نگاهی به نوع مرگ اندیشی ما؛
انسان درباره مرگ نمی‌تواند خود را به فراموشی بزند و یا با تغافل با این پدیده روبرو شود چرا که "مرگ حق است" اما فکر کردن به مرگ می‌تواند منجر به افسردگی ناشی از تصور شکست شود. مرگ پایان یک بازی است؛ این بازی شکستی است که سایه سنگین خود را بر روی تمام فعالیت‌های یک انسان گسترده است و دقیقا همینجاست که غول افسردگی از خواب بیدار می‌شود.
گروه آیین و اندیشه «سدید»؛ مسئله مرگ برای انسان شاید یکی از مهمترین چالش‌های زندگی باشد که از دوران کودکی با آن روبرو می‌شود. مرگ پدربزرگ، مرگ همسایه، مرگ نزدیکان...
انسان درباره مرگ نمی‌تواند خود را به فراموشی بزند و یا به تعبیری با تغافل با این پدیده روبرو شود چرا که "مرگ حق است" و به بیانی دیگر این حق بودن ریشه در "واقعی بودن" و غیرقابل تکذیب بودن این پدیده دارد. مرگ پایانی بر آرزو‌ها و اهداف و برنامه ریزی‌های ما برای رسیدن به آن‌ها است. انسان‌ها با فکر کردن درباره مرگ عموما دچار وحشت و یا اضطراب ناشی از ناقص ماندن پروژه‌های زندگی خود می‌شوند. مرگ یکی از وجودی‌ترین جنبه‌های هستی انسان است که از گذشته تا حال دغدغه آن همراه بشر بوده است به همین دلیل تفسیر‌های متعددی برای نحوه مواجهه با آن ارایه شده است.
فکر کردن به مرگ می‌تواند منجر به افسردگی ناشی از تصور شکست در انسان شود. مرگ پایان یک بازی است. نتیجه از قبل مشخص شده این بازی شکستی است که سایه سنگین خود را بر روی تمام فعالیت‌های یک انسان گسترده است و شخص هیچ نقشی در تغییر نتیجه ندارد. هر مقدار بیشتر تلاش کند، برنامه ریزی کند، نقشه‌های دقیق بکشد باز هم این مرگ است که با رساندن خود به انسان با لبخندی پیروزمندانه نتیجه را به نفع خود رقم خواهد زد و شکست قسمت انسان می‌شود. تصور این پایان محتوم و قطعی برای فرد می‌تواند تداعی کننده بیهوده بودن هر نوع فعالیت باشد و دقیقا همینجاست که غول افسردگی از خواب بیدار می‌شود و زندگی را برای انسان تبدیل به جهنمی سوزان می‌کند. جهنمی که هیزم آن ترس و آتش زنه آن ناامیدی است. این ترس به دلیل اینکه برآمده از نشناختن ماهیت و کارویژه مرگ در این جهان است به صورت آزار دهنده‌ای زندگی روزمره انسان را میتواند مختل کند. حتی پنجه خود را به روی چهره زیباترین زیبایی‌های این دنیا می‌کشد و می‌تواند انسان را تهی از هرگونه معنا و هدف ارزشمند کند و از انسان شخصیتی بسازد سرد و بی روح و مستعد کنش و واکنش‌های غیر معقول یا شدیدا خودمحورانه و رها از محدودیت‌های اخلاقی. در این شرایط یاد و فکر درباره مرگ به دلیل اینکه در مسیر صحیحی قرار نگرفته است هرچه عمیق‌تر بشود تبعات وخیم تری برای روح و جسم فرد و اطرافیانش به وجود خواهد آورد. این نوع از مرگ آگاهی گرچه توجه به پایان زندگی را در انسان بیدار می‌کند، ولی عاری از نتایج مثبت برای زندگی است.
نوعی دیگر از مرگ آگاهی می‌توان متصور بود که در آن تقریبا مسیر تفکر و آگاهی یابی درباره مرگ مانند نوع اول است، ولی به دلایل روحی فردی و جمعی و ساختار‌های فرهنگی اقتصادی عموما نتیجه‌ای دیگر رقم می‌زند. در این نوع از کنش نسبت به حقیقت مرگ، شخص با وجود اطمینان و یقین نسبت به "واقعی" و "غیرقابل تکذیب بودن" مرگ در عکس العملی هیجانی و برای فرار از پذیرفتن حقیقت پایان پذیری لذت حیات، به مرگ پشت می‌کند، اما متوجه نیست که با این پشت کردن به مرگ فقط منظره و دیدگاه خود را تغییر داده است، اما همچنان به سمت پایان جاده قدم می‌زند گرچه عقب عقب قدم بر می‌دارد. در این مدل از مواجه با مرگ، انسان در تلاش است تا از همه مواهب زندگی بیشترین استفاده را ببرد و تا می‌تواند دم را غنیمت شمارد و از آنجا که با مرگ نیستی فرا می‌رسد پس باید هستی را به تمام و کمال "مصرف" کرد، از جسم و روح خود تا دیگران و حتی طبیعت. این تیپ افراد قبل از انجام هر عمل خلاف عرف اخلاقی یا منافی با آداب انسانی جمله معروف "بابا آخرش همه میمیریم" را سعی می‌کنند زمزمه کنند و با وجدانی راحت دنباله کار خویش گیرند.
شاید بتوان انواع بیشتری از مواجه انسان با مرگ را تقریر کرد، اما تاکنون دو نوع که در زندگی روزمره بیشتر شاهد آن هستیم و شاید خودمان نیز بین آن دو در رفت و آمد هستیم را تا حدودی بسط دادیم. این دو طریق مرگ شناسی در نتیجه تا حدود زیادی خلاف مسیر یکدیگر می‌باشند، ولی در نهایت در جاده‌ای سیر می‌کنند که دایره وار رسم شده و به یک مقصد مشترک می‌رسد. در دو نگاه فوق مرگ آگاهی فریبی است برای فرار از مسئولیت انسان بودن. در یکی فرد هیچ کاری نمیکند و در دیگری همه کاری می‌کند، اما در هیچکدام توجهی مسئولیت شناسانه به "دیگری" ندارد.
از زاویه‌ای دیگر و با بازتعریفی از مرگ به عنوان مرحله‌ای از زندگی که:
-وقوعش قطعی است
-کیفیتی است که باعث می‌شود برای مدتی جسم با روح همراهی نداشته باشد
-بازگشت به ماقبل آن امکان ندارد و گذشته غیر قابل تکرار و جبران است
- منتقل کننده انسان به فضایی است که ادامه مسیر حیات است پس به طور طبیعی متاثر از گذشته می‌باشد
- پس از وقوعش روح با کیفیت‌ترین دریافت‌ها را خواهد داشت
-موقعیتی است که هیچ کس (از نزدیکان و دوستان) کمک خاصی به انسان نمی‌تواند بکند

مرگ با چنین ویژگی‌هایی که شاید بتوان گزینه‌های دیگری نیز به آن اضافه کرد در واقع بستری است که در "اکنون" و "اینجا" گسترده می‌شود و مانند سایه در پی انسان در حرکت است. این مرگ است که به ما انگیزه تلاش می‌دهد آنهم تلاشی در جهت "خیر" برای خود و دیگری، زیرا مرگ باعث می‌شود دریچه دید انسان گسترده‌تر شود و آینده‌ای ورای زندگی چند ساله و همراه با جسم را به چشم عقل بنگرد. دم را غنمیت شمارد، اما نه برای اصالت داشتن "لحظه" بلکه برای بهره برداری از حال برای آینده. البته که با این تعریف از مرگ ترس همچنان بر ما مستولی است، اما این ترس نیز ریشه در شکست پنداری زندگی ندارد بلکه بیشتر برآمده از حس خسارت از دست دادن فرصت‌ها و امکانات زندگی و بهره نبردن درست از آن‌ها برای بهبود شرایط پس از مرگ است به همین دلیل چنین ترسی می‌تواند انگیزه‌های جدی به انسان ببخشد تا از فرصت‌ها بهترین استفاده را بکند نه اینکه از ترس مرگ دست به خودکشی بزند و با حس شکست و پایان همه چیز دچار افسردگی شود.
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha