گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ سید جواد میری؛ فارغ التحصیل دانشگاه گوتنبرگ سوئد در دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد و همچنین فارغ التحصیل دانشگاه بریستول در دوره دکتری. او امروز در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به تدریس مشغول است. میری چند سالیست که به ایران بازگشته، تدریس و مقاله نویسی را برای فعالیت انتخاب کرده است.
آنچه پیش روی شماست شرحی از گفتگوی ما درباره فساد در جامعه شناسی است.
نخستین نکتهای که در این باره باید به آن اشاره کنم اینکه، برخی از موضوعات و برخی از پرونده هائی که در فضای اندیشه عمومی مطرح میشود، از نگاه بیرون یک موضوع جذاب و البته سطح بالا به حساب میآید. مثلا وقتی شما از نقد اثار چخوف سخن به میان میآورید، از مسئلهای سخن گفته اید که تمام این معیارها را در خود دارد. اما نکته مهم در اینجا اینکه این موضوع ارتباط چندانی با فضای دغدغههای اجتماعی و مسائل جامعه ایرانی ندارد. اما در وقت دیگری شما موضوع جامعه شناسی فساد را مطرح میکنید. موضوعی که با اضلاع زندگی روزمره جامعه امروز ایرانی در ارتباط است و به گونهای هرکدام از ما اگر درگیر فساد نباشیم، در معرض عوارض و پیامدهای این مسئله هستیم. جنبههای مختلف فساد در حوزههای مختلف از سیاست تا اقتصاد و از فرهنگ تا هنر، همه و همه مواردیست که تاثیرات زیادی بر زندگی ما در جامعه امروز دارد. ما امروز به گونهای در معرض فسادیم که تبعات آنرا با پوست و گوشت و استخوان لمس میکنیم! به عبارت روشنتر اینکه؛ موضوع جامعه شناسی فساد در ایران، صرفا یک بحث تئوریک یا آکادمیک نیست. البته این به معنای عدم کارکرد تئوریک در این موضوع نیست. بلکه جنبههای ساحت زیستی این موضوع نیز به اندازه ساحت نظری موضوع اهمیت دارد.
نکته بعد اینکه، مفهوم فساد در زبان فارسی، تداعی گر اندیشهای کلامی-مذهبی یا دینی است. مثلا وقتی از انسان فاسد سخن، اخلاق فاسد، جامعه فاسد یا ... به میان میآید، به نظر میرسد که این مفاهیم جنبههای دینی یا مذهبی نیز پیدا کرده اند. در نتیجه ممکن است از یک منظر حساسیت جامعه نسبت به این موضوع برانگیخته و از سوی دیگر نیز دقائق این امر را مانع شود. از اینرو که بحث ما در جامعه شناسی فساد، تنها ابعاد مذهبی مسئله نیست. بنظر میرسد یک چارچوب یا منش هائی در جامعه، در حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی، آموزشی و ... وجود داشته باشد که مجموع این روشها ایجاد نوعی ناهماهنگی و ناسازگاری در جامعه داشته باشد.
مفهوم فساد در زبان لاتین با واژه Corruption شناخته میشود. سالهای زیادیست که ادبیات جامعه شناسی مختلفی درباره مفهوم فساد طرح شده است. اما یکی از نخستین تولیدات جامعه شناسی در این باره، که در حدود سال ۱۹۶۰ میلادی، یکی از نخستین افرادی که در جهان اسلام موضوع جامعه شناسی فساد را مطرح کرد، سید حسین العطاس بود. دلیل پرداخت ایشان به این موضوع نیز در کتاب جامعه شناسی فساد اینطور آمده است؛ بسیاری از مسائل ممکن است در جوامع مختلف دارای مشترکاتی باشند. به این دلیل که جامعه انسانی با تمامی تباین هائی که دارد، دارای نقاط مشترکی نیز هست. ولی سیستمها و نظامهای مختلف، دچار امراض گوناگونی میشوند که در جوامع مختلف، تفاوت دارند. العطاس به این نکته اشاره میکرد که شفافیت هائی موجود در حوزه سیاستگذاریهای مالی و اقتصادی در جوامع اروپائی از یکسو و همچنین شفافیت نظام بوروکراسی در این کشورها، امکان فساد را به حداقل رسانده است. در نتیجه جامعه شناسی به مثابه علمی که تلاش میکند تا معضلات اجتماعی را به صورت مسئلهمند حل کند، جامعه شناسی فساد در اروپا و امریکا چندان موضوعیتی نداشته و ندارد. به همین دلیل بسیاری از جامعه شناسان بزرگ به این مسئله وقع چندانی ننهاده اند. اما جوامع در حال توسعه که فضای گذار از سنت به مدرنیسم یا ورود به یک دنیای تازه را تجربه میکنند، با امکان عدم شفافیت بیشتری روبه رو هستیم. در نتیجه ما جامعه شناسان کشورهای غیراروپائی یا غیرامریکائی، باید دغدغه بیشتری نسبت به این مسائل داشته باشیم. یکی از علل این مسئله نیز اینکه؛ در جوامع صنعتی و پیشرفته، نهادها بسیاری قوی هستند. این قوت نهادها و نهادینگی سازمان ها، منجر به کمرنگ شدن محوریت شخصیتها شده است. اما جوامع در حال توسعه، نهادها و سازمانها قوت چندانی ندارند، نظام بوروکراسی به صورت درست نهادینه نشده و در نتیجه این افراد هستند که محوریت دارند. افراد هستند که اهداف را تعیین میکنند. آنها بصورت مثال امکان خویشاوندسالاری را افزایش یا کاهش میدهند و در نتیجه وقتی این مسئله وارد فضای اجتماع شده؛ معضلاتی ایجاد میشود که منجر به عدم شفافیت در یک نظام اجتماعی میشود. در نتیجهی حکومت عدم شفافیت در هر چارچوب یا نظامی، اتفاقی رخ میدهد که ما در جامعه شناسی از آن با عنوان فساد یاد میکنیم. مثلا فساد مالی، اخلاقی، بوروکراتیک، دیوان سالاری، سیاسی و ... انواعی هستند که جامعه شناسی در آن حوزهها عدم شفافیت را دیده و در پی شفاف سازی آن است.
طبق این تعریف، جامعه شناسی فساد عدم شفافیت را هدف گرفته و از این منظر به مسائل مینگرد. این در حالیست که تلقی موجود از فساد یک تلقی عرفی است. در برخی از موارد مفاسد، اما عدم شفافیتی در کار نیست! برخی از مفاسد آنقدر روشن هستند که نمیتوان از شفاف نبودن سخن گفت. مثل استفاده از رانت اقتصادی!سوال من درباره نحوه مواجهه جامعه شناسی فساد با این دست موارد است. آیا در جامعه شناسی فساد به مفاسد آشکار و عیان نیز پرداخته میشود؟شاید یکی از معضلات تفکر جامعه شناختی اینست که برداشتی وجود دارد که همه ما درباره امر اجتماعی صحبت میکنیم. همه ما از جامعه شناس تا بقال و نانوا و ... در جامعه زندگی میکنیم، پس اینطور میاندیشیم که نظر داریم و این نظر اجتماعی است. البته این تجربیات به رسمیت شناخته میشوند و تجربیات اجتماعی اهمیت زیادی دارند. اما آنچه بینش جامعه شناختی را شکل میدهد، تنها تجربه نیست. بلکه منسجم دیدن، در بستر تاریخی دیدن، مسائل و مشکلات را تئوریزه کردن و مواردی از این دست هستند که بینش جامعه شناسی را شکل میدهند.
عقلانیت به معنای رویه هائیست که برآیند آنها، سیستم را ارتقاء دهد. هر امری که سیستم را به سمت اضمحلال یا پیشرفت ببرد، عقلانی و هر چیزی که سیستم را از این سمت و سو دور کند، ضدعقلائی است
اما درباره مثالی که شما با عنوان یک فساد علنی ذکر کردید، من معتقد نیستم که حتی رانت اقتصادی به صورت شفاف انجام شود! هیچ فردی در سیستم جمهوری اسلامی، صحبت از وام میلیاردی و قرض الحسنه نام نبرده است. اعطاکنندگان و دریافت کنندگان این وامها سعی دارند که پوششی برای این مسئله بسازند و در پناه آن فساد خود را ترتیب دهند. آنها به گونهای تلاش برای مستندسازی جعلی اقدامات غیرقانونی یا فراقانونی خود دارند. ولی شفافیت در اینجا به این معناست که اساسا در نظام دیوان سالاری، رویه هائی مبتنی بر عقلانیت وجود داشته باشد. اگر ما N. میلیارد تومان به فردی وام میدهیم، او باید یک توجیه درست برای این مسئله داشته باشد. او اگر احداث دام پروری را دلیل دریافت این وام ذکر کرده و، اما در واقع امر به خرید و فروش ارز مشغول شده باشد، و بانک نیز هیچ نظارتی بر این روند نداشته باشد، حکایت از ضعف نهادهای نظارتی دارد. نهادهای نظارتی یا وجود ندارند و یا عملکرد شفافی در این باره ندارند. وقتی از شفافیت صحبت میکنیم، در واقع از عقلانیتی سخن میگوئیم که به چشم همه یک نوع از عقلانیت باشد! بلکه از منظر سیستم نیز عقلانیت باشد.
عقلانیت به معنای رویه هائیست که برآیند آنها، سیستم را ارتقاء دهد. هر امری که سیستم را به سمت اضمحلال یا پیشرفت ببرد، عقلانی و هر چیزی که سیستم را از این سمت و سو دور کند، ضدعقلائی است.
به تعبیری امری عقلائی باشد...مفهوم عقلائی هم در واقع دارای جنبه Inter Subjective است. به این معنا که ممکن است افراد خردمند رویه را درست بدانند و، اما آن رویه به سیستم ربطی نداشته باشد! ما در حال حاضر سیستمی به نام جمهوری اسلامی در ایران داریم. این سیستم حتما دارای نظمی است که اگر امروز بی نظمی هائی در آن مشاهده میشود، دلیل بر وجود نظم در حالت ایده آل نیست. این نظم باید مبتنی بر عقلانیتی باشد که برآیند آن منجر به رشد و تقویت نظام جمهوری اسلامی در برابر رقبای آن شود. مثلا نمیتوان در این نظام از ساخت مسجد در همه جا صحبت کرد! چه اینکه اگر این ساخت و ساز منجر به تضعیف سیستم شود، این نمیتواند یک تصمیم عقلانی به حساب آید. یا درباره پرداخت رانت، اگر این رانت منجر به تقویت مجموعهای شود که از قضا خویشاوندسالار نیز هست، آیا پرداخت این رانت را میتوان اقدامی در جهت تقویت این نظام به حساب آورد؟! اگر پاسخ این سوال مثبت باشد، شما میتوانید دستور به پرداخت رانت بدهید.
شما نمیتوانید در یک نظام حاضر باشید و این نظام در یک حوزه تقویت، در یک حوزه تضعیف و در برخی حوزه بی عنایت به جهتها باشد و در مجموع نیز حرکت این نظام در راستای بالندگی تحلیل شود! هرجا همگونگی شبکهای صورت نگرفته، آن نظام به سمت اضمحلال و ازدیاد فساد پیش میرود
در هیچ زمان، شیوه هائی که مبتنی بر تقویت سیستم و نظام جامعه نشود، نمیتواند یک اقدام عقلانی به حساب آید. هرجا که شفافیت وجود نداشته باشد و از سوی دیگر نیز شبکههای عقلانیت یا Rationality موجود نباشد، منجر به تضعیف سیستم از یکسو و ایجاد حفرههای فساد در حوزههای مختلف اعم از اقتصاد و فرهنگ و ... میشود.
یکی از مولفههای اصلی بینش جامعه شناسی این است که شما نمیتوانید در یک نظام حاضر باشید و این نظام در یک حوزه تقویت، در یک حوزه تضعیف و در برخی حوزه بی عنایت به جهتها باشد و در مجموع نیز حرکت این نظام در راستای بالندگی تحلیل شود! هرجا همگونگی شبکهای صورت نگرفته، آن نظام به سمت اضمحلال و ازدیاد فساد پیش میرود. فساد در معنای اتیمولوژیک آن هم همین معنای نابودکردن یا تباه کردن میدهد. یعنی در یک سیستم به جای ایجاد ظرفیتهای رشد یک سیستم، ظرفیت هائی برای نابودی آن سیستم ایجاد میشود. لازم نیست حتما این درخت از ریشه قطع شود! بلکه میتوان شاخههای آنرا به سمت و سوئی هدایت کرد که دیگر سایهای برای شما به ارمغان نیاورد!
نکته مهمی که در این راستا میتوان به آن اشاره کرد، تفاوت دیدگاه نحلههای جامعه شناسی در مواجهه با مصادیق فساد است. به صورت روشنتر اینکه ممکن است در یک تفکر از جامعه شناسی، اختلاف طبقاتی به عنوان عاملی فسادانگیز در جامعه مطرح نشود و در تفکری دیگر، این مسئله یک عامل فسادانگیز مهم تلقی شود.آیا در فضای کلی جامعه شناسی میتوان قدر متیقنی از جامعه فاسد ارائه داد یا به واسطه فلسفه ذهنی هر جامعه شناسی، میتوان این تعریف را به یک وجه انجام داد.بنظر من یافتن چنین تعریفی که همه درباره آن تفاهم داشته باشند، به نظر من امری محال است. اما شما به نکتهای اشاره کردید و آنهم اینکه در برخی از مکاتب اختلاف طبقاتی به گونه ایجابی ارزیابی شده و شاید در مکاتب دیگری سلبی باشد. نکته مهم در این بحث اینکه؛ بسیاری از جامعه شناسان مفهوم طبقه را قبول دارند و در این باره میگویند که اساس زیست مدرن، طبقات مختلف هستند. به این دلیل که مناسبات تولیدی و درآمد و ... به گونهای متحول شده که اولا میراث شغلی در میان افراد بسیار کمرنگ شده و ثانیا امری به نام Social Mobility یعنی تحولات منزلتی در جوامع رخ داده است. نتیجه این تحولات تشکیل طبقات است.
تشکلها و نهادهای مدنی یا نیروهائی که پاسدار ارزشهای اجتماعی ایران بودند، چنان تضعیف یا تنبیه شده اند که نمیتوانند صدائی درباره فساد داشته باشند!
اگر در جامعهای اختلاف طبقاتی وجود داشته باشد و از سوی دیگر نیز مدیریت هم باشد، باید این اختلافها را مدیریت کرد. اما اگر اختلاف به سوی شکاف رفت و آرام آرام طبقه متوسط و میانی، به سمت طبقات پائینتر و محرومتر تمایل پیدا کنند و در نتیجه اختلاف به میزانی زیاد شود که ما نتوانیم از اختلاف یا شکاف صحبت کنیم، بلکه یک گسست یا انقطاع به وجود امده باشد، باید فکر دیگری کرد. این جامعه نمیتواند مدیریت شود. شریعتی در این باره صحبتی دارد که اتفاقا شبیه به آن در آثار مارکس نیز دیده میشود. او میگوید؛ طبقه روی ذهن و زبان و فهم انسان از واقعیات ملموس تاثیر میگذارد. مثلا دو انسان از دو طبقه درباره غذا صحبت میکنند. اما غذا برای فردی از طبقه مرفه با غذا برای فردی از طبقه فقیر تفاوت بسیاری دارد!
حال اگر در جامعهای گسست اتفاق افتاد، دیگر نمیتوان آن جامعه را مدیریت کرد. اگر فساد یعنی عدم شفافیت و عقلانیت، انتحار اجتماعی را منجر شده و به سمتی برود که بافت اجتماعی و ارتباط ارگانیک و همبستگی اجتماعی را در جامعه بپاشد، نمیتوان از زاویه نگاه جامعه شناسی سخن گفت! همه اینها زمانی معنا دارد که حداقل مشترکاتی به نام بافت یا امر اجتماعی وجود داشته باشد. امری که ذیل مفهوم عقلانیت شکل میگیرد و به این معناست که تمام افراد حاضر در بستر اجتماعی احساس تعلقی به آن داشته باشند.
یعنی جامعه باشند و اگر این احساس تعلق از میان برود، امر اجتماعی منهدم شده است...
بله. این امر اجتماعی اول به امر سیاسی، پس از آن امر ایدئولوژیک و پس از أن امر ایمانی میشود. افرادی که حافظ وضع موجود هستند در یکسو و اضداد وضع موجود در سوی دیگر هستند. در این فضا امکان گفتگو وجود ندارد و در نتیجه وقتی فساد به این حد میرسد، یکی از کارکردهای فساد رخ میدهد. اینکه نهادها را فرسوده و تخریب میکند. افراو به تدریج از آن بیرون میآیند و به جای فربه شدن سازمان، مدیر آن فربه میشود. ارتباطات بی ضابطه و خویشاوندسالاری تقویت میشود و تمام دستگاهی که میخواسته مبتنی بر یک عقلانیت صوری مدیریت شود، به سمت اضمحلال میرود.
در جائی میخواندم که از عادی شدن فساد سخن گفته بودید و به این مسئله در پیشرفت روند فساد اشاره کرده بودید. اتفاقی که در سالهای اخیر در کشور ما مبتلابه شده و رخ داده است. جامعه ایرانی امروز حساسیت کمتری به خبری شدن این مفاسد دارد و نمیتوان واکنشش را با بیست سال پیش مقایسه کرد. در این باره توضیحات بیشتری بفرمائید.
من فکر میکنم که این عادی شدن دو وجه دارد؛ به یک معنا مکرر رخ دادن این اتفاق، بی تفاوتی میآورد و، اما وجه دیگر به این معناست که جامعه در برابر این داستان تضعیف شده است. یعنی تشکلها و نهادهای مدنی یا نیروهائی که پاسدار ارزشهای اجتماعی ایران بودند، چنان تضعیف یا تنبیه شده اند که نمیتوانند صدائی درباره فساد داشته باشند! هر دوجه از عادی شدن هم خطرناک است. چه در بعدی که قبح مفاسد ریخته شده و به معنای اخلاقی عادی شده و چه از سوی دیگر اینکه به لحاظ ارگانیک، ارتباطی میان مردم و تشکلهای مدنی وجود ندارد.
حدیثی از پیامبر وجود دارد که میفرماید؛ من اصبح و لم یهتم بالامور المسلمین، لیس مسلم! ایشان در این حدیث مسلمانی را تعریف میکنند و میگویند اهتمام به دیگری مسلمانی است. دیگری فقط فرد نیست، بلکه امری بیرونی ست که ما امروز آنرا امری اجتماعی میدانیم. این یعنی جامعه!
مثلا در سوئد؛ فردی یک تجارت بزرگ را آغاز کرده است. او یک حسابدار کاربلد را نیز استخدام کرده تا راههای فرار مالیاتی را به او نشان دهد. او در طی چندین سال نخست که موفق به فرار مالیاتی شده، ثروت بسیاری میاندوزد. ولی وقتی با او برخورد میشود، او از حیظ انتفاع میاندازند! او در این سالها البته درآمدزائی و ایجاد اشتغال نیز داشته، اما در برابر او به این نکته تاکید میشود که تو جامعه را به مشکل انداخته ای! مالیات فقط پرداخت پول به دولت نیست. این است که من به هرکجا رسیده ام از قبال جامعه رسیده ام و در نتیجه باید خود را مدیون این جامعه بدانم!
شهید مطهری در کتاب اقتصادشان جملهای در این باره دارند که حتی برخی به خاطر این جمله، ایشان را به مارکسیست بودن نیز متهم کردند! ایشان میگویند که حرف مارکس درست است. او میگوید که درآمد یا سرمایهای که افراد به آن دست مییابند، در مناسبات اجتماعی شکل گرفته است. مناسبات اجتماعی را نیز فرد و هوش او به تنهائی نساخته! مجموع انباشت تاریخی ست که این مناسبات را ساخته و اگر این مناسبات وجود نداشت، سرمایه فرد نیز وجود نداشت. اینجاست که مسئله دِین، انفاق، زکات، خمس، مالیات و ... شکل میگیرد. اشتباه ما این بوده که تنها زمینه دینی این مفاهیم را دیده ایم و آنها را تقلیل داده ایم! مثلا ما در خمس میزانی از درآمد را به امور فرهنگی اختصاص داده ایم که جامعه نمیتواند بدون آنها سرِپا باشد. در تمامی جوامع هم به این درآمدها نیاز هست. در کشورهای سوسیال دموکرات همین مسئله با عنوان Minimum Of Existence وجود دارد.
ما روی این مفاهیم کار نکرده ایم و آنها در سطح سیستمی ندیده ایم، روشهای ابتدائی و بسیار مشمئزکنندهای برای اجرائی کردن آن برگزیده ایم که متاسفانه در برخی موارد به سیستم گدائی شباهت بیشتری یافته است!
وقتی امر اجتماعی تضعیف شده و حساسیت از جامعه گرفته شده و تشکلهای مدنی نیز با توجیهات امنیتی تضیعف شده باشند، به جامعه بلوغ نمیدهیم. تنها جائی که در این فضا بلوغ به رسمیت شناخته میشود، درباره نیروهای وفادار به امر سیاسی است. نیروهائی که ارتباطات آنها بر مبنای خویشاوندسالاری تشکیل شده است. امر سیاسی همیشه خود را به جامعه تحمیل کرده و در نتیجه اختلاسهای میلیاردی که اخبار آنها منتشر میشود، از سوی جامعه غیرخودی انگاشته میشود. مردم اصلا چنین اختیار و امکانی ندارند که اختلاسهای این چنینی و دسترسیهای این سطحی را ترتیب دهند. در نتیجه تحلیل مردمی به این سمت و سو میرود که این اقدامات در حلقه بسته وفاداران به امر سیاسی شکل گرفته است! حلقهای که ارتباطات آنها مبنی بر خویشاوندسالاری ست و در طول این سالیان امر اجتماعی را تضعیف یا نابود کرده است!
پس اگر شما از اختلاس چند هزار میلیاردی در فلان نهاد صحبت کنید، مردم جامعه به راحتی این خبر را میپذیرند. چراکه آنها نمیدانند این نهاد یا سازمان چه میزان درآمد و بودجه و هزینه داشته است. در واقع شفافیت در اینجا وجود ندارد.
در ابتدای صحبتهای تان اشاره کردید که العطاس به پیامدهائی اشاره میکند که در جوامع در حال توسعه و صنعتی در نتیجه فساد رخ میدهد. این پیامدها البته در ایران، افغانستان و عراق و بطور کلی در میان جوامع در حال توسعه نیز تفاوت هائی دارد.سوال من ناظر به پیامدهای بومی این مسئله در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است. روند تاریخی این مسئله چه مشکلاتی را به صورت خاص در فضای جامعه شناسی فساد ایرانی زائیده است؟!مرحوم بهشتی در کتاب زعامت، رهبری و ولایت، چند صفحه را به جوامع مسلکی و غیرمسلکی اختصاص داده است. بحثی که پرداخت چندانی به آن نشده است. نه از سوی ایشان و نه از سوی دیگران! دلیل این بی توجهی هم اختصاص تمام توجه ما به جهان استکبار بود! ما از خودمان غافل شدیم و تمام حواس مان را به سمت مقابل دادیم.
ایشان در این بحث میگویند؛ جوامع مسلکی یا ایدئولوژیک، تفاوتی با جوامع غیرمسلکی دارند و اینکه در این جوامع به مسائلی همچون ارتباط دختر و پسر قبل از ازدواج توجه میشود. در این جوامع به خود نگاه میکنند و میگویند که خوشبختانه ما دچار این آسیبها نیستیم! -البته این صحبت شهید بهشتی برای سی سال پیش است و ما امروز دچار آسیب هائی از این دست نیز هستیم- این نگاه معضلاتی توجه دارد که اساسا در جامعه او-با توجه به نظام ساختاری که دارد- رخ نمیدهد. اما معضلاتی در برابرش قرار دارد که مبتنی بر ساختار جامعه او تشکیل شده و البته میتواند آسیب زیادی نیز به بار آورد. مثلا ایشان به این نکته اشاره میکنند که ممکن در این جوامع-جامعه ایرانی- فردی با ظاهری مذهبی برای رسیدن به قدرت مرتکب ریا شود. ریا در جامعه ایران که یک جامعه مسلکی است میتواند مضرات و ابعاد زیادی داشته باشد، اما در جامعهای مثل سوئد اصلا این ابعاد مترتب بر ریا نیست! زیرا زمینه ساز دسترسی به قدرت نیست. برای شناختن امراض جامعه مسلکی ما نیازمند فهمی هستیم که باید از چارچوب نگاه ما به جامعه امریکائی متفاوت باشد.
یکی از مسائل جامعه ایرانی در این فضائی که ترسیم کردم، بی توجهی به الگوی انسان متعارف است. در چارچوب نظام اجتماعی و فرهنگی ما، تنها به انسان ایده آل توجه شده است. مثلا ما نظام آموزش و پرورش را تشکیل میدهیم و در آن همه چیز را بایسته میبیند. او با انسانهای متعارفی روبه روست که ممکن است اصلا نماز نخواند! او نمیتواند وجود این افراد را بپذیرد و در نتیجه در راه رسیدن به اهداف سیاستگذاری که همان انسان ایده آل است، با حفره هائی روبه رو میشود که بابک زنجانی و امثال او را پرورش میدهد!
هرگاه تعاریف و سیاستگذاریها در بالاترین سطوح نظام به انسان متعارف نگاه کرد، امکان فساد را حداقل به لحاظ روان شناختی تقلیل داده است. در این رویه ما نباید از انسانها انتظارات ایده آل داشته باشیم
تا زمانیکه تدوین سیاستگذاری ما مبتنی بر انسان متعارف ایرانی نباشد، از این اختلاسها و مفاسد به وفور در جامعه ایرانی دیده میشود. مثلا در فضای همین پژوهشگاه که محل کار من است، در و دیوارها و شعارها و اهداف این است که ما چند سال آینده باید قطب علمی جهان و منطقه باشیم! این امری ناممکن است که اصلا برای استاد و دانشجوی متعارف ایرانی هدفگذاری نشده است. از اینرو که استعداد و ظرفیت امروز جامعه علمی ما به این حد امکان بروز نمیدهد.
اما در کشوری مثل سوئد که من در آن زندگی کردم، اساتید دانشگاه ها، زبانهای مختلفی را میدانستند. اساتید ما در نقطه مقابل این اساتید، تنها زبان مادری شان را میدانند! این اساتید چگونه میتوانند در چند سال آینده تبدیل به قطب علمی شوند؟! این امر اصلا ممکن نیست.
سیاستگذاریهای کلان و سیستمیک ما بر اساس انسان متعارف ایرانی نبوده و نیست. هرگاه تعاریف و سیاستگذاریها در بالاترین سطوح نظام به انسان متعارف نگاه کرد، امکان فساد را حداقل به لحاظ روان شناختی تقلیل داده است. در این رویه ما نباید از انسانها انتظارات ایده آل داشته باشیم.
بعنوان سوال آخر؛ اگر بخواهید کادری از اولویتهای فساد در جامعه ایرانی ارائه دهید، به کدام بخش نگاه میکنید؟
پرداخت این نظام اولویت در فضای جامعه شناسی فساد، یک بحث تئوریک است که شاید برای عموم مخاطبان جذابیتی نداشته باشد. اما راهکاری که در این زمینه میتوان گفت اینکه؛ در نظام اجتماعی و سیاسی ایران، اگر همی برای کاهش معضل فساد وجود دارد، مدیران میانی را باید بر اساس شاخصههای دیگری انتخاب کرد. بخش عظیمی از فساد رخ داده در جامعه ایرانی، متوجه این مدیران است و بنظر من باید تحول اساسی درباره انتخاب آنها اتفاق بیافتد.
/انتهای پیام/