هنوز به قاتلان بیشتری احتیاج دارید؟ سرباز مزدور استخدام کنید. مزدوران خارجی را به کار بگیرید. کافی نیست؟ به مهاجران قول بدهید که اگر به ارتش بپیوندند، به آن‌ها حق شهروندی می‌دهید. دبیرستان‌ها را مجبور کنید تا نتایج آزمون استعداد و اطلاعات تماس با دانش‌آموزان را به استخدام‌کنندگان بدهند و آنان هم به دانش‌آموزان قول بدهند در دنیای شگفت‌انگیز مرگ، حق انتخاب حوزه فعالیتشان را خواهند داشت و اگر زنده بمانند، آن‌ها را به کالج خواهید فرستاد.
گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ وخامت اوضاع اقتصادی در چند سال گذشته و نیاز روزافزون ارتش امریکا به سربازان بیشتر برای به کار گرفتن آن‌ها در مداخله‌های امپریالیستی خود در گوشه و کنار جهان، سبب شده است این کشور سیاست‌های تازه‌ای را برای تأمین نیرو‌های مورد نیاز خود از میان جوانان به کار گیرد. این سیاست‌ها با تغییر رویکرد از ایده خدمت مقدس در زیر پرچم آمریکا به استخدام مزدور داخلی و خارجی تغییر شکل داده است، نوشته پیش رو از دیوید سوانسون است که به «تیپ شناسی اشخاصی که جذب ارتش آمریکا» می‌شوند از حیث اقتصادی پرداخته است.

پول تحصیل می‌خواهی به ارتش بپیوند!
استخدام‌کنندگان ارتش امریکا با هدف گرفتن جوانان ساکن در شهر‌های کارگری و فقیرتر این کشور، با سوء‌استفاده از نیاز‌های مالی این جوانان برای ادامه تحصیل و شکل دادن آینده خود، به سراغ آنان می‌روند و با دادن وعده‌های فریبنده، آن‌ها را جذب نیرو‌های مسلح می‌کنند، بی‌آنکه از میزان خطر واقعی کشته شدن در میدان‌های جنگ، چیزی به آن‌ها گفته شود یا پس از اتمام خدمت آنها، به موقع، به تمام وعده‌های خود عمل کنند.

برای وطن نمی‌خواهد بجنگی، پولش را به تو می‌دهیم!
از زمان جنگ ویتنام به بعد، ایالات متحده تمام ظاهرسازی‌های احضار به خدمت زیر پرچم یکسان برای همه را کنار گذاشته است. به جای آن، میلیارد‌ها دلار را برای استخدام نیرو، افزایش دست‌مزد‌های نظامی و اعطای امتیازات ضمن عقد قرارداد هزینه کرده تا زمانی که نیروی کافی را «داوطلبانه» از طریق امضای قرارداد‌هایی جذب ارتش کند که به ارتش اجازه می‌دهد شرایط آن‌ها را به میل خود تغییر دهد. اگر باز هم نیروی بیشتری احتیاج بود، فقط کافی است زمان قرارداد‌های کسانی را که جذب کرده‌ای، افزایش دهی.

باز هم به تعداد بیشتری نیاز دارید؟ گارد ملی را فدرالی کنید و بچه‌هایی را به جنگ بفرستید که قراردادهایشان را با این تصور امضا کرده‌اند که قرار است به کمک قربانیان گردباد بشتابند. هنوز کافی نیست؟ پیمان‌کارانی را برای حمل و نقل، پخت و پز، نظافت و ساخت و ساز استخدام کنید. بگذارید سربازان، جنگ‌جویان خالصی باشند که تنها وظیفه آن‌ها کشتن است، درست همان‌طور که شوالیه‌ها عمل می‌کردند. به این ترتیب، شما در یک آن، حجم نیروهایتان را دوبرابر می‌کنید بی‌آنکه کسی، جز آن‌ها که سود می‌برند، متوجه شوند.

هنوز به قاتلان بیشتری احتیاج دارید؟ سرباز مزدور استخدام کنید. مزدوران خارجی را به کار بگیرید. کافی نیست؟ به مهاجران قول بدهید که اگر به ارتش بپیوندند، به آن‌ها حق شهروندی می‌دهید. دبیرستان‌ها را مجبور کنید تا نتایج آزمون استعداد و اطلاعات تماس با دانش‌آموزان را به استخدام‌کنندگان بدهند و آنان هم به دانش‌آموزان قول بدهند در دنیای شگفت‌انگیز مرگ، حق انتخاب حوزه فعالیتشان را خواهند داشت و اگر زنده بمانند، آن‌ها را به کالج خواهید فرستاد. فقط قول بدهید، که این کار هیچ هزینه‌ای برایتان ندارد. اگر آن‌ها مقاومت کردند، معلوم می‌شود که شما بسیار دیر دست به کار شده‌اید.

فقیر که باشی بازنده جنگ هستی
نزدیک به سه چهارم سربازان امریکایی کشته‌شده در عراق، اهل شهر‌هایی بوده‌اند که درآمد سرانه آن‌ها زیر میانگین کشوری بوده است. بیشتر از نیمی از آن‌ها اهل شهر‌هایی بوده‌اند که در آن‌ها درصد کسانی که در فقر زندگی می‌کنند، بالاتر از میانگین ملی بوده است

برخورداران بر احضار به خدمت زیر پرچم به شکل سنتی چنین نامی گذاشته‌اند: «حضار به خدمت فقیران»؛ چون مردم به شرکت در جنگ‌ها تمایلی ندارند. کسانی که گزینه‌های شغلی دیگری دارند، تمایل دارند همان گزینه‌ها را انتخاب کنند. کسانی که به ارتش به عنوان تنها گزینه انتخابی­شان نگاه می‌کنند و ارتش تنها فرصت برای تحصیلات کالج یا تنها راه آن‌ها برای فرار از زندگی پر از مشکلات اقتصادی است، احتمال بیشتری دارد که برای ورود به ارتش نام‌نویسی کنند.

در سال ۲۰۰۴، ۷۱ درصد استخدام‌شدگان سیاه‌پوست، ۶۵ درصد استخدام‌شدگان لاتین‌تبار و در میان سفید پوستان، ۵۸ درصد استخدام‌شدگان از محله‌های دارای درآمد زیر متوسط بوده‌اند.

استخدام‌کنندگان هرگز اشاره‌ای نمی‌کنند که تأمین پول کالج آن‌ها دشوار است. فقط ۱۶ درصد پرسنل استخدام‌شده‌ای که چهار سال از خدمت نظامی‌شان را تمام کرده‌اند، تا حالا پول ادامه تحصیلشان را دریافت کرده‌اند. آن‌ها نمی‌گویند مهارت‌های شغلی که وعده‌اش را می‌دهند، در دنیای بیرون از قلمرو نظامی مابه‌ازایی ندارد. فقط ۱۲ درصد کهنه‌سربازان مرد و ۶ درصد کهنه‌سربازان زن از مهارت‌هایی که در ارتش کسب کرده‌اند، در مشاغل فعلی‌شان استفاده می‌کنند. دست آخر اینکه استخدام‌کنندگان خطر کشته شدن به هنگام خدمت را کمتر از اندازه واقعی جلوه می‌دهند.
البته نیاز مالی، انگیزه اصلی تمام استخدام‌ها نیست. برای اجتماعاتی که اغلب به آن‌ها برچسب خارجی می‌خورد، مثل لاتینی‌ها و آسیایی‌ها، نوعی وسوسه برای کسب یک وضعیت اقامتی قانونی یا شهروندی نیز وجود دارد. البته فشار اقتصادی، انگیزه‌ای انکارناپذیر است.

چگونه قاتل پرورش دهیم؟
نمونه غم‌انگیز گروهبان پل کورتز را در نظر بگیرید که وقتی در سال ۲۰۰۰ از دبیرستان مرکزی شهر کارگری بارستو در کالیفرنیا فارغ‌التحصیل شد، به ارتش پیوست و به عراق اعزام شد. در دوازدهم مارس ۲۰۰۲، او در یک تجاوز گروهی به یک دختر چهارده ساله عراقی و کشتن او و تمام خانواده‌اش مشارکت کرد. وقتی از یکی از هم‌کلاسی‌های کورتز درباره او پرسیدند، وی جواب داد که «هیچ وقت کاری شبیه این را انجام نداده بود. او هیچ وقت به یک زن آزار نرسانده بود. او هیچ وقت کسی را نزده بود یا حتی دستش را به روی دیگری بلند نکرده بود. جنگیدن برای این کشور، یک موضوع است، ولی نه وقتی که پای تجاوز و قتل به میان می‌آید. کسی که این کار را کرده، او نبوده است.»

بیایید این ادعا را بپذیریم. با این حال، به دلیل یک رشته از رویداد‌هایی که در بستر یک جنگ غیرقانونی و غیراخلاقی رخ می‌دهد، او به موجودیت فعلی‌اش تبدیل می‌شود. در ۲۱ فوریه ۲۰۰۷، کورتز به جرم تجاوز و مشارکت در قتل چهار نفر، به حبس ابد در جهنم شخصی خودش محکوم شد.

جنگ‌هایی که فقرا آنرا رهبری می‌کنند!
چرخش از جنگ‌هایی که به طور عمده به دست اغنیا صورت می‌گرفت، به جنگ‌هایی که به طور عمده به دست فقیران صورت می‌گیرد، چرخشی بسیار تدریجی بوده و هنوز راه بسیاری تا تکمیل شدن آن باقی مانده است. بنا به یک دلیل، احتمال اینکه کسانی که در عالی‌ترین پست‌های قدرت در ارتش قرار دارند، از پیشینه‌های امتیازی برخوردار باشند، بیشتر است. فارغ از پیشینه آنها، احتمال اینکه افسران ارشد، میدان‌های جنگ خطرناک را به چشم ببینند، بسیار کم است.

بوش پدر، جنگ جهانی دوم را از یک هواپیما و در مسافتی دورتر از مرگ مشاهده کرده بود، هر چند نه به دوری ریگان که از رفتن به جنگ خودداری کرده بود. درست همان‌طور که دیدن دشمنان به چشم موجوداتی پست‌تر از انسان، کشتن آن‌ها را آسان‌تر می‌سازد، بمباران کردن آن‌ها از اوج آسمان، از نظر روان‌شناسی، سهل‌تر می‌شود تا مشارکت کردن در جنگ تن به تن با سرنیزه یا تیراندازی به سوی خیانت‌کاری که با چشم‌بند مقابل دیواری ایستاده است.

به ندرت پیش می‌آید که کسی که درباره مرگ هزاران نفر تصمیم‌گیری می‌کند، مشاهده چنین صحنه‌ای را در عمل تجربه کرده باشد.

تا پانزدهم آگوست ۱۹۴۱، نازی‌ها تعداد بسیاری از مردم را کشته بودند، ولی هاینریش هیملر، یکی از کله‌گنده‌های ارشد نظامی این کشور که بر کشتار تعداد زیادی نظارت داشت، هرگز مرگ کسی را از نزدیک شاهد نبود. از او خواسته شد که یک صحنه تیراندازی در مینسک را تماشا کند. به قربانیان گفته می‌شد به درون یک گودال بپرند و بعد به آن‌ها تیراندازی می‌شد و رویشان با خاک پوشانده می‌شد. بعد به تعداد دیگری می‌گفتند که توی گودال بپرند. به آن‌ها نیز تیراندازی می‌شد و رویشان را با خاک می‌پوشاندند. هیملر درست کنار گودال ایستاده بود و ناظر این صحنه بود، تا اینکه چیزی از محتویات سر یکی از قربانیان روی کتش پاشید. رنگ از روی او پرید و رویش را برگرداند. فرمانده محلی به او گفت: «به چشم‌های مردان این جوخه نگاه کنید. چه جور طرفدارانی در اینجا تربیت می‌شوند؟ افراد روان‌پریش یا حیوان‌صفت»

امروزه تعداد زیادی از عکس‌های جنگ عراق، اجساد و اجزای بدن را نشان می‌دهد که مثله و به نمایش گذاشته شده‌اند، گویا برای آدم‌خواران داخل یک دیس قرار داده شده‌اند.

تعداد اندکی هستند که خارج از چارچوب ارتش، انسانی را می‌کشند و بیشتر آن‌ها نیز کسانی هستند که مشکلات جدّی دارند. جیمز گالیگان در کتابش به نام خشونت: تأملاتی درباره یک اپیدمی ملی، دلیل ریشه‌ای خشونت‌های منجر به قتل یا خودکشی را شرمساری و سرافکندگی ژرف می‌داند؛ نیازی از روی درماندگی برای کسب احترام و جایگاه (و در اصل عشق و توجه). نیازی چنان شدید که فقط کشتن (خود و / یا دیگران) می‌تواند درد ـ. یا بهتر است گفته شود بی‌احساسی ـ. او را تسکین دهد.

