درباره جنگ‌هایی که اسلام می‌پذیرد؛
هوشیاری و زیرکی و دانایی در جنگ اصولاً یک اصل عقلایی و انسانی است و دین هم بر آن صحه می‌گذارد. در خصوص تقدس جنگ طبق این نظریه که اساسا دین جنگ را حداقلی میداند باید توجه داشته باشیم که اگر در مقام دفاع، جنگ رخ دهد، آن دفاع مقدس است پس ما دو چیز مقدس داریم، یکی اصل، و دیگری استثنا که دفاع است، هردو مقدس هستند.
گروه راهبرد «سدید»؛ پرداختن به موضوع جنگ از نگاه دین دارای حساسیت‌های زیادی است چرا که در این میان تفاسیر گوناگون و گا‌ها متضاد وجود دارد که همگی ادعای استناد به متن دین دارند. آنچه اهمیت نگاه دین به جنگ و جهاد را بیشتر می‌کند تاثیراتی است که این رویکرد بر الهیات جنگ و میدان جهاد می‌گذارد به تعبیر دیگر چگونگی جنگیدن تا حدود زیادی مبتنی بر چیستی جنگ از نگاه دین است، زیرا در میدان جنگ یکی از بیشترین تاثیرات بر روی تصمیم سازان و سربازان مسلمان ناشی از تلقی دین از جنگ و دستورات دینی در این خصوص است.
 
جهاد در اسلام مفهوم بسیار کلان و گسترده‌ای دارد، اساساً مفهوم لغوی جهاد به معنای جنگ نیست؛ بلکه از آنجایی که جنگ در واقع و ذات خود جهد و کوشش شدید تا سرحد درگیری سخت از حیث عملی و عملیاتی است، بر جنگ هم کلمه جهاد اطلاق شده است.
 
جهاد در منطق اسلام لزوماً مترادف با جنگ نیست، چون شمول، گستره و مصادیق مختلف دارد و نکته دیگر اینکه یک ترتیب تقدمی و تأخری را بین جهاد درون و برون باید قائل باشیم. جهاد درونی مقدم است و دلیل تقدم آن هم روشن است؛ بیرون انسان متأثر از درون انسان است، اگر درون ناپاکیزه باشد و محل حکومت هوای نفس باشد و به تعبیر قرآن اله انسان هوای نفس باشد، "أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ " (جاثیه، ۲۳) بیرون؛ یعنی: حرکات، سکنات، جهاد‌ها و جنگ‌های او همه در یک مسیر نادرست و تأمین هوای نفس قرار می‌گیرد و این دو نکته بسیار حائز اهمیت است.
 
این نگاه اسلام و نگاه منظومه‌ای است که اسلام به جهاد انداخته است. مثال اصلی جهاد خود قیام امام حسین (ع) است، در این قیام دو جبهه را مشاهده میکنیم در یک سوی یزیدیان قرار گرفته اند که می‌خواهند به هر قیمت جنگ رخ دهد که با کمال بی رحمی، و با زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی، کوشش برای شکل گیری جنگ به هر قیمت و دست زدن به اقدامات غیر انسانی در یک سطح گسترده و فجیع و دلخراش را با جدیت دنبال می‌کنند و در سوی دیگر حسینیان را مشاهده می‌کنیم که از سویی تلاش می‌کردند جنگ رخ ندهد و این در تاریخ عاشورا منعکس شده است و از سوی دیگر بعد از آنکه جنگ شروع شد در هر مقطعی از مقاطع عاشورا تلاش امام بر این بود که هر چه سریعتر خاتمه پیدا کند و این نیز در تاریخ روز عاشورا به خوبی منعکس شده است، و از منظر دیگر امام بعد از اینکه جنگ رخ می‌دهد چارچوب‌ها را رعایت می‌کند و جنگ او را از خدا و عواطف انسانی دور نمی‌سازد امام هیچگاه دچار حالت تعصب، عصبیت، انتقام گیری و خشم نشد بنابراین یک جنگ است که یک طرف در آن مصر بر انجام جنگ و در حین جنگ نیز در نهایت شقاوت و بی رحمی بودند؛ چرا که زندگی آن‌ها بیگانه با جهاد اکبر و و مشحون از هوای نفس و پیروی شدید از آن بود.
 
در ارتباط با جنگ دو نظریه وجود دارد، یک نظریه می‌گوید که جنگ در اسلام اصولاً دفاعی است و نظریه دوم جنگ غیر دفاعی را نیز به رسمیت می‌شناسند. در نظریه دفاعی بودن جنگ، باید دید منطق نهفته در ورای این نظریه چیست؟ منطق در ورا این است که اصالت در اسلام جنگ نیست، زیرا جنگ طبیعت خاصی دارد، تخریب و ویرانگری و نابودی و انفصال و انفکاک بین اقوام را در پی دارد، اسلام برای تعارف اقوام و هم شناسی یکدیگر حساب ویژه باز کرده است، اسلام برای تعاون بین بشر حساب محوری گشوده است، پس اصل، همان تعارف و تعاون است، یعنی شناختن یکدیگر (و کوشش برای این شناختن) از یک طرف، و همراهی و همگرایی و همکاری از طرف دیگر. بر اساس این نظریه، خداوند خواسته اجتماع بشری در مسیر هم شناسی و همکاری قرار گیرد "وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا" (حجرات، ۱۳) بر اساس این آیه جعل ناس (قرار دادن مردم) به صورت مجموعه‌های متفاوت و چند قومیتی و چند ملیتی برای آن نیست که هر کدام به دلیل تفاوت و اختلاف از حیث نژادی و امکاناتی و جغرافیایی روی به جنگیدن با دیگری بیاورد؛ بلکه برای آن است همدیگر را بشناسند ظرفیت‌های یکدیگر را بشناسند، سپس قالبی از همکاری را فی مابین خود با هدف هم افزایی و تعاون برقرار نمایند. پس اصل، جنگ نیست شناخت متقابل یکدیگر و پس از آن همکاری بر اساس این شناخت، شکل دادن به زندگی بهتر و تقویت و توسعه نیکوکاری و تقوا و معنویت است.
 
دلیل دیگر بر اینکه اصل، جنگ نیست آیه شریفه "ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً" (بقره، ۲۰۸) است. اگر اصل جنگ می‌بود معنا نداشت که این آیه همه مردم را به رفتن به سمت سلم که فراتر از صلح است و امری پایدار است و مسالمت و زندگی مسالمت را شکل می‌دهد آنهم با قید کافه (همگی) امر کند سلمی با این مشخصات که قرآن ما را به آن دعوت می‌کند اگر شکل بگیرد دیگر سخن گفتن از اصالت جنگ بی معناست بلکه آنچه در میان می‌ماند صرفا سخن از جنگ در موارد ضروری و اضطرار و دفاع در برابر تجاوز ستمگر است. اصولا اگر چیزی اصل بود می‌باید برای آن دامن گسترد، فضا‌های اجتماعی را به نفع آن فراهم آورد و کوشید تا هر چه بیشتر این اصل رخ دهد، بااینکه از این آیه به دست می‌آید این است که اسلام کوشیده است دامن را برای سلم بگسترد. سلم از صلح بالاتر و قوی‌تر است، ممکن است که صلح مقطعی و موقت باشد، دو گروه متخاصم و در حال جنگ صلح کنند و صلح آن‌ها موقت باشد، یا ممکن است صلح به جمیع جهات نباشد یعنی شمشیر‌ها را دیگر زمین گذارند، ولی سلم یک امر پایدار اجتماعی است که دو مجموعه را در وضعیت مسالمت و اطمینان نسبت به هم قرار می‌دهد. سلام، سلم و اسلام از یک ماده هستند. در سلم نوعی سلامت و اطمینان و دور بودن از سختی، خشونت و جنگ وجود دارد. سلم یک مفهوم پایداری است و اسلام خواهان سلم شده و سلم را هم به مثابه یک مرحله مهم قرار داده که باید ورود به آن و حضور در آن پیدا کرد. یعنی نیاز به این دارد که آن را ایجاد نماییم؛ یعنی چیزی نیست که خود به خود حاصل شود بلکه باید برای آن برنامه ریزی و تلاش و کوشش شود. اگر جنگ اصل باشد آیه " جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها" (انفال، ۶۱) (اگر آنان تمایل به سلم و صلح پیدا کردند، تو هم تمایل پیدا کن) بی معنا میشود.
 
جنگ‌هایی که اسلام می‌پذیرد به عنوان حالت‌های حداقلی و استثنائی و طبعاً دفاعی است. از باب اضطرار است وقتی به یک مجموعه هجوم برده می‌شود آن‌ها باید از خودشان دفاع کنند. اگر ما این مبنا را بپذیریم آن زمان جنگ را باید چند شأن برای آن از حیث اسلام قائل باشیم، اول، جنگ یک حالت استثناء است، دوم این حالت استثنا برای موارد اضطرار است، سوم این موارد اضطرار مواردی است که هجوم ستمگر در کار آید. چهارم موارد اضطرار باید محدود باشد و تا جایی باشد که دفاع حاصل شود، نباید در ابتدا اضطراری باشد، ولی بعد خودش اصالت پیدا کند. این با منطق اسلام طبق این نظریه نمی‌سازد، باید محدود و حداقلی باشد اگر حداقلی باشد از حیث دامنه باید محدود باشد از حیث موردی هم باید حداقلی باشد، چون آنچه حداکثری است اصل است نه استثناء، استثنائات همیشه حداقلی هستند.
 
گفتنی است معنای حداقلی بودن جنگ و دامنه آن، این نیست که اگر جنگ رخ داد و مسلمین در مقام دفاع بودند، اجازه داده شود در این جنگ فریب بخورند و تجاوز عمیق‌تر و نهادی‌تر بشود. هوشیاری و زیرکی و دانایی در جنگ اصولاً یک اصل عقلایی و انسانی است و دین هم بر آن صحه می‌گذارد. در خصوص تقدس جنگ طبق این نظریه که اساسا دین جنگ را حداقلی میداند باید توجه داشته باشیم که اگر در مقام دفاع، جنگ رخ دهد، آن دفاع مقدس است پس ما دو چیز مقدس داریم، یکی اصل، و دیگری استثنا که دفاع است، هردو مقدس هستند. جنگ در مقام دفاع بسیار مقدس است و اتفاقا تقدس در این استثنا بسیار قوی و پر رنگ است. تقدس در جنگ دفاعی تقدس بسیار بالایی است، چون یک انسان دفاع کننده و یا یک ملت دفاع کننده از کیان خود باید هزینه‌هایی تا سرحد ایثار بپردازد و این هزینه‌ها هزینه‌های کمی نیست.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha