بررسی تاریخی وضعیت نهاد تعلیم و تربیت در ایران در گفتگو با دکتر سلمان فتوتیان؛
وقتی انقلاب فرهنگی را در دانشگاه طی کردیم تصور می‌کردیم با حذف فیزیکی چند استاد، مسئله آموزش حل می‌شود اما هرچه جلوآمدیم دیدیم که خروجی دانشگاه‌ها و نهادهای آموزش‌وپرورش، تربیت انسان‌های چند عهدی است که ظهور روشنفکری دینی یکی از ثمرات آن است.
گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ بی‌شک یکی از مهم‌ترین اسناد تدوین‌شده در حوزه تعلیم و تربیت، سند تحول بنیادین آموزش‌وپرورش است؛ این سند کامل‌ترین سند و نقشه راه آموزش‌وپرورش به شمار می‌رود بااین‌حال به‌نظر می‌رسد هنوز راه برای شناخت و حرکت در مسیر تحقق آن، بسیار است و همچنان در مسیر این تحول با چالش‌هایی که در گذشته موجود بوده است مواجه خواهیم بود. مبانی نظری سند ملی آموزش و پرورش شامل فلسفه تعلیم و تربیت در جمهوری اسلامی ایران، فلسفه تعلیم و تربیت رسمی عمومی در جمهوری اسلامی ایران و رهنامه نظام تعلیم و تربیت رسمی عمومی در جمهوری اسلامی ایران در شورای عالی آموزش و پرورش در مرداد ۱۳۸۹ تایید کلی شد و مبنای تمامی سیاست‌گذاری‌ها، برنامه‌ریزی‌ها و تولید اسناد تحولی در نظام تعلیم و تربیت رسمی عمومی جمهوری اسلامی ایران است. به دلیل اهمیت موضوع تصمیم گرفتیم تا در گفتگو با دکتر سلمان فتوتیان پژوهشگر تاریخ و علوم اجتماعی، از نظرگاه تاریخی به مرور سیر تحول در نظام تعلیم و تربیت معاصر ایران بپردازیم.

*اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به نظام تعلیم و تربیت در ایران داشته باشیم به نظر شما یکی از فراز‌های مهم و تاثیرگذار کدام برهه است؟
به نظر من این بحث را باید از یک برش تاریخی شروع کرده و سعی در تحلیل وضعیت تعلیم و تربیت در ایران در نسبت با فهم و رویارویی ایران با تجدد مشخص نماییم. متاسفانه و یا خوشبختانه بعنوان یک واقعیت، رویارویی ما با تجدد ابتدا در جنگ‌های ایران و روس، یک رویارویی تکنیکی بود. آنچه ما از غرب شناختیم و گویی هنوز عده‌ای بعد از صد و پنجاه سال از غرب آن را می‌فهمند، نوعی غلبه تکنیکی و آن هم غلبه سخت تکنیک (یعنی خود تکنولوژی) است.

*این مواجهه چه تاثیراتی بر روی ذهن ایرانی گذاشت؟
این مواجهه نخستین، نوعی مقهوریت تاریخی را در افکار و اذهان ایرانیان به وجود آورده است. از همان ابتدای این رویارویی به علت شکست‌های سنگینی که در جنگ‌های ایران و روس متحمل شدیم، با نحوی با این سودا پیش رفتیم که فرهنگ و نظام اندیشه خودمان را حفظ کرده و می‌توانیم با ورود تکنولوژی غربی، مسائل و مشکلات خود را حل کنیم و به این مقهوریت فائق بیائیم، به طوری که اگر دقت شود اولین نظام آموزش رسمی هم که در ایران تاسیس شد توسط امیرکبیر با عنوان دارالفنون بود، فن همان معادل تکنیک و تکنولوژی است. انگار از همان ابتدا مسئله ما در رویارویی با تجدد در فن و فناوری و تکنولوژی خلاصه شد و تصور براین بود که اگر ما تکنولوژی را به صورت خام از غرب بگیریم، و نظام اندیشه و عقیده خود را داشته باشیم، می‌توانیم بر مسائل، اعوجاج‌ها و آسیب‌هایی که برایمان پیش آمده فائق بیاییم. اما به واقع در جواب به این تفکر باید به دو مسئله و پرسش اساسی
از همان ابتدا مسئله ما در رویارویی با تجدد در فن و فناوری و تکنولوژی خلاصه شد و تصور براین بود که اگر ما تکنولوژی را به صورت خام از غرب بگیریم، و نظام اندیشه و عقیده خود را داشته باشیم، می‌توانیم بر مسائل، اعوجاج‌ها و آسیب‌هایی که برایمان پیش آمده فائق بیاییم.
توجه کرد، اولا قبل از آنکه بخواهیم در مورد ورود یا عدم ورود و هر چیز دیگری درباره تجدد فکر کنیم و از دستاورد‌های مدرنیته و تجدد استفاده کنیم، ذکر اساسی این پرسش لازم است که آیا این نوع عالم که موسوم به عالم متجدد، تجدد و عالم غربی است، صرفا در یک نوع تکامل خطی بشر از ابتدای تاریخ تا کنون، همانطور که غربی‌ها ادعا می‌کنند، پیشرفت داشته؟ گویی تاریخ از ابتدای تولد بشر یک سیر خطی داشته و در مدرنیته به اوج خود رسیده و لذا اکنون مدرنیته در اوج رفاه و قدرتی است که تمام بشر از ابتدای خلقت آروزی چنین دستاورد‌هایی را داشته است. یا اینکه این نوع تجلیات عالم غربی نتیجه نوعی نسبت خاص با وجود است که چنین امکان‌هایی را متجلی کرده و به علیت رسانده است. این پرسش قبل از هر نوع تصمیم گیری در ورود به راه دشوار مدرنیته و تجدد امری لازم و ضروری است. این مطلب به‌صورت کلی مطرح است تا در مورد تعلیم و تربیت هم تأمل کنیم.
بعد از تاسیس دارالفنون و اینکه متوجه شدیم که دارالفنون نیز دردی را از ما دوا نمی‌کند، سودای پذیرش دیگر شئون انسان غربی برای ایران معاصر، فرهنگ و مردم این قوم مورد توجه ویژه قرار گرفت. با نگاه به کتاب‌های تعلیم و تربیت و اسناد سازمان ملی و کتابخانه ملی در تعلیم و تربیت، می‌بینیم که خود غربی‌ها بعد از مشروطه و تا زمان روی کار آمدن پهلوی اول شروع به بورس یک سری افراد به خارج از ایران کردند تا به خارج بروند، تحصیل کنند و بازگردند و دستاورد‌های غربی را برای این فرهنگ به ارمغان بیاورند. با نگاه به اسناد متوجه می‌شویم که تعلیم و تربیت توسط خود غربی‌ها بیشترین تعداد را برای بورس داشته، و این نشان می‌دهد که تعلیم و تربیت به چه میزان برای بشر مدرن و برای اینکه فرهنگ مدرن با تمام شئون آن انتقال پیدا کند، برای غربی‌ها مهم بوده است؛ و لذا افرادی را تربیت کرده و هنوز نیز تربیت می‌کنیم و به خارج از کشور می‌فرستیم که ره‌آموز آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت غربی باشند. اما به نکته مهم و اساسی که توجه نشد بحث از همین امکان‌ها بود، با پذیرش حیث تعلیمی تعلیم و تربیت مدرن که به‌مرور در طول تاریخ، مکتب‌خانه‌ها کنار گذاشته‌شد و جنبش دبستان به‌وجود آمد و اصطلاحاً نهاد تعلیم و تربیت از سال ۱۳۰۶ تا انقلاب و بعد از انقلاب نیز ادامه یافت، نوعی نهاد‌های تعلیم و تربیت سکولار را بنا گذاشته‌ایم. یعنی تنها پرداختن به حیث تعلیمی آموزش و پرورش است.
با پذیرش حیث تعلیمی تعلیم و تربیت مدرن که به‌مرور در طول تاریخ، مکتب‌خانه‌ها کنار گذاشته‌شد و جنبش دبستان به‌وجود آمد و اصطلاحاً نهاد تعلیم و تربیت از سال ۱۳۰۶ تا انقلاب و بعد از انقلاب نیز ادامه یافت، نوعی نهاد‌های تعلیم و تربیت سکولار را بنا گذاشته‌ایم. یعنی تنها پرداختن به حیث تعلیمی آموزش و پرورش است.

بدین ترتیب مدارس و لباس‌های متحدالشکل به‌وجود آمد، دبستان‌ها را با علاقه زیادی تاسیس کردیم، و هنوز هم به آن افتخار می‌کنیم، اما به نکته مهم و اساسی که توجه نکردیم این بود که قرار بود و هست که کارکرد تاسیس چنین نهاد‌های اجتماعی رسمی، تربیت بشر مدرن (هر چند بنا به دلایلی، خروجی واقعی آن نشد) باشد. اما از آنجایی که حیث تعلیمی و آموزش و پرورشی هر قومی تنها در بستر مدرسه، دانشگاه و آموزش و پرورش رقم نمی‌خورد، و در واقع در خانواده و حوزه‌ها و نهاد‌های دینی دیگری (که آن‌ها را تغییر ندادیم) نیز رقم می‌خورد، عموما خروجی این مدارس تربیت یک سری از افراد چند عهدی می‌شود که می‌خواهند همزمان یک سری از امکان‌ها را به فعلیت برسانند که در دستگاه خانوادگی خودشان و یا در دستگاه‌های غیررسمی دیگری که در عرض نظام آموزش و پرورش رسمی کشور، همان امکان‌ها امتناع به حساب می‌آید.

*دوگانه‌های اندیشه‌ای و رفتاری که ماحصل چنین رویکردی بود چه بازخوردی در جامعه پیدا کرد؟
به‌علت آنکه فرهنگ مملکت ما در آن برهه از زمان مانند خود غرب در یک بستر تاریخی و به یک نحو بسط حقیقت تاریخی خود دچار تغییر و تحول نشده بود و به نوعی می‌خواستیم به نحو اجباری این نهاد‌ها را ایجاد کنیم، اگر به تاریخ رجوع شود این دوگانه‌ها از همان ابتدا پیش می‌آمد. یعنی خروجی آن یک سری افراد چند عهدی اعوجاج گونه‌ای می‌شد که می‌خواستند هم آن نظام تعلیم و تربیت را جدی بگیرند و هم این طرف داخل فرهنگ باشند؛ که عموما نوعی دوگانگی و مذبذب بودن در افکار، قول‌ها وآراء آن‌ها مشاهده می‌کنیم و هیچگاه این گونه افراد نمی‌توانند بشر مدرن شوند و هیچگاه نتوانستند تجدد را برای ایران رقم بزنند، که علت آن دقیقا همین مسئله بوده است. شما در فرهنگ مردم خودتان در نظام اعتقادی به عبارت دیگر در عالمی که مردمتان از قبل زندگی می‌کردند، که اکنون آن عالم روزبه‌روز پیچیده‌تر می‌شود و کمتر کسی می‌تواند ادعا کند که می‌تواند آن عالم را به طور کامل بفهمد توجه به راز، غیب، تعبد، پرستش و توسعه پرستش انسانی بسیار مورد توجه بوده و هست که در نظام تعلیم و تربیت مدرن، بشر برای آنکه بتواند امکان حضور مطلق خود را (خود به عنوان جوهر)، رقم بزند، امتناع حساب می‌شود، زیرا به بشر اجازه نمی‌دهد که به جوهریت خود پی ببرد، زیرا همواره یک سری مرجع بیرونی را در مقابل خود احساس می‌کند که این مرجع‌های بیرونی تحت عنوان دین، مذهب، اخلاق و چیز‌های دیگر نوعی خرافه حساب می‌شود.
به‌علت آنکه نهاد آموزش و پرورش و نهاد تعلیمی در هر قومی، ریشه در فرهنگ آن نیز دارد و چه بسا اهمیت آن وجه فرهنگی تعلیم و تربیتی اگر نگوییم بیشتر، حداقل کمتر از نظام رسمی که از غرب آوردیم، نیست؛ لذا ملاحظه می‌کنید حتی با پیاده‌سازی قوی‌ترین برنامه‌های مدرنیزاسیون و توسعه در ایران که بیشتر هم توسط نظام آموزش و پرورش ما شکل می‌گرفت و آن نظام‌های قوی آموزش و پرورشی که قبل از انقلاب داشتیم، هیچ‌گونه توسعه‌ای برای ایران رخ نمی‌دهد و هیچ گونه تجدد و تجددپذیری برای ایرانیان رخ نداده که حتی نتیجه عکس می‌دهد و منجر به انقلاب نیز می‌شود.

