مروری بر فیلم «سگ تازی» از تازه‌های هالیوود
تام هنکس در فیلم «سگ تازی» تصویری قهرمان و منجی را از آمریکا در جنگ‌جهانی دوم نشان می‌دهد.
به گزارش «سدید»؛ قهرمان‌ها در پیچ و خم‌های زندگی، از تهدید فرصت می‌سازند و مهلکه شکست را به سکوی افتخار و پیروزی بدل می‌کنند. این جملات را با لحن به شدت هیجانی، صدای بلند و رسا و هیاهوی بسیار از یک روانشناس مشهور آمریکایی شنیدم. اگر تا حدی با فضای مجازی و رسانه آشنا باشید، از این قبیل جملات انگیزشی با لحن و آهنگ صدای پرشور از زبان فلان شخصیت مشهور غالبا آمریکایی شنیده‌اید. تعجبی هم ندارد. غرور، حس برتری و تفاخر به این برتری جزو لاینفک تربیت فردی و اجتماعی یک آمریکایی است. فرهنگ آمریکایی اساسا بر این اصول استوار است؛ آنان هیچ قیمتی روی پرچم و کشورشان نمی‌گذارند.

تبدیل کردن تهدید به فرصت، هنر می‌خواهد و هنر به تعبیر یک هنرمند، خلق چیزی است که در لحظه‌ای که به آن فکر می‌کنید، عملا ممکن است وجود و بروز فیزیکی نداشته باشد؛ یا درگذشته اتفاق افتاده و تمام شده یا محصول یافته‌ها و پرداخت‌های ذهنی شما باشد. حتی عکاس مستندی هم که از یک پدیده و حادثه طبیعی مشغول عکاسی است، دارد خلق می‌کند. او از زاویه‌ای به یک حادثه و رخداد طبیعی نگاه می‌کند که شاید هیچ از یک ما به آن فکر هم نکرده باشیم. سینماگر یک واقعه تاریخی را از سمت‌وسویی می‌بیند که حتی تصور وجود آن وجه از ماجرا برای ما سخت باشد؛ اما این دقیقا هنر اوست. اگر اصولی به ماجرا نگاه کنیم، وقتی یک فیلمساز یا فیلمنامه‌نویس، ماجرایی در تاریخ نظرش را جلب می‌کند، راجع به آن تحقیق و پژوهش مفصل می‌کند و در انتها با نگاه و 
زاویه دید خود به سمت خلق اثری می‌رود که شاید یک کارشناس تاریخ هم تاکنون به آن توجهی نداشته است، اما وجه دیگر هنر یک سینماگر در خلق و بازآفرینی، نوع پرداخت آن قصه و واقعه است. او با تکیه بر اصول درام و تصویر، می‌تواند مغلوب را در جایگاه غالب به مخاطب نشان دهد و ظالم را در جایگاه مظلوم و این همان کاری است که سینمای آمریکا از جنگ جهانی دوم به بعد با مخاطبش کرده است.
فیلم «سگ تازی» یکی از تازه‌های هالیوود در سینمای دنیا، دقیقا از همین جنس هنرمندی‌های زیرکانه آمریکایی است؛ فیلم کاملا ملی است و تا حد زیادی تبلیغاتی. ابدا از یک فیلم درخشان ملی در حد و اندازه‌های نجات سرباز رایان یا ۱۹۱۷ خبری نیست، اما فیلم جذاب و استاندارد است. قصه فیلم در روزگار جنگ جهانی دوم می‌گذرد و مربوط به یک کشتی یا ناو نظامی آمریکایی با نام سگ تازی (Grey Hound) است که در شرایط بحرانی گرفتار شده و تقریبا تمام طول فیلم به تنش‌های مربوط به این فضا می‌گذرد. باز هم با همان فرمول همیشگی هالیوود طرف هستیم؛ فیلمی با یک لوکیشن، فضای مملو از تنش و استرس، داستانی سرشار از تعلیق‌های آنی و لحظه‌ای، بازی‌های حسی برون‌گرا، موسیقی پرسر‌وصدا با حجم و ضرب بالا، دوربین روی دست، لنز‌های نسبتا عریض در سکانس‌های داخلی، جلوه‌های ویژه رنگ و لعاب‌دار، ریتم و ضرباهنگ بالا، دکوپاژ-میزانسن‌های شلوغ و پرزحمت. این‌ها دقیقا فرمول همیشگی فیلم‌های آمریکایی ا‌ست که بنای روایت یک واقعه تاریخی را دارند. فیلم سگ تازی هم دقیقا در همین چارچوب قرار دارد. فیلم با محوریت فرمانده این ناو نظامی است که تام هنکس نقش آن را بازی می‌کند. بازی او هم طبق معمول با قاعده به نظر می‌آید، یعنی همان است که باید باشد. تجربه ثابت کرده تام هنکس در اجرای نقش‌های خاص تبحر ویژه‌ای دارد. کارنامه کاری او به وضوح گویای این مطلب است؛ هنوز پس از سال‌ها بازی فراموش‌نشدنی او در نجات سرباز رایان در خاطر هر سینمادوستی نقش بسته است. فراموش نکنیم در فیلم‌هایی با این حجم سنگین و فرایند پیچیده تولید، عملا وظیفه بازیگر سنگین‌تر خواهد بود.
فیلم در روایت و فیلمنامه هم از الگوی کلاسیک سینما تبعیت می‌کند. به بیان خودمانی، یک فیلمنامه خوب و کلاسیک با شروعی ویران و مبهوت‌کننده آغاز می‌شود، در ادامه با پرداخت‌های نسبتا مفصل و تعلیق‌های حسیِ بجا ادامه می‌یابد و در انتها با پایانی غافلگیر‌کننده به اتمام می‌رسد. سگ تازی تا حد خوب و قابل قبولی روی همین ریل حرکت می‌کند. وجه کاملا آمریکایی فیلم، قهرمان سازی و نگاه رشادت‌گونه به یک مخصمه است. رشادت و شجاعت، دو عنصری هستند که در خلق شخصیت قهرمان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. از سوی دیگر وجود و خلق یک ضدقهرمان هم عنصری است که در پرداخت و خلق قهرمان نقش مکمل و کلیدی دارد. تا زمانی که یک ضدقهرمان با ویژگی‌های عمدتا ضدانسانی نباشد، وجود قهرمان نه محلی از اعراب دارد و نه باورپذیر خواهد بود. سینمای آمریکا و غرب دقیقا در این مساله هم قوی عمل کرده‌اند. ده‌ها سال از جنگ جهانی دوم گذشته و در این فیلم مانند صد‌ها تولید دیگر هالیوود همچنان آلمان‌های نازی، ضدقهرمان ثابت این قبیل فیلم‌ها هستند که در برابر قهرمان‌های ساخته‌شده توسط سینماگران آمریکایی در نهایت بناست به زانو در بیایند. ارجاع تاریخی در باب صحت و سقم این نوع ماجرا‌ها در کار نیست. فیلمساز با نهایت هنرمندی، مخاطب را غرق در جذابیت‌های حسی و بصری کرده و کاملا غیرمستقیم، یک واقعه تاریخی را طوری به نمایش می‌گذارد که نتیجه‌گیری مخاطب از آن با اصل واقعه تفاوت محسوسی داشته باشد. به بیان دقیق‌تر ما بناست از آن ماجرای تاریخی چیزی را ببینیم که فیلمساز یا سفارش دهنده‌اش می‌خواهند و نه آن چیزی که واقعا اتفاق افتاده است.
باید به خودمان رجوع کنیم؛ تقویم و تاریخ می‌گوید این روز‌ها سالگرد مفتضح شدن کفتار‌هایی در مرصاد است که سال‌هاست اصرار بیهوده بر شغال بودن دارند. یک نظرسنجی ساده به ما خواهد گفت: جوان ۲۰ ساله ایرانی از مرصاد چه می‌داند. چه هنرمندان و سینماگران متعهد و متخصصی که در پیچ وخم پروانه ساخت و امکانات تولید یک فیلم راجع به همین عملیات مرصاد، عطای آن را به لقایش بخشیده‌اند. به قول قدیمی‌ترها، چوب لای چرخ و استخوان لای زخم نباشیم. شش دانگ حواس‌مان جمع باشد؛ با همین هنر هفتم بنا دارند جای شهید و جلاد را عوض کنند. علی ای‌حال اجر زحمات عوامل ماجرای نیمروز و رد خون با شهدای مرصاد که در این آشفته‌بازار با مشقت‌های بسیار، خط‌شکن بوده‌اند.
 
/انتهای پیام/
منبع: صبح نو
ارسال نظر
captcha