کروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ تغییر فصل برای هر انسانی میتواند الهام بخش باشد، این که «من» به یک پدیده کاملا طبیعی چه واکنشی نشان میدهم، برآمده از تفسیری است که از طبیعت و جهان در جان من نقش بسته است.
میتوانم گذشتن از تابستان و رسیدن به پاییز را فصل فروریختنها بدانم. فصلی که با قدرتی باور نکردنی و بیرحمانه تغییراتی مفصل در همه چیز به وجود میآورد. پاییز را نباید دست کم گرفت. در چند روز زندگی ما را زیر و رو میکند، به اطراف خودمان نگاه کنیم، از پیچیدهترین مسائل زندگی تا سطحیترین کارهای روزمره ما با رسیدن پاییز دچار تغییر میشود. از حساسیتهای فصلی و پاییزی که پوست ما رو خشک میکند و عطسههای خشک به ارمغان میآورد بگیر تا باز کردن گنجه لباسهای کت و کلفتتر نسبت به پارچههای نخی و سبک تابستانه. اقتصاد خرید و فروش هم تغییر میکند و حراجهای مختلف پایان فصل و آغاز فصل شروع میشود. قیمت نفت جهانی در شش ماه دوم سال عموما تکان میخورد و روسها هر سال برای قیمت و میزان فروش گاز برای اروپاییهای سرد مزاج، ناز میکنند. درخت خرمالو کم کم نشانههای به ثمر رسیدنش نمایان میشود و ما میتوانیم از غروب آفتاب تا نیمههای شب، فرصت زیادی برای دیدن و شنیدن و خوردن و خوابیدن و... داشته باشیم. نمیدانم در فرهنگهای دیگر پاییز را چگونه میبینند، اما برای «من»، پاییز همان فروافتادن و فروریختن و شروعی برای دوباره ساختن است.
جامعه شناسان شاید در خصوص نوع پرداختن به پاییز بیشتر تمایل دارند تا جامعه خویش را در آینه فصلها ببینند به تعبیر دیگر از نگاه آنان «گاهی پاییز را بهانه میکنیم تا برگهای زرد و تغییر در طبیعت را نشانهای از عشقهای شکستخورده و داستانهای رمانتیک نافرجام خود بدانیم و گاهی هم در همین فصل، معناهای گمشده خود درباره تاریخ و ناخودآگاههای تاریخیمان را جستوجو میکنیم؛ گویی در پاییز به دیدار اسطورهها میرویم و میخواهیم اسطورههای تاریخی را با میدانها، خیابانها و برجهای بلند و اتومبیل و مراکز خرید کلانشهرها درآمیزیم؛ در داستانها و رمانها و فیلمها و موسیقیها و شعرهایمان بازنمایی از پاییز ارائه میکنیم که میتوان گفت: تفسیری از آرزوهای شکستخورده، دنیاهای بهپایانرسیده و دفترهای بستهشده زندگی است. این معناهای موقت و گذرا که از میان زندگی روزمره کلانشهری ما برخاسته است به پاییز بهعنوان یک فصل، شکل میدهد.» (فاضلی، همشهری، ۱۲/۹/۹۶).
اما در نگاهی دیگر و شاید عمیقتر بتوان گفت طبیعت و تغییر فصلها میتوانند منعکس کننده ذات جهان برای انسان باشند و انسان دردمند در پیوند با این آینه عبرت، خویشتن خویش را بهتر بشناسد کما اینکه استاد علی صفایی در همین خصوص میگوید: «در دنیایی که شب و روز و بهار و پاییز و زمستان و تابستان با هم است، نمیتوان از شب رنجید، که روز در راه است؛ و نمیتوان به روز دلخوش بود، که گرفتار شب است. نمیتوان در بهار غزلخوان شد، که پاییز در راه است؛ و نمیتوان در پاییز غصهدار ماند، که بهار میآید. پس در این دنیای بیآرام، نمیتوان نشست. نمیتوان مغرور و مایوس بود. آنها که شب و روز را و بهار و پاییز را مقصد گرفتهاند، هر دو به پوچی میرسند؛ و آنها که حرکت را و کوچ را و رحیل را فهمیدهاند و بانگ رحیل را شنیدهاند، آمادهاند و بهرهبردار. اینها در رنج، راحت هستند و دیگر به انتظار موقعیتهای خوب نیستند؛ که فهمیدهاند باید در هر موقعیت، کاری کرد و بهرهای برداشت.» (علی صفایی حائری، نامههای بلوغ، ۸۰)
آری اینچنین است، انسان باید لحظه به لحظه رشد کند و پیش برود، از ریختن و ساختن نترسد از اینکه برگهای فکر و اندیشه اش با باد خزان مانند برگ چنارهای خیابان ولیعصر رقصان رقصان به روی زمین بیافتند واهمه نداشته باشد، از ترک شدنها و ترک کردن ها، دلهره، خوره روحش نشود که طبیعت ما بهار دارد و پاییز و تکثر و تنوع و پیوستن و گسستن ذات این جهان است. آنکس که به رویش بهار دل میبندد با ریزش پاییز نگران است، اما نمیداند که در دل این ریزش رویشی دیگر نهفته است. پاییز در ذات خود پرورش دهنده است و دستی پنهان است که فرصتها را دوباره کنار هم قرار میدهد تا به زودی تولدی دیگر آغاز کنند.
در بهار و پاییز میتوان تمرین کرد تا به قله آزادی و رهایی رسید لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (حدید، ۲۳) رفت و آمد بهار و پاییز، دادنها و ستاندن هایش، انسانی که در طبیعت فکر کند را متواضع میکند. روح پاییزی خرامان خرامان تن به پیرایش میدهد و از دل کندهایش رنجی نمیبرد، چون میداند در این مسیر اگر درخت وجودش از برگ و بر خالی نشود توان رویشهای نو به نو نخواهد داشت. حتی در دل بهار فکر کردن به آمد پاییز روح ما را متوجه و آماده دل کندن میکند. پاییز مانند پیری حکیم حقیقت دنیا را به ما نشان میدهد، دنیا چیزی جز تغییر در خود ندارد، دل بسته متغیرها شدن تنها ما را اسیر رنجهای متعدد میکند. رنج از دست دادنهای بی پایان. اما همین چهره بی رحم پاییزی که در صور خاموشی و سردی میدمد برای روح انسان آگاه نوید زایش و رویش است. رها شدن از تعلقات ناپایدار و توجه به ماورای تغییرها و متغیرها. رشد حقیقی انسان در گسست از جهان فانی و درک بعد باقی و پایدار حیات است، و حقیقتا کدام حکیم و فیلسوف و متفکری توان دارد تا مانند لطافت بی رحمانه پاییز، ما را با حقیقت جهان آشنا کند؟ پاییز پیرمردی حکیم است که ما را برای عبور از دنیا آماده میکند، ولی در عین حال از خرمالوی سرخ و شیرینی که در آیندهای نزدیک از بالای درخت به ما چشمک میزند هم غافل نیست.
/انتهای پیام/