*به نظر شما عمده چالش‌های انقلاب اسلامی در مواجهه با نظام آموزشی مدرن چیست؟
انقلابی که صفت اسلامیت را بر دوش می‌کشد، این صفت اسلامی‌اش خود در مقابل آن تفکر متجددانه یک معنا و تذکری است. اما متاسفانه اتفاقی که می‌افتد، اگر نخواهیم نگاه کاریکاتوریستی به تاریخ داشته باشیم، چه آنکه عده‌ای در داخل این نگاه کاریکاتوریستی را دارند، خود این نظام‌های تعلیم و تربیت مدرن و خود تفکر ما نسبت به مدرنیته، فرهنگ و ریشه‌های فرهنگی و باور‌های فرهنگی مردم را نیز دچار خدشه جدی کرده است و نوعی اعوجاج‌پذیری و بحران را ایجاد کرده که جلال آل‌احمد از آن بعنوان غرب‌زدگی یادمی‌کند. غرب‌زدگی پدیده‌ای است که ایران معاصر با آن مواجه شده. غرب زدگی خروجی همان انسان چند عهدی است، یعنی می‌خواهد هم غربی باشد و هم نباشد هم دینی باشد و هم نباشد. از یک جهت می‌خواهد دینی بیاندیشد، اما چه بسا دینی اندیشیدن او کاملا تحت تاثیر مظاهر غربی باشد. در جایی مدرن و روشنفکرانه فکر می‌کند، اما عملا با ته‌نشست‌های سنت خود می‌اندیشد.
خروجی انسان چند عهدی، غرب زدگی است که مرتب در حال درجا زدن است. بعد از انقلاب بنا به دلایلی که علت آن مشخص نیست، شئون کشور نیز به دست انسان‌های دارالفنونی سپرده شد، (مهندسین و پزشکان متدین). یعنی مسیر دوباره به نحوی دنبال پیاده سازی عقلانیت تکنوکرات غربی رفت. اتفاقی که افتاد این بود که به یک معنا جمع و ترکیب برای مسئولین بسیار مهم بود. به هر حال غرب یک سری دستاورد‌هایی داشته است و ما نیز مایی هستیم که می‌توانیم به راحتی گزینش کنیم و در مسیر پیشرفت خود قرار بگیریم؛ لذا سعی کردیم یک سری المان‌هایی را وارد نظام‌های تعلیم و تربیت کشور کنیم مثلا حرف از معلمان پرورشی یک نمونه خاص است که می‌شود برای نظام تعلیم و تربیت به آن نگاه خاص داشت. اما واقعا باید پرسید اگر این معلم‌های پرورشی به آن معنایی که در نظام آموزش و پرورش بدنبال آن بودیم، وظیفه تربیت دینی افراد حاکم بر مدرسه را داشتند، هنگامی که دانش آموز در سر کلاس درس ریاضی جدید، فیزیک جدید، جامعه شناسی و روان شناسی را می‌آموزد که اگر در عمق آن‌ها نظر کند می‌فهمد که هیچ نسبتی با عالم دینی ندارد، باید چه کنیم؟
بعد از مدتی در دوره اصلاحات، اصلا سودای حذف معلم پرورشی پیش آمد. شاید از یک جهت طبیعی است که اگر قرار است ما مدرن شویم و نظام تعلیم و تربیت، بشری را برای ما تربیت کند که ما را به توسعه به معنای غربی خود برساند، این معلمان پرورشی نه تنها کمکی نمی‌کنند که مانع نیز هستند.

بعد از مدتی در دوره اصلاحات، اصلا سودای حذف معلم پرورشی پیش آمد. شاید از یک جهت طبیعی است که اگر قرار است ما مدرن شویم و نظام تعلیم و تربیت، بشری را برای ما تربیت کند که ما را به توسعه به معنای غربی خود برساند، این معلمان پرورشی نه تنها کمکی نمی‌کنند که مانع نیز هستند. برای مثال سعی کردیم در نظام‌ها و ادارات آموزش و پرورشمان با اضافه کردن چند المان، چون دبیر قرآن، برگزاری مسابقات قرآن و جشن‌های مذهبی، تنها کمی رنگ ظاهری این نماد سکولار آموزش و پرورش مدرن که حیث تعلیمی برایش مهم است را درست کنیم و هر چه جلوتر آمدیم، خروجی این مدارس و دانشگاه‌های ما حتی آن زمان که انقلاب فرهنگی را در دانشگاه‌ها طی کردیم دیدیم و تصور اشتباه ما این بود که با حذف فیزیکی چند استاد، این مسئله حل می‌شود، اما هر چه جلوتر آمدیم ملاحظه کردیم که خروجی دانشگاه‌ها و نهاد‌های آموزش و پرورش، تربیت انسان‌های چند عهدی است، که ظهور روشنفکری دینی یکی از ثمرات آن است.

*این انسان چند عهدی به تعبیر شما آیا توانست بر چالش‌ها غلبه کند و یا راهی جدید بگشاید؟
روشنفکر دینی همان انسان چند عهدی (نخبه چند عهدی) است. هیچ وقت نمی‌توان از این روشنفکر دینی برای این قوم برنامه سمپاتیکی در آورد. باز جلوتر که آمدیم عقلانیت تکنوکرات حاکم بود، تجدد را نمی‌شناخت و هیچ گاه از طریق فن و تکنیک و عقلانیت تکنوکرات نمی‌توان کنه تجدد را شناخت. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم غرب در جان تک‌تک ما رخنه کرده است؛ از دینی تا به ظاهر بی‌دین‌ترین فرد این قوم با غرب نسبت دارد، زیرا این وارد فرهنگ ما شده، اما راه فهم و تأمل در غرب، از طریق این عقلانیت تکنوکرات امکان‎پذیر نیست و بلکه اعوجاج‌های جدی به بار می‌آورد که به بار هم آورده است. دیدیم که خروجی این نظام تعلیم و تربیت نیز آنچنان انسان دینی نیست. اگر انقلاب اسلامی که در سال ۵۷ شکل گرفت، نوید ظهور یک عالم دیگر را می‌داد که قرار بود افرادی را تربیت کند که کمک کنند و زمینه ساز رخداد عالم دینی باشند، این افراد به هیچ عنوان چنین افرادی نیستند بلکه بیشتر افرادی هستند که با یک نوع یاس و ناامیدی نیز به سنت خودشان فکر می‌کنند. این ریشه در خود تعالیم و حیثیت تعلیمی نهاد آموزش و پرورش سکولار غرب است که ما آن را به صورت ناقص وارد ایران کردیم؛ لذا در صورت آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، اسلامی، صورتی است که به نحو بنیادین پارادوکسیکال خواهد بود (با آن ادعای اولیه‌ای که انقلاب اسلامی داشت). به نظر می‌رسد نظام تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش و دانشگاه در ایران، به شدت و با حدت بسیار بسیار بیشتری به این مسئله دامن می‌زند، اما بتدریج که پیش‌آمدیم و بعد این چالش خودش را آشکار کرد، فکر کردیم که باید آموزش و پرورش را اصلاح کنیم و بحث اصلاح آموزش و پرورش پیش آمد که اقداماتی نیز صورت گرفت. از جمله این اقدامات اصلاح ساختار کتب درسی بود که بیشتر تاکید ما بر علوم انسانی بود. گویی این علوم انسانی یک چیز است و علوم طبیعی و علوم فنی غرب نیز چیز دیگری و کسانی که این طرح را اجرا کردند چنین خیالی را هنوز در سر می‌پرورانند، که به شدت اشتباه است.
دیدیم که خروجی این نظام تعلیم و تربیت نیز آنچنان انسان دینی نیست. اگر انقلاب اسلامی که در سال ۵۷ شکل گرفت، نوید ظهور یک عالم دیگر را می‌داد که قرار بود افرادی را تربیت کند که کمک کنند و زمینه ساز رخداد عالم دینی باشند، این افراد به هیچ عنوان چنین افرادی نیستند بلکه بیشتر افرادی هستند که با یک نوع یاس و ناامیدی نیز به سنت خودشان فکر می‌کنند.

زیرا اگر در غرب در تکوین علوم انسانی سیری را ببینیم، متوجه خواهیم شد که علوم انسانی به یک‌نحو، بر تأمل بر پیرامون علوم طبیعی یا فیزیک نیوتونی که در غرب شکل گرفته بود، پدید آمده‌است، و توجه به این نکته بسیار ضروری است. اما به واقع ما با اصلاح کتب درسی دبیرستان‌ها مخصوصا در علوم انسانی یا حتی دانشگاه‌ها و تغییر سیلابس‌ها نیز نمی‌توانیم از حیث تعلیمی آموزش و پرورش مدرن که به‌عنوان امکان اصلی تفکر مدرن حساب می‌شود، فاصله بگیریم. ولو با اصلاح این کتاب‌ها، آنگاه افراد مانند صدرا یا فارابی یا هر نوع تفکر دینی را که وارد کتب کنیم، آن را نیز به حیث تعلیمی می‌فهمند، یعنی به‌نحو سکولار فهم می‌کنند، فهمی هم که از گذشته خودمان برای آن‌ها حاصل می‌شود، باز توجه نمی‌کنیم که با حیث تعلیمی و مدرن به سراغ آن‌ها می‌رود؛ لذا معمولا هم نمی‌توانند ارتباط بگیرند و حرف‌های این افراد به نظرشان، حرف‌های سطحی و خام می‌آید و اتفاقا نه تنها به فهم جدی آثار گذشته خودمان کمک نمی‌کند، بلکه به نحوی بدبین‌تر و فهم سنت ما را نیز دشوارتر می‌کند.
در مرحله بعد، بحث سند تحول بنیادین آموزش و پرورش مطرح شده است. باز هم نکته مهمی که به آن توجه نمی‌شود این است که چنین برنامه‌ریزی و سند‌هایی که به‌عنوان تحول بنیادین آموزش و پرورش از آن یاد می‌شود، امکان پذیر نیست مگر اینکه قبل از آن در مورد امکان تفکر دینی سخن گفته باشیم و ببینیم امکان اصلی تعلیم و تربیت دینی چیست. تا زمانی که نفهمیم که امکان اصلی تعلیم و تربیت دینی چیست و بعد‌ها با یک بسط تاریخی از دل خود فرهنگ مردم نوعی نهاد دیگری متولد نشود، به یک معنا تصور اشتباهی است که خیال کنیم که می‌توانیم با این سند، آن مسئله اصلی را حل کنیم. شاید بتوانیم یک اصلاحات موضعی انجام دهیم و به صورت موقت کمک‌هایی کند، اما بصورت بنیادی خیر. آن وجه سکولار بودن آن نهاد آموزش و پرورش مدرن را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد.
چه آنکه سکولاریستک بودن، ذاتی این نهاد‌ها است نه یک امر سطحی که بتوان با برنامه‌ریزی آن را از بین برد.

*آیا این معضل در حوزه نظام تعلیم و تربیت دینی ما هم وجود دارد؟
در تاریخ بعد از انقلاب اسلامی تاسف بارتر این است که نهاد‌های تعلیم و تربیت دینی ما نیز، مانند حوزه‌های علمیه، دقیقا قدم در این حیث تعلیمی بودن مدرنیته برمی‌دارند و متوجه نیستند که به محض اینکه ما این امکان را انتخاب کنیم که در حیث تعلیمی بودن نظام تعلیم و تربیت مدرن قدم برداریم، دیگر از دروسی که در درون این نهاد دینی خوانده می‌شود نباید انتظار تجلی راز و غیبی داشته باشیم، بلکه تمام آن مساله است که باید توسط ذهن یک حوزوی حل شود. چه آنکه می‌توان ریشه‌های چنین تفکری را در میان طلاب جوان به سادگی ردیابی و مشاهده کرد؛ لذا باید قبل از انجام هر کار و سندنویسی، در امکان‌های تعلیم و تربیت مدرنیته تأمل کنیم و ببینیم در کجا می‌توان در مورد امکان تفکر دینی و تعلیم و تربیت دینی بحث کرد. فعلا به دو دلیل ما امکان غرب‌شناسی و یک نوع تامل مستقل را نداریم. ما هنوز دستگاه معرفتی مستقلی نداریم که بخواهیم در مورد مدرنیته تأمل کنیم و دوم اینکه نهاد اجتماعی متناسب با این نهاد شناختی را نداریم تا بتوانیم به این مسئله توجه کنیم؛ لذا به همین دلیل گویی اینکه همچنان پرسش و پرسش و پرسش باید مساله ما باشد و باید قدری سرعت شتابزدگی و شتابزدگی و شتابزدگی در نوشتن بخشنامه‌ها و سند‌ها را کم کنیم.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha