استاد حوزه و دانشگاه ادیان: منظور و مراد از تصوف و عرفان یک نوع رویکرد باطنی به دین و بحث درباره مکتب تصوف است و هیچ وجه، بحث مصداقی نمی‌کنیم. برخی اندیشمندان غربی ریشه تصوف و عرفان را در عرفان ایرانی و برخی در مکتب‌های عرفانی هندی و برخی در فلسفه نو افلاطونی بیان کرده و هر کدام هم برای خود شواهد و ادله‌ای داشته‌اند. شخصیت‌هایی مانند جلاءالدین همایی، زرینکوب و علمای برجسته همچون علامه طباطبایی (ره)، شهید مطهری و آیت الله شاه‌آبادی معتقدند که خاستگاه تصوف خود اسلام است.
گروه وحدت فرهنگ سدید؛ در تاریخ اسلام و از قرن دوم هجری قمری به بعد، شاهد شکل‌گیری جریان‌های فرهنگی همچون محدثین، متکلمین، فقها و فلاسفه و صوفیه و عارفان بوده‌ایم. یکی از موضوعات و مباحث مهمی که طی اعصار و قرون گذشته در میان جوامع اسلامی رشد و گسترش پیدا کرد، تصوف است. تصوف از زمان شکل گیری تا به امروز، راه درازی پیموده و روند پر فراز و نشیبی داشته است.
بررسی و مطالعه زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیدایش تصوف در جهان اسلام می‌تواند به محققان کمک قابل توجهی کند تا ضمن درک صحیح از ریشه‌ها و خاستگاه این پدیده، گوهر تصوف و عرفان اسلامی را دریابند و آسیب‌ها و چالش‌هایی که امروزه به عنوان تصوف فرقه‌ای از آن نامبرده می‌شود بشناسند. در همین راستا فذهنگ سدید در گفت‌وگو با حجت الاسلام مرتضی کربلایی تحلیل‌گر و جریان شناس فرق و گروه های انحرافی در مورد علل و دلایل شکل‌گیری تصوف در تاریخ اسلام انجام داده ایم که در ادامه آن را می‌خوانیم.
 
برای شروع بحث، جنابعالی بیان کنید که بستر‌ها و زمینه‌های شکل گیری تصوف و عرفان اسلامی در جهان اسلام را چه می‌دانید؟
بنده بحثم را در مورد خاستگاه شکل گیری تصوف، با سه پیش‌فرض اصلی شروع می‌کنم. نخست این که منظور و مرادم از تصوف و عرفان یک نوع رویکرد باطنی به دین است. همان طور که اطلاع دارید در عالم اسلام، در همان دوره نخستین از قرن ۲ هجری قمری به بعد، شاهد شکل‌گیری جریان‌های فرهنگی در صدر اسلام هستیم. جریاناتی همچون محدثین، متکلمین، فق‌ها و فلاسفه و صوفیه و عارفان. هر کدام از این جریان‌ها نیز درصدد فهم شریعت، قرآن و سنت با توجه به مبانی و اصولی که در حوزه‌های مختلف به لحاظ هستی شناختی، انسان‌شناختی و جهان شناختی وجود دارد، هستند. در اینجا بحثم درباره مکتب تصوف، علمی و معرفتی بوده و به هیچ وجه، بحث مصداقی نمی‌کنیم که گفته شود فلان شخص، آقای قطب یا عارف بالله است یا خیر؟
دوم این که یکی از بحث‌های مهم در حوزه تاریخ اسلام و تصوف، مسأله بینونت یا عینیت تصوف و عرفان است. اساساً تصوف و عرفان یک حقیقت بوده و با هم عینیت دارند؟ یا دو حقیقت است و بین آن‌ها بینونت برقرار است و هیچ ربطی با هم ندارند؟ در این زمینه، بنده قایل به ترادف و عینیت تصوف و عرفان هستم. البته معتقدم که تصوف مانند همه جریانات فرهنگی در اسلام، همچنان که از قوت‌ها و توان‌هایی برخوردار است، آسیب‌ها و انحرافاتی هم دارد، به همین خاطر محققین از عرفا و صوفیه و هم جهله صوفی داریم.
سوم این که در رابطه با تصوف معاصر سخن نمی‌گویم. همان‌طور که گفتم، بحث مکتب تصوف است، نه تصوف امروزی در ایران و حتی در اسلام. به اعتقاد بنده تصوف در جهان اسلام و در ایران معاصر، به دلیل فاصله گرفتن مشایخ صوفیه از ارکان و اصول طریقت و مکتب اصیلی که ما به عنوان تصوف و عرفان اسلامی از همان دوره ابتدایی شکل گیری این جریان معنوی داشته‌ایم در حالت اغماء بلکه مرده است، و نیازمند اصلاح، پالایش و آسیب‌شناسی است تا اشکالات آن برطرف شود. عطش معنویت و معنا، هیچ‌گاه از انسان جدا نیست، ما نیازمند جریان، محمل و فضایی برای تنفس انسان‌ها، مسلمانان، شیعیان و جوانان هستیم تا دریافت معنا کرده و ذوق برکت محمدی علوی (ع) را داشته باشند.
بحث اصلی ما که خاستگاه شکل گیری تصوف و عرفان اسلامی است، به سان یک نحله معنوی، با مشایخ، کتب، آثار و تعالیم و آموزه‌هایی همچون عشق، کشف و شهود، فناء فی‌الله و مسأله وحدت وجود که داشته‌اند، در قرن دوم هجری قمری در عالم اسلام ظهور کرده است.
وقتی که به پژوهش‌های موجود در زمینه خاستگاه تصوف و عرفان اسلامی توجه می‌کنیم، اساساً دو دیدگاه وجود دارد. یک نگاه، برون دینی است که برخی از محققان و عمدتاً پژوهشگران غربی که وقتی در زمینه‌ها و بستر‌های شکل‌گیری تصوف اسلامی بررسی و مطالعه کرده‌اند، دنبال این بودند که خاستگاه برون دینی و برون اسلامی برای مردم بیان کنند.
سؤال این بوده است که تصوف از منابع بیگانه تغذیه کرده است یا از خود اسلام؟ از این رو عده‌ای از محققان دیگر، خاستگاه تصوف را درون دینی بیان کرده و گفته‌اند که نشأت گرفته از قرآن و سنت است و هر کدام هم برای خود شواهدی دارند.

شما به وجود دو دیدگاه برون دینی و درون دینی در مورد خاستگاه تصوف اشاره کردید. نوع این دیدگاه‌ها و مشخصاً کسانی که قائل به آن هستند را نام ببرید؟
اندیشمندان غربی از اوایل قرن نوزدهم میلادی شروع به بیان خاستگاه تصوف کرده‌اند و برخی ریشه تصوف و عرفان را در عرفان ایرانی مانند مانویت و برخی در مکتب‌های عرفانی هندی مانند هندوییسم و بودیسم، برخی در مسیحیت و برخی در فلسفه نو افلاطونی بیان کرده و هر کدام هم برای خود شواهد و ادله‌ای داشته‌اند.
در حوزه درون دینی و درون مکتبی شخصیت‌هایی مانند جلال‌الدین همایی، عبدالحسین زرینکوب و برخی علمای ربانی و اهل معرفت همچون علامه طباطبایی (ره)، آیت‌الله شاه‌آبادی و شهید مطهری هستند که به اعتقاد آن‌ها تصوف و عرفان اسلامی از ریشه درون دینی برخوردار بوده و نشأت گرفته از خود اسلام است. مستشرقینی (تاریخ نویسان که در حوزه شیعه تحقیق کرده‌اند) همچون رینولد نیکلسون، لویی ماسینیون، پل نویا و هانری کُربَن نیز منشأ تصوف عرفانی را خود اسلام و قرآن دانسته‌اند.
در چند دهه اخیر هم غیر از محققان غربی که عمدتاً در پشت صحنه تحقیقات آنها، تصوف به عنوان یک جریان معنوی بلند مانند مسأله عشق، محبت به خدا و بحث شهود دانسته شده است و آن را در حد و قامت اسلام نمی‌دانند، اسلامی که به لحاظ فضای اجتماعی و فرهنگی حاکم بر اعراب بادیه نشین آن زمان آمده است، از این رو قد و قامت تصوف را بلندتر از اسلام می‌دانستند و دنبال منشأ‌های برون دینی برای تصوف بودند، حال یا مسیحیت یا هندوئیسم و بودیسم یا جریان مانویت.
به هر جهت غیر از مستشرقین در چند دهه اخیر، بعضی از علمای دینی که سر نزاع با حکمت، تصوف و عرفان دارند و اساساً با هر گونه باطنی‌گرایی نسبت به دین مخالفت می‌کنند، منشأ تصوف و عرفان را برون دینی تعریف می‌کنند، یعنی مختص به پژوهشگران غربی و مستشرقین نیست، عده‌ای که مخالف حکمت، تصوف و عرفان بوده و اصول، مبانی و تعالیم آن را مطابق با آموزه‌های قرآن و سنت نمی‌دانند، خاستگاه تصوف را به دوران خلفای عباسی و فضا‌های آن زمان می‌برند که خلفای عباسی به منظور جلوگیری از گسترش مکتب اهل بیت (ع) و بستن در خانه‌های ائمه طاهرین (ع) جریانی را تحت این عنوان راه اندخته‌اند.
یکی از دیدگاه‌هایی که به طور خاص درباره تصوف وجود دارد، برگرداندن مکتب تصوف به جریان عرفان مسیحیت است، مستند آن‌ها و شواهدی که در این زمینه وجود دارد، آموزه‌های همچون زهد، توکل، مسأله محبت، سکوت، ذکر و حتی برخی از آداب مرسوم میان مسلمانان همچون تسبیح است که می‌گویند قبل از دین اسلام در مسیحیت وجود داشته است و حتی پشمینه پوشی از عادات راهبان مسیحی بوده و آن‌ها لباس پشمینه بر تن می‌کرده‌اند که بعد‌ها تحت عنوان خرقه در تصوف جزء آداب شد که اطلاق لفظ صوفی به آن‌ها از این باب است، ابوهاشم صوفی نخستین فردی است که لقب صوفی گرفته، همین پشمینه پوشی در او مطرح بوده است، این‌ها شواهدی است که در نسبت تصوف به مسیحیت بیان می‌کنند.
دیدگاه بعدی برگرداندن ریشه‌های عرفان و تصوف به مکاتب، ادیان و آیین‌های هندی و شرقی است، وجود مسأله وحدت وجود در مکتب هندوئیسم، یگانگی وجود مطلق اعم از برهمن، آتمن، کتاب اپانیشاد‌ها، وِدا‌ها و تعالیم نهفته در این کتب، وجود اندیشه نیروانا در بودیسم با توجه به این که نهایی‌ترین منازل و مقامات سلوک در تصوف و عرفان رسیدن به فنا است و بیان می‌کنند که این اندیشه فنا توسط بایزید بسطامی در تصوف و عرفان اسلامی وارد شده و او استادی به نام ابوعلی سندی داشته است که در منطقه سند بوده و با بوداییان مرتبط بوده و از آن‌ها متأثر است و نیروانا در بودا در سنت اسلام به مقام فناء فی الله تبدیل شده است.
عده دیگری نیز مسأله خاستگاه تصوف و عرفان را به فلسفه نوافلاطونی برمی‌گردانند؛ تصوف و عرفان از منبعی که برای بیان تعالیم و آموزه‌های خود تغذیه کرده‌اند، همان کتاب «اثولوجیا» است که به درخواست (اسحاق کندی متوفای ۲۶۰ ه.ق)، توسط ابن‌نائمه به عربی ترجمه شده است و اندیشه‌های وحدت وجود، فنا، مسأله شهود، ریاضت و تذکیه نفس در این کتاب «اثولوجیا» و فلسفه نوافلاطونی وجود دارد، کتاب «اثولوجیا» در سنت فلسفی ما بسیار اثرگذار بوده و حتی ملاصدرا هم خیلی از آن تأثیر پذیرفته است، تا همین اواخر به اشتباه تصور می‌شد که «اثولوجیا» تألیف ارسطو است، اما اخیراً مشخص شد که مؤلف آن فلوطین است که فیلسوف و حکیم اشراقی بوده است.
به هر جهت، کسانی که ریشه‌ها و خاستگاه تصوف را به فلسفه نوافلاطونی مرتبط می‌کنند، معتقدند؛ آموزه‌هایی که در «اثولوجیا» وجود دارد، در حکمت، تصوف و عرفان اسلامی بسیار اثرگذار بوده است. عده‌ای دیگر نیز معتقدند که خاستگاه تصوف و عرفان، اندیشه‌های ایرانی و مجوسی است، آیین مانویت یک جریان معنوی ایرانی در زمان قبل اسلام است که برای خود مقامات، درجات سلوک دارد و حتی به تعبیر برخی خانقاه‌های موجود در تصوف از مانویت گرفته شده است.
این‌ها ماحصل دیدگاه‌هایی است که درباره خاستگاه تصوف از نقطه نظر برون دینی بیان و مطرح شده است. حال باید نگاه کنیم که خود مشایخ صوفیه و عارفان هنگام بیان ریشه و خاستگاه خود، کجا را معرفی می‌کنند؟ همان طور که گفته شد، شخصیت‌هایی مانند جلاءالدین همایی، زرینکوب و علمای برجسته همچون علامه طباطبایی (ره)، شهید مطهری و آیت الله شاه‌آبادی معتقدند که خاستگاه تصوف خود اسلام است.

آقای دکتر رویکرد تصوف و عرفان اسلامی به قرآن و اهل بیت (ع) در طی قرون و اعصار گذشته چگونه بوده است؟
چنانچه بخواهیم رویکرد تصوف و عرفان اسلامی به قرآن و اهل بیت (ع) در طی قرون و اعصار گذشته را مطالعه و بررسی کنیم درمی‌یابیم که مشایخ صوفیه و عارفان، خاستگاه تصوف را خود قرآن و سنت معرفی می‌کنند، به عنوان مثال (ابوسلیمان دارانی از مشایخ تصوف و متوفای ۲۱۵ هـ. ق) می‌گوید گاهی در قلب من نکته‌ای از نکته‌های قوم یعنی عرفا و صوفیه وارد می‌شود و تا دو شاهد عادل یعنی «کتاب و سنت» آن تأیید و امضا نکنند، بر این نکته‌ها صحه نمی‌گذارم و قبول نمی‌کنم، یعنی اگر وارداتی از عالم غیب دارم یا الهاماتی بر قلب من وارد می‌شود، بر قرآن و سنت عرضه کرده و میزان و سنجه را شریعت می‌دانم که اگر مورد تأیید قرآن و سنت بود می‌پذیرم و اگر نبود، نمی‌پذیرم.
(جنید بغدادی ملقب به سید الطایفه و لسان القوم، متوفای ۲۹۷ هـ. ق) جزء بزرگان مکتب تصوف بغداد است، در جمله‌ای می‌گوید؛ شیخ ما در اصول، فروع و بلاکشیدن امیرالمؤمنین علی (ع) است، در جمله‌ای دیگر بیان می‌کند که اگر علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) این حرف‌ها را در حوزه تصوف و معارف بیان نمی‌کرد، دست مشایخ صوفیه بسته بود و حرفی برای گفتن در حوزه تصوف و عرفان اسلامی در باب معارف اسلام نداشتند.
از این دست جملات فراوان است که از زبان خود مشایخ تصوف و از اوایل قرن ۳ به بعد نقل شده است، پیرامون این که نگاه آن‌ها به قرآن، نگاه ویژه‌ای بوده و به عنوان میزان و ترازوی سنجش مکاشفات، الهامات وارده به آن نگاه می‌کردند و حتی در بیان حالات خود از واژه‌های قرآنی استفاده می‌کردند، تعابیر همچون تجلی، فناء، اندکاک و صعقه تعابیر قرآنی است و در آیات ۲۶ سوره الرحمن «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ»، ۱۴۳ سوره اعراف «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ...» و ۱۴۳ سوره اعراف «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا» بیان شده است.
این تعابیر به عنوان واژگان و اصطلاحات کلیدی در بیان مکاشفات عرفانی و معارف توسط مشایخ صوفیه استقراض شده است، وقتی کلمات مشایخ صوفیه را نگاه می‌کنیم، خاستگاه را به قرآن و سنت برمی‌گردانند، یعنی بیان مشایخ صوفیه صراحت دارد مبنی بر این که هر آن چه از معارف و حقایق عرفانی بیان می‌کنند، در اثر پیروی از کتاب و سنت است.
همچنین زمینه‌ها و نکات فراوانی به لحاظ عرفانی در قرآن و روایات همچون مباحث توحید، مسأله ولایت، انسان کامل، خداشناسی، جهان شناسی، معادشناسی وجود دارد که صوفیه و عرفا اوایل در این حوزه‌ها سخن می‌گفتند، مستندات و شواهد دینی فراوانی از تلقی و برداشت‌ها پیروان تصوف از این آیات وجود دارد.
نکته سوم این است که وقتی شما واژه‌های کلیدی و اصطلاحات اصلی صوفیه را بررسی می‌کنید، به این نتیجه می‌رسید که این‌ها برگرفته از کتاب و سنت است، یعنی قرآن و سنت تا این اندازه برای صوفیه اهمیت داشت، حتی وقتی می‌خواستند احوال عارفانه و صوفیانه خود را بیان کنند، از اصطلاحات قرآنی استفاده می‌کردند.

تصوف و عرفان اسلامی به عنوان یک رویداد باطنی از چه دوره‌ای رشد و نمو پیدا کرد؟
مشخصاً از قرن سوم به بعد ظهور و بروز پیدا کرد. اول بحث مقامات، احوال و منازل سلوکی تحت عنوان عرفان عملی مطرح بوده است، به تدریج مسأله ادبیات عرفانی، اشعار، شور و عشق، الهامات و واردات غیبی را بر قلب خود در قالب نظم و نثر و با استفاده از اصطلاحات ادبی، کنایات، استعاره، تشبیه و سایر صناعات ادبی مطرح و بیان می‌کردند، یکی وجهی که در ادبیات عرفانی وجود دارد، انتقال حال عرفانی، شور و عشق به مخاطب است که سبب درگیر کردن او می‌شود.
بتدریج در قرن هفتم هجری قمری، عرفان نظری با ظهور ابن عربی شکل گرفت، عرفان نظری بیان هستی‌شناسانه شهودی است، عرفا سه ضلع مثلث خدا، جهان و انسان را تفسیر هستی بر پایه شهودی قلبی می‌دانند، آن هم شهود حق‌الیقین با توضیحاتی که دارد، موجب ظهور و شکل گیری عرفان نظری یا علمی شده است که در همان دوره نخستین شکل گیری عرفان که مسأله عرفان عملی پررنگ بود، در اثنای کلمات عرفا و صوفیه شاهد این بحث‌های هستی‌شناسانه هستیم، اما غالب نیست، اما در قرن هفتم با ظهور ابن‌عربی یک مکتب به نام علم عرفان نظری و عملی را شاهد هستیم که یک دستگاه و ساختار هستی‌شناسانه پیدا کرده است.
همچنین مسأله تأویل عرفانی به عنوان یکی دیگر از ابعاد عرفان و تصوف را شاهد هستیم، دغدغه‌ای که عرفا و صوفیه از همان دوران شکل‌گیری تصوف داشتند، فهم دین بوده است؛ نماز، حکمت‌ها و اسرار نماز، روزه و اسرار آن، پرداختن به ظاهر و باطن قرآن کریم، ورود به ساحات باطنی قرآن کریم، شکل گیری مسأله تأویل عرفانی و تفاوت تأویل عرفانی با تفسیر به رأی با معیار‌های خاص آن و در نهایت مسأله بُعد تربیتی عرفان و تصوف که در قالب ثلاثه و طریقت‌های صوفیانه شکل گرفته است، مادامی که بحث تربیت مطرح نشود، عارف و سالک پیدا نمی‌شود، عارف کسی است که به درجات بالای معرفت خدا دست پیدا کند، از این رو مسأله استاد، ضرورت مرشد، تبعیت کردن از استاد و مرشد طریقت، آداب مریدی و مرادی در این‌جا شکل گرفته است.
بُعد تربیتی و پرورشی عرفان در قالب طریقت‌ها و سلسله‌های عرفانی ظهور کرده که بُعد اجتماعی عرفان هم شده است، یعنی به سان یک جریان اجتماعی با طایفه و جریان اجتماعی صوفیه مواجهه پیدا می‌کنیم، همچنان که محدثین فقها و متکلمان را داریم، یک جریان صوفیانه با یک تبار فرهنگی و اجتماعی نیز داریم.
به این نکته نیز باید اشاره کنم که در بحث تصوف و عرفان، مکاتبی همچون مکاتب تصوف خراسان، بغداد و جریان تصوف در مغرب جهان اسلام را داریم، عمده و غالب مشایخ صوفیه و طریقت‌های عرفانی ریشه در ایران دارند که علل و عوامل زیادی می‌تواند داشته باشد. البته بحث مطرح شده منحصر به ایران نیست، بلکه مسأله شکل گیری تصوف در جهان اسلام است، اگر چه ایران نقش پررنگ‌تری در این زمینه ایفا می‌کند، وقتی سبک زندگی پیامبر اکرم (ص) و پیشوای نخست شیعیان حضرت امیرالمؤمنین (ع) را نگاه می‌کنیم، نوع تعاملی که اهل بیت طاهرین (ع) با برخی از یاران خود داشتند، همچون اهتمام و نگاه ویژه پیامبر گرامی اسلام و حضرت علی (ع) به تربیت یاران خود مانند سلمان فارسی، میثم تمار، ابوذر غفاری، کمیل بن زیاد نخعی، رُشَید حجری و ابوحمزه ثمالی که تربیت شدگان خاص دستگاه معصومین (ع) هستند، این نوع تعامل، از نوع تعامل مربی و شاگرد بوده است.
مبشر اصطلاحی عرفانی است که خاستگاه دینی هم دارد، مانند خواب، رویا و مکاشفه، به هر جهت مقصود این است که نوع تعامل اهل‌بیت معصومین (ع) با برخی از صحابه خود، تعامل ویژه بوده است، در عرفان شیعه از این‌ها به صاحب سرّ ولایت تعبیر می‌شود، خود این تعبیر صاحب سِرّ هم ریشه در حدیث حقیقت و مکتب علوی دارد. اساساً سنخ وحی شهود است، «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» کسی که فؤاد می‌بیند دروغ نیست، تعبیر قرآن کریم علم لدنی است، «عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا» منظور از علم لدنی چیست؟ در روایات اهل بیت (ع) تعبیر علم ارثی را داریم، «أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ الله فِى قَلْبِ مَنْ یَشآءُ».
امام صادق (ع) نیز در این رابطه می‌فرمایند: «لَیسَ العِلمُ بِکَثرَةِ التَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نورٌ یَقَعُ فی قَلبِ مَن یُریدُ اللهُ أن یَهدِیَهُ، فَإِذا أرَدتَ العِلمَ فَاطلُب أوَّلًا فی نَفسِکَ حَقیقَةَ العُبودِیَّةِ، واطلُبِ العِلمَ بِاستِعمالِهِ واستَفهِمِ اللهَ یُفهِمکَ»، قرآن کریم نیز می‌فرماید: «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ الله» خلاصه کلام این که مسأله مهم در معرفت‌شناسی، مسأله علم شهودی و جایگاهی است که کشف و شهود پیدا می‌کند، بایستی ریاضت، سیر و سلوک، تقوا و پرهیز از فکر گناه داشت تا به مرحله‌ای برسد که مناسبت با عالم معنا و باطن پیدا کند تا خداوند متعال حقایقی را به او بیاموزد و به مرحله کشف و شهود که به مواجهه مستقیم با عالم حقیقت و هستی برسد.
در مباحث عرفان عملی مسأله مراتب نفس همچون بحث مبانی انسان‌شناسی عرفانی را داریم که اطوار سبعه قلبیه نامیده می‌شود، در قرآن کریم مباحث نفس اماره، لوامه و مطمئنه را داشته و برای همه آن‌ها آیات خاصی وجود دارد، آیه ۵۳ سوره یوسف «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی» یا آیه ۲ سوره قیامت که می‌فرماید: «وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ» همچنین آیه ۲۷ و ۲۸ سوره فجر می‌فرماید: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً».
در قرآن سخن از تسبیح موجودات است «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»، مولوی می‌گوید: «ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم، با شما نامحرمان ما خامشیم».
بحث از این که جهان هستی دارای شعور است، عرفا می‌گویند ما تسبیح موجودات را دیده و می‌شنویم، پیامبر اکرم (ص) قبل از این که مبعوث به رسالت شوند، کل ماه رمضان را در غار حرا به سر می‌بردند، حضرت در آن‌جا مشغول عبادت می‌شدند، بعد از مبعوث شدن نیز، دهه پایانی ماه رمضان را در مسجد معتکف می‌شدند، مسأله خلوت و چله‌نشینی در تصوف، اعتکاف و... حکمت‌هایی دارد که اگر در خود سیره نبوی و علوی دقت شود، این مباحث به صورت جدی جریان داشته است.
قوت امیر مؤمنان به عنوان حاکم مسلمانان نان و نمک یا نان و سرکه یا شیر بوده است، نه این که گوشت موجود نبوده است، خیر، حضرت علی (ع) می‌فرمایند: «لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوان» شکم‌هایتان را منبع و محل حیوانات قرار ندهید، در میان اهل تصوف و عرفان هم گوشت نخوردن و ترک حیوانات وجود دارد.

از منظر جنابعالی متون دینی، قرآن، سنت و سیره اهل بیت (ع) و بسیاری از تعالیم و آدابی که در مکتب تصوف و عرفان اسلامی وجود دارد، در قرآن و سنت ریشه دارد. اما به مرور زمان شاهد آسیب‌ها و انحرافاتی در باور‌ها و عقاید آن‌ها هستیم. از این دیدگاه بحث را چگونه می‌بینید؟
البته بحث و بررسی در مورد این موضوع، نیاز به ارزیابی و آسیب‌شناسی دارد، زیرا برخی از آموزه‌هایی که بعد‌ها پیدا شده، ریشه دینی ندارد. مشایخ تصوف و عرفان ناب متوجه این مسائل بوده و بیش از همه آسیب‌شناسی کرده‌اند. اثر روزبهان بقلی شیرازی به نام «غلطات الساکین» که به زبان فارسی هم هست، بزنگاه‌هایی که صوفیه به اشتباه رفته‌اند را متذکر می‌شود، کشف المحجوب (هجویری)، قشیری در رساله قشیریه خود و... این مسائل را آسیب‌شناسی کرده‌اند که با هر مرشد طریقتی نباید ارتباط گرفته شود یا هر کسی که ادعای ارشاد می‌کند، مرشد و استاد کامل نیست، حافظ می‌گوید: «نه هر که سر بتراشد قلندری داند» یا ملک الشعرای بهار می‌گوید: «کای بسا ابلیس آدم‌رو که هست/ پس به هر دستی نباید داد دست».
خود بزرگان اهل تصوف متوجه این امور هستند، اگر دعا‌ها را نگاه کنید، گنجینه‌ای از معارف اسلامی هستند، عالی‌ترین تعالیم عرفانی و معنوی در دعا‌های کمیل، ابوحمزه ثمالی، مناجات شعبانیه، دعا‌های موجود در صحیفه سجادیه و ... وجود دارد، سؤال این است که با وجود این همه منابع اصیل، جای این هست که در جستجوی یک منبع خارجی یا برون دینی باشیم؟
دقت داشته باشید که وجود شباهت در اندیشه و حتی اثرپذیری را منکر نبوده و رد نمی‌کنیم، ممکن است بین یک مسلمان و یک عارف بودیسم یا هندو ملاقاتی انجام شده و اثرپذیری دو طرفه هم صورت گرفته باشد، اما این به معنای اقتباس نیست که خود اسلام چیزی نداشته باشد، شباهت در اندیشه‌ها و اثرپذیری در آموزه‌ها حرفی است و در همه جریانات فرهنگی و فرقه‌ها این اثرپذیری وجود داشته و دارد، اما اگر بگویید که خاستگاه تصوف، مسیحیت، فکر ایرانی، هندی‌ها یا فلسفه نو افلاطونی باشد، حرف دیگری است.
در بحث‌های تصوف و عرفان و بحث‌های هستی شناسی، مسأله وحدت شخصی وجود را داریم، آیات قرآن کریم که عرفا استفاده می‌کنند را ببینید، «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»، «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُ»، «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» و «وَاعلَموا أَنَّ اللَّهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وَقَلبِهِ» خداوند بین انسان و قلبش حایل است، هاتف اصفهانی می‌گوید: «دل هر ذره را که بشکافی/ آفتابیش در میان بینی/ چشم دل باز کن که جان بینی/ آنچه نادیدنی است آن بینی»، حضرت امیر (ع) فرمودند: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاَّ وَ رَأَیْتُ اللَّه قَبْلَه و بَعْدَه و مَعَه و فیه»، من چیزی را نمی‌بینم مگر آن که قبل، بعد، همراه و در آن شیء، خدا را ببینم، «ولکن رأته القلوب بحقایق الایمان» یعنی قلب می‌بیند، نه جسم، یعنی بایستی حقیقت ایمان و یقین برای انسان تحقق پیدا کند که آنچه نادیدنی است، آن بینی.
در بحث معاد که حقیقت آن، بازگشت به سوی خدا و ملاقات خدا بیان شده است، این‌ها در مباحث اهل تصوف مکررا تکرار شده است، قرآن کریم در آیه ۶ سوره انشقاق می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»، علامه طباطبایی (ره) در المیزان می‌فرماید، چه مؤمن و چه کافر مخاطب این آیه هستند، انسان به سوی بازگشته، او را دیده و با خداوند مواجهه پیدا می‌کند.
مسأله تأویل و باطنی گرایی در تصوف و عرفان به اندیشه ولایت گره خورده است، حدیث معروف «إنّما یعرف القرآن من خوطب به» قرآن را کسی می‌شناسد که قلبش منشأ نزول قرآن است. مسأله طهارت در فهم قرآن و ورود پیدا کردن به ساحات باطنی آن، «فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ، لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»، یعنی طهارت شرط فهم قرآن است، طهارت ظاهری و باطنی همه در بحث تأویل ریشه دوانده است، روایت است؛ «إنَّ لِلقُرآنِ ظَهراً وبَطناً، ولِبَطنِهِ بَطنٌ إلی سَبعَةِ أبطُنٍ» یا در روایت امام حسین (ع) موجود است که قرآن دارای اشارات و لطائف است، بنابراین مسأله تأویل و راه یافتن انسان از ظاهر به باطن قرآن در دستگاه تصوف به صورت خیلی جدی مطرح است، کتاب‌هایی در حوزه تفسیر عرفانی و تأویل باطنی قرآن داریم، البته همان طور که گفته شد، باید ارزیابی شود تا میزانی که تفسیر به رأی دارد، سنجیده شود، سخن در این است که تأویل مبنای دینی و قرآنی دارد.

به نظر جنابعالی چه افقی پیش روی تصوف و عرفان اسلامی متصور است؟
علیرغم وجود آسیب‌ها و انحرافات جدی در بحث تصوف از آغاز شکل گیری تاکنون، به اعتقاد بنده هنوز در اغما به سر می‌برد، اما همچنان قابلیت اصلاح و پالایش دارد. به تعبیر علامه طباطبایی (ره) دلیلی ندارد که اصل انتساب تصوف و عرفان به اهل بیت (ع) و قرآن و سنت را به خاطر سرایت برخی از انحرافات به آن تکذیب کنیم، زیرا اولاً سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفه‌ای از طوایف مذهبی، دلیل بطلان اصل انتساب آن‌ها نیست و اگر بنا باشد که شیوع فساد در میان طایفه‌ای، دلیل بطلان اصول اولیه آنان باشد، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان نمود و حمل دکان‌داری و عوام فریبی کرد.
به اعتقاد بنده، یک عارف کامل و صوفی حقیقی کسی است که فعلاً، قولاً و حالاً تابع رسول گرامی خدا (ص) است، «الشَّرِیعَةُ أَقوَالِی وَ الطَّرِیقَةُ أَفعَالِی وَ الحَقِیقَةُ أَحوَالِی...»، نه تنها تصوف اصیل، ریشه در قرآن و سنت دارد، بلکه ریشه در ولایت اهل بیت (ع) دارد، از این رو باید بحثی در رابطه با نسبت تصوف و تشیع و اسلام شود.
آسیب و انحراف در تصوف وجود دارد، ما جهله‌ای از صوفیه داریم که شریعت گریزی، عقل گریزی، علم گریزی و بسیاری از آسیب‌های دیگر در آن جدی است، اما خود بزرگان و محققان صوفیه قبل از همه و بیش از همه به آسیب‌شناسی تصوف توجه داشته‌اند. نکته دوم این است که تصوف و عرفان اصیل، ریشه در قرآن و سنت دارد و به عنوان نکته سوم تصوف و عرفان اصیل، ریشه در ولایت اهل بیت (ع) دارد، امیر‌المؤمنین (ع) باب مدینه علم الهی است که همه جریانات صوفیانه و مکتب تصوف و عرفان اصیل خود را به پیامبر اکرم (ص) و حضرت امیر (ع) نسبت می‌دهند.
ارسال نظر
captcha