آزاده دوران دفاع مقدس خاطره‌ای از عنایت حضرت زهرا (س) به یکی از اسرای تشنه لب روایت کرد.

به گزارش فرهنگ سدید؛ «هر جا تشنه شدی بگو یا حسین (ع)» این جمله را بار‌ها و بار‌ها شنیده و دیده‌ایم. مادرانمان از کودکی به ما یاد دادند که لحظه خوردن آب به یاد فرزندان و اصحاب تشنه‌لب اباعبدالله (ع) در صحرای کربلا نام حسین (ع) را بر زبان جاری کنیم. روی دیوار سقاخانه‌ها و هرجا که منبعی برای خوردن آب بود این نوشته را دیده‌ایم. در دوران دفاع مقدس بار‌ها رزمندگان لحظات سختی را تجربه کردند که یاد و نام امام حسین (ع) تسلی روح و جان آنان شده است. به خصوص اسرای دربند رژیم بعث عراق که زیر شکنجه و مشقات اسارت در شرایط سختی روز‌ها را سپری می‎کردند. در ادامه خاطره «حمیدرضا جدیدیان» از آزادگان دوران دفاع مقدس را درباره عنایت حضرت زهرا (س) به یکی از اسرای تشنه لب می‌خوانید.

به علت کمبود آب جهت افطار کردن مجبور بودیم آب را سهمیه بندی کنیم تا به همه به یک نسبت آب برسد. یک شب یکی از بچه‌ها که سنش نزدیک ۱۸ سال بود سهمیه آبش را در لیوانی می‌ریزد و بالای سرش می‌گذارد تا در موقع افطار آن را بنوشد. همه دراز کشیده و انتظار افطار را می‌کشیدیم. در همین هنگام یکی از بچه‌ها از جایش بلند شد و به طرف آن جوان ۱۸ ساله که نامش «حسین» و اهل یکی از شهر‌های شمال بود، رفت. وقتی می‌خواست کنار او بنشیند ناگهان پایش به لیوان خورد و آب آن را روی زمین ریخت. در یک آن همه نگاه‌ها به طرف حسین جلب شد. با جیره بسیار کم آب مجبور بود تا سحر تشنگی را تحمل کند.

وضع بدی به وجود آمده بود. چهره برافروخته و لب‌های خشکیده حسین دل همه ما را به درد آورده بود. حسین در گوشه سلول، مظلومانه سرش را به رو دیوار داغ سلول تکیه داد و چشمان پر از دردش را روی هم گذاشته بود تا شاید تشنگی‌اش را فراموش کند. از دست ما هم که کاری برنمی‌آمد چرا که سهمیه آب خود را قبلا خورده بودیم. همه به او فکر می‌کردیم که آیا می‌تواند تا صبح تشنگی را تحمل کند. ساعتی از شب گذشته بود که نگهبان از پشت پنجره عبور کرد و دستور خوابیدن داد. می‌خواستم خودم را به طرف حسین بکشم تا او را دلداری دهم، اما او به خواب رفته بود.

نزدیکی‌های سحر، اکثر بچه‌ها برای روزه گرفتن بیدار شده بودند، ولی هنوز حسین در خواب بود. گرد حسین حلقه زدیم و او را از خواب بیدار کردیم. حسین آرام آرام چشمانش را گشود. اشک در چشمانش حلقه زده بود. شگفت زده چشم به او دوخته بودیم. یکی از بچه‌ها از او پرسید: «حسین جان چه شده؟!» او به گوشه‌ای خیره شده و به آرامی گفت: «بچه‌ها من دیگر تشنه نیستم، دیشب حضرت فاطمه زهرا (س) با کاسه آبی مرا سیراب کرد.»

منبع: دفاع پرس

ارسال نظر
captcha