فیلم گالدر گازلتو، در نگاه اول از لحاظ میزانسن ایده جالب و خلاقانه ای دارد؛ اما مسئله ای که به فیلم آسیب زده تا نتواند به عنوان اثری تراز اول در سینمای جهان شناخته شود فیلمنامه آن است.
 
اولین ساخته ی این کارگردان اسپانیایی اساسش بر بیان استعاره ای از جهان پیرامون است که یادآور نوع روایتگریِ فیلمهای موفق بسیاری در تاریخ سینماست از متاخرین میتوان به آثار نولان و آرنوفسکی اشاره کرد و در بین کارگردانان برجسته قرن۲۰ به برگمان و کوبریک،اما در پلتفرم این نمادها و مفاهیم استعاره ای آنقدر روشن و بدون ظرافت انتخاب شده اند که به نظر میرسد کارگردان آشنایی کافی برای کار کردن در این مدیوم را ندارد؛ شاید به این خاطر که نوع نگاه کارگردان، یک دریچه سینمایی نیست و صرفا تمثیل و استعاره است از زندگی اجتماعی و  فیلم بر چند گزاره و مفهوم جامعه شناسی، روانشناسی و فلسفی بدون هیچگونه قصه گویی خاصی خلق شده است.
 
فیلمساز با استفاده از مفاهیم و دیالوگهای نمادین، صرفا در تلاش برای بازتاب وضع موجود جامعه بشری است و نه درک عمیق و ریشه ای مشکلات آن.
 
این نگاه کم عمق و سطحی در خلق کاراکترها هم نمود پیدا میکند به گونه ای که ما در پلتفرم نه با شخصیت بلکه با تیپ های مواجه هستیم که هر کدام نماینده یک قشر خاصی در جامعه هستند؛ از گورنگ، شخصیت اصلی فیلم که نماد گروه روشنفکران است تا زنی که کارمند این زندانِ عجیب عمودی بوده یا حتی سیاه پوست مذهبی صوفی مسلک هیچ کدامشان از تیپ فراتر نمیروند و برای ما نمود خارجی باورپذیر پیدا نمیکنند.
 
اما از نکات مثبت فیلمنامه اشاره به مفهوم فقر است؛ فقر دردِ مشترک میان این کاراکترها و طبقات این حفره ی رعب انگیز است.
 
 
تمامی مردم این حفره بالواقع فقیرند! چه آنانکه در طبقات آخر به سر می برند و از گرسنگی میمیرند و چه آنانکه در طبقات اولیه هستند و هربار با سکوی پر رنگ و لعاب مواجه میشوند؛ آنها نیز فقیرند. چرا که آنها هم حداقل یکبار طعم گرسنگی در قعر این حفره را چشیده اند و میدانند در طبقات پایین چه میگذرد اما به محض وارد شدن به طبقات بالا همه چیز را فراموش میکنند و تسلیم حرص و طمع خود میشوند؛ با آن که میدانند جایگاهشان دائمی نیست اما به پایینی ها با دید تحقیر نگاه میکنند و حاضر به کمک به فرودست خویش نیستند. فقر این گروه اما نه از جنس مادی بلکه فقر فرهنگی و اجتماعی است. ما با آدمهایی مواجه هستیم که نه صدایشان به بالاتر از خودشان میرسد و نه پایین تر. آدمهایی که خود میدانند جایگاه و طبقه شان چندان دوامی ندارد و ممکن است چشم باز کنند و ببینند در پایین ترین و عمیق ترین طبقه این حفره باشند. مردمی که همه از یک جنس اند اما در یک کلام به خودشان رحمی ندارند و ساختار اجرایی و آموزشی سیستم چنان اثری بر آنها گذاشته که حاضر به هیچگونه تغییر، تحول و اعتراض برای بهبود وضع اسفناک خود نیستند؛ و در دل این زندان شخصیت متفکر و اندیشمند داستان تصمیم میگیرد ” دن کیشوت” این حفره طبقاتی باشد و با فرد سیاهپوست مذهبی، بهارات، متحد میشوند تا به نوعی عدالت اجتماعی از جنس تفکرات کمونیستی را بوجود اورند البته اینجا شاید ما شاهد اتحاد روشنفکران و مذهبیون جامعه برای بهبود شرایط هستیم.
 
اما علیرغم تلاش هایشان برای حل مسئله با گفتگو، پی میبرند که گاهی تنها راه مقابله با دنائت و طمع انسان ها استفاده از زور و خشونت است. همانقدر که تمام اهالی این زندان خشمگینند و کاگردان هیچ ابایی در به تصویر کشیدن این خشونت نداشته، گورنگ و بهارات برای برقراری عدالت اجتماعی مد نظر خود، از هیچ خشونتی دریغ نمیکنند. چرا که پلتفرم میگوید که این غریزه آدمهاست که آنهارا به این فقر کشانده است. سیستمی که در آن ” بالایی ها” و مسئولین زندان، یک سکوی رنگارنگ از هر نوع غذایی باب میل زندانیان حفره باشد تهیه میکنند به طوری که غذا به اندازه کافی برای همه موجود است و اگر خوب تقسیم شود و هرکسی به میزان نیاز و سهم خود بردارد به همه میرسد، اگر وضعیت بدین شکل بغرنج است به این دلیل است که خوی حیوانیِ غریزه انسان زورش به منطق و عقلانیتش میچربد.
 
چه آنجا که برای سیرکردن شکم بر همه غذاها دست میبرند، چه آنجا که از شدت گرسنگی حاضر به خوردن گوشت هم نوع خود میشوند و چه آنجا که شخصیت اصلی به عنوان یک روشنفکر کاغذهای کتابی را که تنها انتخابش بوده برای آوردن به این حفره، می بلعد. همه اشاره بدان دارند که غریزه بر همه چیز فائق میشود و تنها راه مقابله با آن اعمال خشونت است‌.
 
البته در نهایت این خشم برای آگاه سازی و بیان اعتراض به حاکمان سیستم(یا شاید خدا)از فرستادن یک کودک به طبقه بالا استفاده میکند که بیانگر نگاه امیدوارانه کارگردان به اصلاح جامعه توسط نسل آینده ی بشریست؛ اما حتی برای بیان این عقیده و پایان بندی فیلم نیز خوب عمل نکرده است و پیام ان ابتر و ناقص میماند
 
پلتفرم تلاش بسیاری میکند تا از ابعاد جامعه شناختی و روانشناسی ماهیت فعلی بشر را به انسانها نشان بدهد تا بلکه موجب تلنگر آنها شود؛ این فیلم همه چیز را در ذات پست انسانی خلاصه میکند و همه انسان ها را صرفت دارای روحیه دنائت و وحشی گری میداند بطوریکه حتی خود شخصیت قهرمان اصلی فیلم نیز از این قاعده مستثنی نیست و مع الاسف از این بالاتر نمیرود. نقدش را در همین حد نگه میدارد که اگر طبقه بورژوا و ثروتمند، به حد خودش قانع باشد و حرص نورزد، عدالت برقرار میشود. نگاهی که انگشت اتهام را تنها به سمت خود مردم و ساکنین گرفته است و از خودش نمیپرسد این حجم از وحشی گری و خشونت برای سیری شکم، از کجا آمده است؟ چطور به اینجا میرسد که اخلاقیات زیر پا له میشود؟
 
همه ی این نکاتی که فیلم از دریچه جامعه شناسی میگوید و بد هم نمیگوید تنها یک بعد ماجراست. در کنار مردم، خود سیستم و ساختار هم طبیعتا مشکل دارد. اما پلتفرم فیلمی است که به یک طرف این ماجرا یعنی مردم نگاه میکند.
 
تنها خرده ای که فیلم به صاحبان قدرت میگیرد، به ناآگاهی آن هاست. حتی وقتی  زن کارمند زندان، خود وارد حفره میشود، به عنوان کسی که از دل سیستم به جامعه وارد میشود، با واقعیت های درون حفره روبرو میشود و برای اصلاح آن تلاش میکند. اما سیستمی که به اندازه کافی غذا برای همه طبقات میگذارد و حتی در مصاحبه اولیه با زندانیانش از آنها درخصوص غذای مورد علاقه شان پرس و جو میکند، سیستمی که دقت نظرش به حدی بالاست که اگر کسی در طبقه ای غذایی برای خود نگه دارد آگاه میشود و یا اگر در طبقه ای کسی زنده نباشد، سکو در آن طبقه نمی ایستد چطور نمیداند در آنجا چه میگذرد؟ آن هم سیستمی که حتی به وجود یک مو در غذا، حساس است! قطعا این سیستم نمی تواند ناآگاه باشد و نگاه یک جانبه کارگردان این شائبه را به وجود می آورد که فیلم در جهت جانب داری از صاحبان قدرت است و سعی در تطهیر نظام تبعیض اورِ سرمایه داری دارد.
 
پلتفرم یک اثر لایه ای است که میتوان هر لایه را به طور عمیق تر مورد بررسی قرار داد. اما بااین حال مثل بیشتر فیلم های با موضوع اختلافات طبقاتی، فقط طرح مشکل است. تمام نمادها و استعاره ها سعی در بیان ایدئولوژی نویسنده و کارگردان دارد اما این ایدئولوژی ته ندارد ناقص است و متاسفانه بی حاصل و میوه که به نتیجه ای نمیرسد و دلیل عمده ی آن می تواند پایان بندی نامناسب فیلم باشد که برای اصلاح نسل فعلی راهکاری نداده است.
 
/انتهای پیام/
منبع: هفت راه