مثله کردن اجساد ـ. انگیزه آن هر چه باشد ـ، عملی معمول در جنگ­ها نیست، هرچند بیشتر کسانی در این کار مشارکت می‌کنند که پیش از پیوستن به ارتش، به سمت خشونت منجر به قتل، متمایل نبوده‌اند. امروزه تعداد زیادی از عکس‌های جنگ عراق، اجساد و اجزای بدن را نشان می‌دهد که مثله و به نمایش گذاشته شده‌اند، گویا برای آدم­خواران داخل یک دیس قرار داده شده‌اند. بسیاری از این تصویر‌ها را سربازان امریکایی برای یک وب سایت فرستاده‌اند که کار اصلی آن، بازاریابی پورنوگرافی است. فرض بر این است که این تصویر‌ها به عنوان پورنوگرافی جنگ دیده شوند. فرض بر این است که آن‌ها را افرادی تهیه کرده‌اند هیچ چیز نمی‌تواند غیرمنطقی‌تر یا نمادین‌تر از جنگ بر اساس یک شگرد یا یک احساس باشد، آن‌چنان که در «جنگ جهانی با تروریسم» شاهد هستیم. این جنگ با عنوان تلافی‌جویی به راه انداخته شده است، با اینکه تمام کسانی که این انتقام‌جویی به نام آن‌ها به راه افتاده است، اکنون مرده‌اند.

گالیگان درباره انگیزه‌های خشونت می‌گوید: «خشونت از کار کردن در زندان‌ها و مؤسسات بهداشت روانی کسب شده است، نه از مشارکت کردن در جنگ و نه از تماشای اخبار.» او می‌گوید که توضیح‌دهی‌های آشکار از خشونت اغلب اشتباه است: «بعضی از مردم فکر می‌کنند دزدان مسلح برای به دست آوردن پول مرتکب جنایت‌هایشان می‌شوند. البته گاهی اوقات، پول نیز توجیه‌کننده رفتار آنان است، ولی وقتی که می‌نشینی و با کسانی حرف می‌زنی که همیشه مرتکب چنین جنایاتی شده‌اند، آنچه می‌شنوی، این است که «تا قبل از این، هیچ وقت در زندگی‌ام آن‌قدر احترام ندیدم که وقتی برای اولین بار اسلحه را به سمت یک نفر نشانه رفتم، از احترام برخوردار شدم.» برای مردانی که عمری را در کثافت تحقیر و حقارت، زندگی کرده‌اند، وسوسه دست‌یابی فوری به احترام از این راه می‌تواند بسیار باارزش‌تر از هزینه زندان رفتن یا حتی مردن باشد

درست مثل نظام عدالت جنایی، جنگ‌ها را نیز دولت‌ها ایجاد می‌کنند. آیا آن‌ها ریشه‌های مشترکی دارند؟ آیا سربازان، مزدوران، پیمان‌کاران و بروکرات‌ها احساس شرمساری و سرافکندگی می‌کنند؟ آیا تبلیغات جنگی و آموزش‌های نظامی باید این ایده را در ذهن‌ها جا اندازند که دشمن، یک جنگ‌جو را بی‌آبرو و بی‌حیثیت کرده است و او اکنون باید برای اعاده احترام خود، دشمن را بکشد؟ یا آیا تحقیر یک سرباز به قصد تولید واکنشی انجام می‌گیرد که علیه دشمن جهت‌گیری کرده باشد؟ درباره اعضای کنگره و رؤسای جمهوری، ژنرال‌ها و رؤسای شرکت‌های اسلحه‌سازی و رسانه‌های شرکتی چه‌طور؟ چه کسانی در هدف آموزش‌های نظامی، تبدیل کردن انسان‌های عادی از جمله هواداران عادی جنگ، به روان‌پریش‌هایی است تا دست‌کم در بستر جنگ، آن‌ها را به بدترین کار‌هایی وادارند که در هیچ زمان یا مکان دیگری امکان ندارد به چنین اعمالی دست بزنند.

*سیاحت غرب، شماره ۹۲ دیوید سوانسون
 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha