به گزارش «سدید»؛ زندگی روزمره ما طبق یک سری قواعد فرهنگی سامان مییابد. حتی پیش پا افتادهترین اتفاقات زندگی بازتاب نظام اجتماعی و فرهنگی ما است. همه انسانها زندگی روزمره دارند و در تجربیات پیش پا افتاده زندگی شریک هستند، اما نوع و شکل این تجربیات و کنشها و واکنشهای فردی هریک از ما ساخته و پرداخته فرهنگی است که بر ما مسلط است. این قواعد فرهنگی گرچه در بسیاری موارد به صورت ناخودآگاه بر اعمال و رفتار و تصمیمات ما تاثیر میگذارند، ولی با اندک توجهی براحتی میتوانیم ریشههای آن را کشف نماییم.
یکی از تقسیمهایی که میتوان برای فرهنگ داشت، فقر و تکاثر (سرمایه داری) است. فرهنگ برآمده از فقر و فرهنگ برآمده از سرمایه داری گرچه در نگاه نخست هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند و راههای رسیدن به هر یک فرسنگها از هم فاصله داشته و نتایج آنها نیز متفاوت است، ولی در یک نقطه به اشتراک میرسند، نقطه اشتراک این دو فرهنگ فقر و سرمایه داری در میراندن انسانیت است.
مرگی که بیشتر ما درباره آن هرروز میشنویم و شاید خیلیها دغدغه رسیدن یا نرسیدن زمانش را دارند مرگ انسان از بعد جسمانی است، یعنی مرگ جسم انسان؛ اما انسانها دارای عقل، عواطف و احساساتی هستند که غیر از جسمانیت آنها است؛ به تعبیری میتوان این بعد را «انسانیت» نام گذاشت.
وقتی سخن از میراندن انسانیت به دست فقر و سرمایه داری است باید توجه کنیم که این دو لبه تیز قیچی با بی رحمی و بدون ملاحظه رنگ، نژاد، مذهب و جنسیت رگ انسانیت انسان را قطع میکنند و اینگونه است که فقر و سرمایه داری را میتوان دو دشمن حقیقی جوامع انسانی دانست. یزا علاوه بر تاثیرات منفی در کیفیت زندگی مادی انسان ها، به واسطه ایجاد تغییرات روحی و جابجایی اولویتهای انسان در واقع عقل و قلب فرد را هدف میگیرند. در زندگی روزانه مشاهده میکنیم که انگیزه بسیاری از تحرکات فردی و اجتماعی انسانها برآمده از تمایلات درونی شده بر اساس نیازهای طبیعی جسم و روحشان است. وقتی انسانی به صورت متعادل از مواهب زندگی بهرهمند است یعنی نه در فقر و فلاکت غرق شده و نه اسیر تکاثر و سرمایه داری است میتواند اهداف زندگی خویش را متناسب با استعدادهای حقیقی خود تعیین کند. علاوه بر این چنین انسانی در تعامل با دیگران بیشتر متوجه بعد انسانی ارتباط فردی و جمعی است و آرامش خویش را در گرو آرامش دیگران میداند. اما انسان اسیر فقر یا تکاثر خواسته یا ناخواسته از مسیر زندگی طبیعی و انسانی که باید برای رسیدن به کمال تلاش کند منحرف میشود و به همین دلیل تعاملات فردی و اجتماعی او و احساسات و عواطفش دچار اختلال میشود.
زندگی بر مدار عقلانیت و عواطف انسانی زیست عاقلانه است و هرآنچه باعث خروج انسان از مدار عقل و احساس شود زیرمجموعه عنصر جهل و بیخردی است. همچنین به دلیل ماهیت فقر و تکاثر که موثر در روحیات و انگیزههای افراد هستند و در مسیر رشد طبیعی انسانها موانعی ایجاد میکنند، فقر و سرمایه داری نیز مولد جهل خواهد بود.
به تعبیر محمدرضا حکیمی تسلط تمایلات مادیگرایانه و محوریت مال در زندگی انسان باعث اصالت یابی مال و کسب آن و مستولی شدن سرمایه بر فرهنگ و اخلاق و سیاست و اقتصاد فردی و اجتماعی و دیگر روابط جامعه است. وی در این باره مینویسد: در این هنگام همه نشاط آدمی برگرد محور مال و زیاد کردن آن به گردش در میآید، و تخصص از تعهد، و ثروتمندی از گوش فرا دادن به ندای وجدان جدا میشود، و علم و دانش به صورت کالایی در میآید که در بازارهای تولید و بهره کشی در معرض خرید و فروش قرار میگیرد، تا از این راه در آمدهای متکاثران و زراندوزان تأمین شود. در چنین محیطی به کارگران و کشاورزان و دیگر افراد همچون کالایی نظر میشود که بهای آن بستگی به مقدار بهرهای دارد که بهره کشان میتوانند از آن به دست آورند. در نتیجه این محور سازی مال، انسان متکاثر مسخ میشود و وجدان او میمیرد، تا جایی که مال را ملاک ارزش و ارزیابی قرار میدهد، و آن را سببی برای برتری بر مردم و تحمیل تسلط و فرمانروایی بر ایشان میشناسد.
سرطان فرهنگ سرمایه داری و فقر به نوعی تباه کننده عقلانیت و زیست انسانی بشر است چرا که در حقیقت انسانها را تبدیل به کالایی قابل خرید و فروش و قیمت گذاری میکند. انسانی که به واسطه کسب ثروت توانایی و قدرت سیاسی و فرهنگی نیز کسب کرده باشد براحتی میتواند زندگی روزمره افراد جامعه را مهندسی کرده و تابعی از منافع خود قرار دهد. چنین فردی نه خود به چیزی غیر از ثروت فکر میکند و نه اجازه میدهد تا دیگران فرصت تفکر و تعقل در اهداف اصیل زندگی را داشته باشند و از راههای مختلف به دنبال بهره کشی از افراد جامعه است خواه از طریق استثمار مستقیم نیروهای تحت امر خود و کارگران و خواه از طریق تبلیغات و ترویج مصرف گرایی افراط گونه در بین مردم برای کسب سود بیشتر.
نتیجه فرهنگ سرمایه داری و بتبع آن تاثیراتی که فقر بر انسان میگذارد در حقیقت تهی کردن زندگی از اهداف عالی و بی اعتنایی به عواطف و احساسات و کور کردن حس لامسه اجتماعی است که در نتیجه باعث مرگ انسانیت در اجتماع میشود.
سرمایه داری افسار گسیخته بدلیل آنکه باعث تغییر محاسبات عقلی انسان شده و برای رسیدن به سود بیشتر هر عملی را مشروع میداند مضر به انسانیت است این پدیده نیز مانند مسکنت و فقر، مضر به انسانیت انسان و مضر به دین و فضیلت و همه ارزش هاست. گرچه مسکنت و فقر از جهاتی دیگر به انسانیت ضربه میزند. این دو پدیده (غنای تکاثری و مسکنت)، در نهایت درجه افراط و تفریط قرار دارند، و هر دو ویرانگر بنیاد عدل و دین و حق و فضیلتاند، و نابود کننده کرامت اجتماعی و شخصیت انسانی، و هر دو باید بفوریت از میان بروند.
/انتهای پیام/