شناس­اند و امثالهم، این­ها بر اساس غنای شعر و بر اساس پختگی و جامعیت بیشتر شعر از حیث درونی و بیرونی و کیفیت شعر به این نتیجه می­‌رسند که شعر مثلا سروده دوران جوانی­ حافظ بوده یا دوره پیری او


و از وجه دیگر به خاطر بالابلندی جایگاه شعر در دیدگاه من، صدای شعر و کلمات و مکاشفات و فحوای شعر‌ها باید به درد همه گوش­‌ها، همه قلب‌­ها در همه ادوار زمانی بخورد و شعر از این جهت گویای حرف­های ازلی و ابدی انسان باشد و هر چه این­گونه‌­تر باشد، منسوخ ناشدنی­‌تر و جاودانه‌­تر است؛ از این جهت در مکاشفات و وضعیت شهودی شاعر او باید از ظرف مکان و زمان فراغت و رهیدگی بیشتری پیدا کند تا گویای کلماتی شود از جهانی فراخ‌­تر و بسیط ­تر از آنچه ما می­‌بینیم و می­‌شنویم با چشم و گوش سر؛ بنابراین هرچه شعر وارد ساحت بی­‌زمان‌­تری شود و منزه و مبرا از وقایعی شود که ممکن است تاریخ مصرف داشته باشند و مثلا امروز در زبان و اذهان مردم جریان داشته باشد و پنجاه سال بعد همه آن­ها به فراموشی سپرده شود و هرقدر از مفاهیمی بگوید که مبتلابه همه انسان­‌هاست هم به جاودانگی خودش کمک می­‌کند و هم به اصالت و جوهر خود نزدیک­تر می‌­شود.

اگر بخواهم مثالی برای شما بزنم، می‌­بینید در دوره مشروطه و دوره پس از بازگشت با ورود صنعت چاپ، ذوق و قریحه بسیاری از شاعران درجه یک ایران صرف رویداد‌ها و پیشامد‌های آن تاریخ در حمایت از فلان گروه و حزب و یا  فلان شخص و فلان رویداد می‌­شود و به شعر‌هایی به اصطلاح ژورنالیستی تقلیل می­‌یابد و شما می­‌بینید بسیاری از آن شعر‌ها امروز که صد سال از آن رویداد‌ها گذشته به ورطه فراموشی و به آرشیو‌های خاص سپرده شده‌­اند و اگر شاعران ما همیشه از این آگاهی بهره‌­ای داشته باشند که از شعر و کلمه به شکل ابزاری در تموج­‌های سیاسی و اجتماعی، له یا علیه کسی یا کسانی و... استفاده نکنند؛ همین لطف بسیار بزرگی است به شعر که دچار معضل تاریخ مصرف­‌دار شدن نشود؛ مگر سروده­‌های موضوعی در نعت انسان­‌های همیشه زنده تاریخ و پرداختن به موضوعاتی که مبتلابه همه انسان­هاست در هر زمانی و در هر مکانی.

 شما به عنوان شاعری شهودی شناخته ­شده‌­اید، این شهودی بودن برای خود شما به چه معناست و قبل از آن اول بفرمایید اصلا شعر برای شما چه تعریفی دارد؟

در نگاه من شعر، خلق جهانی است دیگرگون که انسان را زیباتر می‌­کند، هوش و حواس انسان را، قلب انسان را، آمال و آرزو‌های انسان را؛ یعنی شعر حرکت از واقعیت زندگی به سوی حقیقت وجود انسان است. برای من شعر، برساختن همان مدینه فاضله است با کلمات که در آن چیزی جز شادی و شادخواری، شکران و تسبیح و شوق و سماع وجود ندارد. شعر برای من هم به مثابه شادی است که تو زیباترین کلمات را فراخوان می­‌دهی و آن­ها را به رقص و مغازله دعوت می­‌کنی، هم آزادی است که تو بی‌­هیچ محدودیت و قیدی جهانی سرشار و سرمست از پاکی و عشق بازی را خلق می‌­کنی با کلمات و هر چیزی که در جهان ما امکان تحقق­‌اش تا به امروز ممکن نبوده و تو با کلمات وجودت آن را ظاهر و حاضر می‌­سازی و پیش چشم و دل مخاطب می­‌نهی و در نهایت شعر برای من بالاترین حد سخن است چرا که محملی است برای نیل انسان به جاودانگی و لاحدی؛ بستری است برای بیان لطیف­ترین حقایق وجود و هستی؛ زمینه‌­ای برای این­که انسان از زمین پرواز کند و به ملکوت جان و جهانش پربگشاید و گنجینه‌­ای است از اسرارآمیزترین حرف­‌ها، حکمت‌­ها، مکاشفات و گویایی زیبایی بی­‌انت‌های هستی در هستی انسان زیبا.

و، اما شعر شهودی برای من یعنی نمود فضا و یا حالی که در دل ایجاد شده است به صورت کلمه، یا گفتن و سرودن از مناظر قلبی و معاینات درونی یا جوشیدن کلمات از سینه آدمی یا مشاهداتی با چشم‌­های بسته و در مجموع آن­که گفتند: آنچه از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند گویا و گواه کلماتی است که زبان دل جاری می­‌کند و به سرایش درمی­‌آید نه زبان سر و نه زبان سنجیده و اندیشیده. شعر شهودی شاید حاصل بی­‌تحصیلی باشد از ناخودآگاه ناگاهانت از چشمه‌­های معالمی که آدم را آموختند از جامع اسماء و کلمات و ما فرزندان همچنان مهجور آدمیم و بسیاری از حالاتی که در من منجر به خلقی می­‌شود یادآوری پردیسی است در وجود که به قدر دست یازیدن به آن خیال لاقید بی­حد ترقصی از تجرد کلمات در من به صورت شعر در می‌­آید.

 شما در شعرهایتان به وفور از آرایه تلمیح استفاده کرده­‌اید؛ تلمیحاتی که در برخی ابیات آورده‌­اید مثل این بیت: «من بسط بایزید، رقص ابوسعید، اندوه بوالحسن، خوف غزالی­‌ام/ قدر بدون حد، الف. لیالی­‌ام، در چشم مولوی شمس‌­الموالی‌­ام»؛ مخاطب شما برای درک این بیت باید هم مشرب عرفانی سکر و فنای بایزید را بشناسد، هم عرفان شادخوارانه ابوسعید را، هم عرفان قبضی خرقانی را و هم عرفان شریعتمدار و زاهدانه و خائفانه غزالی را؛ فکر نمی‌­کنید درک این‌ها برای هاضمه مخاطب امروزی که سلیقه شعری‌­اش غالبا دارد در فضای مجازی شکل می‌­گیرد قدری سنگین است؟
بر این باورم به اندازه‌­ای که نام‌­های خداوند، اسماء­الحسنی کام  و جان ما را شیرین می­‌کند نام دوستان خداوند هم عطر و نورانیتی دارد که حال انسان را خوب می‌­کند. اصلا این­طور نیست که مثلا من بخواهم بر گرده این­ها سوار شوم و شعرم را پیش ببرم، صحبت، صحبت نسبت­هایی است که ما در این عالم برقرار می­‌کنیم با این دلدادگان عشق

در جهان و جهان­‌بینی شعر‌های من همه اولیا و انبیا و دوستان و عاشقان خداوند از یک تجلی‌­اند و در یک صف‌­اند و گویای هم­‌اند و در یک سلسله و حلقه­‌اند، همین‌­طور تمام مکان­‌های خاصی که در جغرافیای فکری و عرفانی ما عارفی از آن برآمده یا مزار ولیّ و پیری در آن‌جاست همه برایم یک‌مکان محسوب می‌­شود جایی که در آن بوی یار می­‌آید. در مورد مخاطب هم باید گفت: شعر‌تر و خوش شعری است که خواص بفهمند و بپسندند و عوام هم از آن لذت ببرند و یکی از علت‌­های موسیقایی­‌تربودن شعر من برای تلذذ بیشتر مخاطب است از شعر؛ اما به هر حال همه­ شعر‌های من که یک­‌طور نیستند. اتفاقا من ملاحظه مخاطبان معمول شعر را هم داشته‌­ام وگرنه، اگر می­‌خواستم با آن سخت‌گیری­‌هایی که دارم کارهایم را منتشر کنم، بسیاری از شعر‌ها را حذف می‌کردم مخصوصا در کتاب «میم، این عاشقانه شعرترین­ها».

ضمن این­که اگر ابیاتی نظیر این‌بیتی که مثال زدید باعث شود که جرقه‌­ای در ذهن مخاطب ایجاد شود و فکر کند که اصلا ابوسعید و ابوالحسن خرقانی و بایزید که بودند و چه می­‌کردند، خود این می‌تواند اتفاق خوبی برای مخاطب محسوب شود و در مسیر حیات معنوی­اش تاثیر به­‌سزایی بگذارد. من بر این باورم به اندازه‌­ای که نام‌­های خداوند، اسماء­الحسنی کام  و جان ما را شیرین می­‌کند نام دوستان خداوند هم عطر و نورانیتی دارد که حال انسان را خوب می‌­کند. اصلا این­طور نیست که مثلا من بخواهم بر گرده این­ها سوار شوم و شعرم را پیش ببرم، صحبت، صحبت نسبت­هایی است که ما در این عالم برقرار می­‌کنیم با این دلدادگان عشق.

آیا می­‌توانیم شما را در زمره شاعران سبک خراسانی به شمار آوریم؟

پس از شروع شاعرانگی در من، به مرور چیز‌هایی بر شعر من افزوده می‌­شد و الان که بر می‌­گردم و نگاه می‌­کنم به کلیت سروده‌­هایم و نه به‌صورت جزء به جزء یا مثلا در یک غزل؛ می­‌بینم که تقریبا در شعرهایم از سبک خراسانی، زبانی فخیم و مردانه و آن فضای موسیقایی و مطنطن­‌اش را گرفته­‌ام و از سبک عراقی، مغازلتی که بین کلمات ساری و جاری است و اساسا بیشتر کلمات شعر‌های من مخصوصا در مغازلاتم کلماتی است که در سبک عراقی کلمات رایج‌­تری است و این­که چیز‌هایی مثل ارتباط درونی کلمات با هم و چیز‌هایی از این دست از سبک عراقی در شعر من به وجود آمده و از هندی هم همین که شعر سهل­الوصول وبه اصطلاح راحت‌­الحلقوم نباشد و مخاطب را وادار به تأمل و اندیشیدن کند و اگرچه کشف­‌های شعر من مثل کشف‌­های شعر هندی مضمونی و معنایی نیست، اما کشف‌­هایی معنوی است و یا مکاشف‌ه­ای در فضای کلمات و در ترکیب و همنشینی­‌شان با یکدیگر؛ مثلا در این بیت: «زنبق به شهد آمد از تو/ زنار زیبایی­ات کو/ بورانی از زندگی شو/ زنبور و زنبور و زنبور» ارتباط صوری و معنوی بین زنبق و زنار و زیبایی و زندگی و زنبور و این­ها یک ارتباط درون­‌پوستی با هم دارند که در حقیقت شما می­‌توانید این­ها را کشف کنید؛ این­که بورانی از زندگی و زنبور چه کشفی را به شما می‌­دهد یعنی در اکثر شعر‌های من این­طور نیست که مثلا آن کلمه‌­ای که من می­گویم صرفا محدود به همان کلمه باشد و کاملا جا دارد که مخاطب درونش غور کند و چیز‌های دیگری از آن کشف کند؛ و یا مثلا آخرین شعری که در کتاب «الف؛ خم خسروانی» گذاشتم و قالب نیمایی دارد می­‌گوید «باری اگر که بود و وجود ما/ هان بارگاه قدس تو را شاید/ از ما یکی چنان که محمد باد/ از تو همان که حمد تو بی­حد باد» یعنی اگر حد را از کلمه حمد حذف کنید، میم می­‌ماند که مقام انسان کامل است و همان میمی است که «فی­السماء مسمی باحمد و فی­الارضین بمحمد». در نحله­‌های دیگر هم مثلا مکتب بازگشت برای من لطایف بسیار زیادی دارد. علاوه بر این، شعر من خواسته و ناخواسته از شعر حجم و از شعر فرم ساغر‌هایی نوشیده و من نمی‌­توانم منکر این در آثار کلاسیکم باشم و این را شاعرانی که اهل شعر فرم یا شعر حجم هستند بار‌ها به من گفته‌­اند، گرچه من خیلی در این آثار غور نکرده‌­ام و شاید این تاثیرپذیری خیلی خودآگاهانه نبوده.

خلاف آن‌چه در شعر شاعران دیگر بسیار می­‌بینیم که مضمون اشعارشان پر از اندوه و یاس و ناامیدی است، شعر‌های شما فضایی طرب­‌انگیز و امیدبخش دارد، این خصلت شعر شما از کجا می­‌آید؟ آیا ریشه در جهان­‌بینی شما دارد؟
اصلا ناامیدی را نمی‌فهمم مخصوصا در سرزمینی پر از غنا و عشق و مهربانی همچون ایران، درست که بسیاری از ما در تنگنا‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی می­‌کنیم، اما این­ها باز هم آیت و دلیلی کافی برای ناامیدی ما از رحمت بیکران خداوند و چشم بستن بر این­همه زیبایی عالم و زیبای‌­های درونی انسان نیست

ما به این جهان آمده‌­ایم که عشق­بازی کنیم، در شکران و شادی باشیم و هر انسان موحدی که راست و پاکبازانه زندگی کند برخوردار است از این سرور و ابتهاج درونی و شوقی که برای دیدار و هم‌نیشنی و مصاحبت با لیلیان عالم و حضرات عشق پیدا می­‌کند. من اصلا ناامیدی را نمی‌فهمم مخصوصا در سرزمینی پر از غنا و عشق و مهربانی همچون ایران، درست که بسیاری از ما در تنگنا‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی زندگی می­‌کنیم، اما این­ها باز هم آیت و دلیلی کافی برای ناامیدی ما از رحمت بیکران خداوند و چشم بستن بر این­همه زیبایی عالم و زیبای‌­های درونی انسان نیست.

نکته‌­ای که همیشه در زمینه سینما به دوستان سینماگرم گفته‌­ام این است که یکی از خصایص سینمای هالیوود و حتی بالیوود برای جهانگیرشدن همین پمپاژ امید است، که دیدن آن فیلم‌­ها حالت را خراب نمی­‌کند. به هر حال آن­ها این را دریافته‌­اند که انسان­ امروز را با این‌وسیله می‌­توانند جذب کنند، اما ما چه می­‌کنیم؛ ما روز به روز از آثار گرانبها و گنجینه­‌های هنری و ادبی سرزمین‌مان بیشتر فاصله می­‌گیریم؛ واقعا قابل احصا نیست لذت و روشنایی و امیدی که شاهنامه و مثنوی و خمسه نظامی و آثار عطار و حافظ و سعدی و دیگران به ما می­‌بخشند، آن روح زیبا و شاکرانه‌­ای که منجر به ساخت­‌های زیبایی ایرانی می‌­شده است در ما چه شده و کجا رفته‌­اند، شعر‌های ما چرا این‌قدر نازیبا شده‌­اند و بسیاری از چیز‌های دیگر زندگی‌مان، بخش عمده‌­اش به خاطر فاصله گرفتن ما از زیست و نگرش اصیل ایرانی ماست؛ هنگامی که تو لیوان آبت را خالی می­‌کنی و می‌­گذاری معلوم است که هوا آن را پر می‌­کند و هوا همین رسانه‌­ها و پمپاژ و تبلیغ سبک زندگی مغرب زمین است در سرتاسر جهان امروز.

من در شعرهایم تمام جهد و تلاشم را کرده‌­ام که از این زیبایی­‌های سرزمینی و از این غنای معرفتی و امیدوارکننده در حالتی طربناک و شادخوارانه سخن بگویم و حتی اگر حالم بد باشد و در قبض باشم مثل کسی که حالش بد است و نیایش می­‌کند و دعا می­‌خواند همان کار را با شعر می­‌کنم و باز وجود خودم را دعوت می­‌کنم به زیباترین معانی و به زیباترین کلمات و هر چیز زیبای دیگری که در این عالم هست و اول خود من را منقلب می­‌کند و به شور می­‌آورد و بعد مخاطب را.

شاعران ما از مشروطه به بعد تقریبا همگی‌­ درگیر دغدغه‌­­ای به نام مواجهه با مدرنیته بوده‌­اند و این در شعر شاعران نسل بعد از انقلاب هم همواره بازتاب داشته، آیا شما هرگز درگیر چنین دغدغه‌­ای بودید؟

برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید برگردیم به سنت و این­که اصلا سنت چیست؛ اگر شما سنت را امری منسوخ و مربوط به گذشته بدانید، این حرف­ها نه‌تن‌ها در شعر بلکه در هر هنری از جمله معماری درست است، اما اگر سنت را یک امر پویا بدانیم که با توجه به ظرف مکان و زمان خودش را دچار نوزایی و بازسازی می‌­کند آن وقت به نتیجه متفاوتی می‌­رسیم. به باور من سنت یک امر جذبنده است چیزی است که طی زمان کامل می­‌شود. من سنت را یک امر لایتغیر نمی‌­دانم، سنت یک امر همواره پویا و زنده است برای مثال در همین معماری خانه­‌هایمان ببینید در هر دوره ما از کجا متوجه می­‌شویم که آن معماری مال چه دوره­‌ای است؟ از تزئیناتی که در آن دوره به آن اضافه شده؛ مثلا در دوره قاجار نقاشی دیواری و آینه‌­کاری به معماری اضافه شده و در آن ترکیبی که انسان هنرمند ایرانی می­‌کرده دائما دست به این نوآوری‌­ها در همان امر سنتی ­زده. با تعریفی که من از سنت دارم شما شعر من را شعری کاملا سنتی بدانید. شعر در من حرفی نیست که بیاید و خودش را موزون کند و به شعر دربیاید، شعر برای من حالی است، فضایی است، رشحه‌­ای است، نفحه‌­ای است که تبدیل به شعر می‌­شود.

من معتقدم همیشه از دل سنت­‌های ما، از دل پاکبازی­‌های ما و از دل آنچه که خداوند از سنت‌­های ازلی و ابدی مقرر داشته هزار چیز نو می­‌شکوفد و هزار چیز نو خلق می‌­شود. شما اصلا فرض کنید که شعر مکتب بازگشت نبود، شعر مکتب دوره مشروطه و حتی نیما و شعر نیمایی و امثالهم نبودند؛ اگر شعر سنتی ایران به شکل طبیعی می­‌خواست از همان خراسانی وارد عراقی شود و بعد وارد هندی شود و بعد یک سیر طبیعی را طی کند بدون این­که نهضت ترجمه در آن دخلی داشته باشد، بدون این­که صنعت چاپ در آن دخلی داشته باشد، بدون این­که اتفاقات سیاسی اجتماعی در شعر یا اساسا فرهنگ غربی به این معنای امروزی بیاید و بخواهد این قدر در اندیشه ما و سنت­‌های ما دست­‌اندازی کند و همه‌چیز را یک­باره دچار تغییر و رفرم کند و همه داد مدرنیته و پسا مدرن سر بدهند و فکر کنند این‌­ها ارزشند و اصلا ندانند آنچه ما داشتیم در چه ساحت و مرتبتی بوده؛ من گمان می­کنم شعر‌های من و شعر‌های برخی از شاعران دیگری که امروزه چنین نگاهی دارند، یک روند طبیعی از حاصل تجربیات شاعرانمان از رودکی تا به امروز بوده است؛ نه این­که شعر من به تنهایی بلکه بسیاری از شعر‌های دیگر که به نحوی به آن فردانیت رسیده‌­اند یا امضای شخصی­ شاعر در جان و جهان‌­بینی و در زبان و اندیشه شعر هویداست.

اگر یک عده آمدند و اندیشه محی­‌الدین ابن­­‌عربی را تبیین کردند یا به شعر کشیدند مثل گلشن راز، سعی من هم این بوده یک نمونه عملی آن را در یک فضای متفاوت در شعر پیاده کنم، حتی در وحدت ضمایر و حالات صفاتی که از منشاء و منبع همان چشمه­‌سار تجلی اوست و انعکاس‌­های آن نور در عوالم و مراتب بیرون و درون آدمی و این حقیقت که: آنچه هست اوست و اینجا به جای من و تو و او و ... بنویس: همه از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. من در بسیاری از شعرهایم جای مخاطب را عوض می­‌کنم این­ها چیز‌هایی است که از قرآن یاد گرفته‌­ام، از سوره حمد یاد گرفته­‌ام که: الرحمن الرحیم ایاک نعبد و ایاک نستعین؛ ببینید چه‌طور سوم شخص را برمی‌­گرداند به دوم شخص و بعد این آیات از زبان کیست که می‌­خواند اهدنا الصراط المستقیم: ما را هدایت کن به راه راست و صراط مستقیم؛ ببینید این سه ضمیر من یا مای گوینده و آن تو و آن او چطور انگار همه یکی است در سوره فاتحة­الکتاب.
 
 شما درشعرتان واژه‌­ها، ترکیب­‌ها و عبارت­‌های جدیدی ساخته­‌اید مثل «دارالشرابات»، «مفاتیح­‌الجنون»، «غایة­المستی» و نمونه‌­هایی از این‌دست؛ این کار را باید نوعی آشنایی­‌زدایی شاعرانه بدانیم؟

آن‌چه می‌­توانم بگویم این است که روح این شعر‌ها کهن است و بخش عمده برخورد من با کلمه - نمی­گویم مدرن-  بلکه بدیع است. کلمات مجردترین چیز‌های این عالم­‌اند. در همین فضای نقاشی در غرب، آن­‌ها چه‌طور از فضای رئال به سورئال رسیدند، چه‌طور از عینیت صرف حرکت کردند به سوی ذهنیت بیشتر؛ اما ما متاسفانه تلاش معکوسی داریم و مثلا می­‌آییم شاهکار‌های ادبی­مان را تبدیل به تصویر می­‌کنیم! ما رستم دستان را نشان می­‌دهیم و هنوز نمی­‌فهمیم نباید رستم را به تصویر بکشیم چراکه فردوسی به عالی‌­ترین نحوی همه چیز را با جزئیات به ما نشان می‌­دهد.
در همین فضای نقاشی در غرب، آن­‌ها چه‌طور از فضای رئال به سورئال رسیدند، چه‌طور از عینیت صرف حرکت کردند به سوی ذهنیت بیشتر؛ اما ما متاسفانه تلاش معکوسی داریم و مثلا می­‌آییم شاهکار‌های ادبی­مان را تبدیل به تصویر می­‌کنیم! ما رستم دستان را نشان می­‌دهیم و هنوز نمی­‌فهمیم نباید رستم را به تصویر بکشیم


به نظر من آن‌چه اکنون در کشور ما به نام شعر کلاسیک شناخته می‌­شود و خلق می­‌شود بسیار می­‌تواند با حفظ همه ظرایف و زیبایی‌­های شعر وارد ساحات بدیعی از تجرد و انتزاع بیشتر شود. می­توان با کلمات فضا‌هایی را خلق کرد و نشان داد که حتی با هیچ‌تصویری نمی­‌توان آن را به وجود آورد و یکی از بالابلندی­‌های شعر نسبت به هنر‌های دیگر برای من در همین­جاست، شما اگر دیوان کبیر مولانا جلال­‌الدین را از این منظر بنگرید می‌­بینید مولوی شاعر بسیار پیشروی است یعنی برخی از مولفه­‌هایی که امروزه در جهان به معیار‌های شعر مدرن و پست مدرن اطلاق می­‌شود، شما می­‌توانید در دیوان کبیری که در قرن پنجم و شش هجری سروده شده ببینید و این همان شهود شاعرانه­‌ای است که ظرف زمان را در می‌نوردد و همیشه نو و‌تر و تازه است. شعر شما اگر ناسوتی باشد بالطبع از اقتضائات خاص خودش تبعیت می­‌کند، ولی اگر قرار باشد که شما وارد ملکوت جانتان شوید و وارد فضایی شوید که از آن ارواحی که در عالم برزخ یا فرشتگانی که بین زمین و آسمان در ترددند چیزی به شما القا یا الهام شود اصلا بعید نیست که به معانی دیگری برسید و ببینید معنا در عالم ملکوت با معنا در عالم ما می‌­تواند متفاوت باشد.

این­که امروز چیزی به نام صنعت جناس داریم و آن را صرفا تشابه ظاهری بین کلمات تعریف می­‌کنیم به این سادگی‌­ها نیست؛ شما ببینید شیخ محی­‌الدین در فتوحات مکیه در باره حروف چه می‌گوید و در باره خاستگاه و جایگاه کلمات و این­که آنجا چه ارتباطی با هم دارند و ممکن است دو کلمه برای ما به ظاهر بی­‌ربط به نظر برسند، ولی در اصل‌شان خیلی هم مرتبط باشند. از این فرصت استفاده کنم و بگویم خیلی­‌ها درباره شعر من می­‌گویند این شعر‌ها فقط موسیقی دارد و از خصوصیات و مولفه­‌های دیگر شعر بی­بهره است و تحت تاثیر دف­نوازی من چنین شکلی پیدا کرده‌­اند و خوب البته اشکالی ندارد؛ به هر حال انسان­هایی پیدا می­‌شوند در گوشه و کنار که این شعر‌ها برایشان قابل ادراک باشد و برای من شاید یک نفر مثل استاد عجمی کافی باشد که خوانش متفاوت و منصفانه‌­ای از سروده‌­هایم داشته باشند.

نوشتن مقدمه‌­های این سه مجموعه به قلم حمید عجمی چه‌طور اتفاق افتاد و چه‌طور به این تصمیم رسیدید؟

برای من اساسا حرف‌زدن کار دشواری است و معتقدم حرف­‌هایی را که داشتم در شعرهایم زده­‌ام. نام کتاب­‌ها را ابتدا قرار بود فقط بر اساس حروف بگذارم یعنی «الف»، «لام»، «میم» یعنی می‌خواستم نام­ کتاب­ها را بر اساس حروف مقطعه قرآن بگذارم و بعد که جستجو کردم، دیدم کتاب­های مشابه بسیاری با این نام­ها وجود دارد و تصمیمم را عوض کردم و گفتم نامشان را مثلا می‌گذارم «به قصد غارت میخانه»، اما وقتی با استاد عجمی صحبت کردم، ایشان گفتند بگذار «الف، خم خسروانی» و به همین ترتیب نام کتاب با آنچه پیش­تر تصمیم داشتم ترکیب شد و بعد به استاد گفتم پس شما لطف کنید و در باره الف. و لام و میم این مقدمه­‌ها را بنویسید که به‌­طور خلاصه اگر بخواهم بگویم و البته در کتاب هم اشاره­ای شده، شما الف. را حضرت حق بدانید که تجلی آن هم در انسان است که به شکل الف. است و لام حقیقت هستی است و آنچه که بین حضرت حق و تجلی عشق در انسان کامل است و برای همین فضای لام این­قدر طرب­‌انگیز است، چون من حقیقت هستی را همین می­‌بینم. البته من می­‌خواستم «میم، این عاشقانه شعرترین­ها» را که بیشتر در سطح تعشق زمینی است صاد بگذارم و میم را برای کتاب شعر‌هایی که برای حضرات اهل بیت سروده­‌ام بگذارم، اما چون می­‌خواستم این سه تا را با هم در بیاورم استاد گفتند اشکالی ندارد و قرار شد آن کتاب شعر‌های آئینی را بگذارم «یا، یکصد قرن اویس»، چون «یا»، هم یکی از اسامی خداوند است و هم این‌­که ما همه حضرات معصومین را با «یا» می­‌خوانیم.

 در این‌سه مجموعه ظاهرا هیچ شعر آئینی ندارید، همین‌­طور است؟

من شعر‌های آیینی‌­ام را که مخصوصا در نعت و منقبت حضرات عشق سروده‌­ام در کتاب «یا؛ یکصد قَرَن اویس» به زودی منتشر خواهم کرد، اما در این سه مجموعه بدون موضوعیت خاصی از همه جهان درونم کلماتی نوشتم و این شامل ابیاتی هم می­‌شود که بینابین بیت­‌های دیگر اشاره مستقیم یا غیر مستقیمی به ذوات مقدسه (ع) دارد مثلا در کتاب الف: «لباسم قرمز براق، چون خون در وضوی عشق/ نگارم کشته در صحراست، چون یحیی ست، قربانی ست». «که معراج تو از بام فلک بال ملک را سوخت/ چه جانی تو که پیشت عاشقان جان در کف افشانند». «و صلّی­الله مستان را و بی­سر‌ها و دستان را/ و صلّی­الله از خود رسته هستان را سلام­الله». «با عشق پا به مسند قدرت گذاشتی/ حسنت حکومت همه را سرنگون کند». «دلدل سوار‌ای حیدر این تو این در خیبر و ...».

از مجموعه لام اگر بخواهم چند مصرعی این چنین بخوانم: «جان در سماع تو آمد‌ای اسم اعظم نگاهت/ هنگام رقص است و بسمل،‌ای کشته ظهر عاشور». «من و دف در کف و ذکر علی شاهِ، ولی حیدر/ علی شیر خدامظهر علی مولای مولاناست». «تو از آنِ کاملانی، کلمات حاملانی/ تو رسول سائلانی تو فقیر تاجداری». «یا ایها­الهمیشه مدثر اقرإ به­نام سرّ انا­السر/ مبعوث شو شراب بگردان یا ایها­الحبیب فذکر». «سرت‌ای بریده یحیی و سیاوشِ در آتش/ تو حسین زندگانی تو شهید عید قربان». «دف کفّ من طرب شد که تو شمس و­الضحایی/ من ونینوای جانم تو و ساقیان عطشان» و ابیات فراوان دیگری در هر سه کتاب.

 و سخن آخر؟

دوست دارم آخرین حرف­‌هایم را پیرامون کارگاه شعرم بگویم در کارگاهی که البته عنوانش شعر است و من از جان و جهانم برای خواهندگان این راه حرف­‌هایی می­‌زنم، برای یافتن راه‌­هایی برای جوشیدن چشمه‌­های درونی شعر و رسیدن به شهود شاعرانه و خدای را هزاران بار سپاس رابطه بسیار صمیمانه و خالصانه بین ما و شرکت­‌کنندگان در این‌کارگاه وجود دارد و ما تماما حرف‌­های دلانه می­‌زنیم و طوری با هم در این مسیر هم‌­قدم می‌­شویم که هر کس با هر میزان سواد و تجربه­ای که دارد بتواند کلمات قلبش را بر زبانش بیاورد و روزبه‌روز در شادی و شکران بیشتری از وجود زیبای خودش و از زیبایی­‌های لایتناهی وجود باشد.

امیدوارم هر کسی که در او میلی هست برای رهسپاری در این راه متفاوت و اعجاب‌­انگیز، من توفیق خدمتگزاری و همراهی با او را پیدا کنم و تا هستم قدمی بیشتر در نکویی بیشتر جان­ها و جهان‌های شاعرانه و حقیقت­‌پرست برداشته باشم، یعنی در سلوک شعر که حضرت لسان‌­الغیب شمس‌­الدین محمد حافظ شیرازی این­گونه سرود:

طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر/ کاین طفل یک شبه ره صد ساله می­رود
 
انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha