گروه هنر فرهنگ سدید - مهدی مرادی: کتاب «بند محکومین» نوشته کیهان خانجانی است که از سوی نشر چشمه به چاپ رسیده. داستان این کتاب در ۲۲۷ صفحه روایت میشود؛ چاپ اولِ کتاب زمستان ۹۶ صورت گرفته و چاپ چهارم نیز تابستان ۹۷ بوده است. کتاب بند محکومین در دومین جایزه احمد محمود، در بخش رمان مورد تقدیر قرار گرفت؛ این دومین سالی است که جایزه احمد محمود برگزار میشود و بدین علت نقدی به رمان بند محکومین خواهیم داشت.
کتاب «بند محکومین» روایتی از زندانِ لاکانِ رشت به اسمِ "بند محکومین" است که افراد محکوم به اعدام و حبس ابد در آنجا زندانی هستند. داستان کل کتاب در یک شب اتفاق میافتد؛ و از ابتدا با این موضوع شروع میشود که «یک شب درِ بندِ محکومینِ مرد باز میشود و یک دختر با موهای سرخپوستی که انگار با چاقوی ارهای کوتاهشده، چرب و خاکگرفته، چندتا چندتا چسبیده به هم، مثل پیاز لایهلایه و تودار در یک کلام، لالِ صاحبصدا، تیپ؛ کرکس، ادا اطوار؛ طاووس، را درونش میاندازند.» ماجرای اصلی رمان عکسالعمل و مواجهه زندانیان با این دختر است. نویسنده برای پیش بردن داستان خود از راوی و سوم شخص بهره جسته است و راوی داستان فردی به نام «املیانو زاپاتا» ست که علاوه بر روایت شرح اتفاقات رخداده در داخل زندان، حکایت و سرگذشتِ افراد داخل زندان را نیز بازگو میکند. تمام زندانیها با اسم مستعار صدا زده میشوند و حکایت آنها در طول داستان بازگو میشود؛ حکایتهای شخصیتهایی از قبیل: زاپاتا، آزمان، بَدلَج، عمووزیر، سیاسیاسیا، یک نفس، افغان، آخان، روباه، لیلاج، شاهدماغ، پهلوان، رفیق مهندس، درویش و گاز است. در خلال بازگو کردن حکایتِ دخترِ وارد شده به بند محکومین مرد، داستان و زندگی این افراد و چگونگی بازداشت و جرمی که انجام دادهاند نیز بیان میشود. خواننده در تمام طول مدت خواندن ۲۲۷ صفحه رمان، منتظر آن است که کی و چه زمانی، هر کدامِ از ۲۵۰ نفر زندانی بند محکومین، به این دختر تجاوز میکنند. جدای از تعدد داستانکهایی که پشتبهپشت روایت میشوند و شخصیتهای بسیاری که پرداخت نشده در سطح معرفی میشوند و در هرکجای مجموعه رها و به سرانجام نمیرسند، عاملی که رمان حول محور آن ساختهوپرداخته میشود، دختریست که برخلاف عرف، بهیکباره وارد بند محکومین مرد میشود. همین رویداد و شخصیت مرموز دختر زندانی، نخ تسبیح اجزای متکثر و متعدد روایت است. روایتی که فقط برای کشش مخاطب از آن استفاده میشود و بیشتر فضای داستان را اروتیک کرده است. اینکه در پایان داستان، جایی که باید از چرایی و چگونگی این حضور غریب، غیرممکن و برخلاف عرف، رمزگشایی شود، به ناگاه همه چیز باهم درمیآمیزد و در میانهی مصرف مواد مخدر و خوابوبیداری، بهیکباره سوژه اصلی غیبش میزند. نکته شایان توجه آن است که روایتهای آمده از زندگی خصوصی شخصیتهای حاضر در بند، اکثراً روایتهایی حقیقیاند؛ که نویسنده بیپروا و به بیان جزئیات جرمهای صورت گرفته از سوی شخصیتها، به آنها میپردازد. کیهان خانجانی با ادبیاتی سخیف و زننده شرح جزئیات قتل، مصرف انواع مواد مخدر، نحوه آموزش چگونه کشیدن مواد مخدر، نحوه آموزش مخفیانه جابهجا کردن مواد مخدر و بهاصطلاح «جاساز کردن» و نحوه چگونه خودکشی کردن و... را بازگو میکند.
میتوان گفت که کتاب بند محکومین ترویج خودکشی، بزهکاری، هنجارشکنی، قتل، دزدی، مصرف مواد مخدر، اعتیاد و... است. نویسنده قوانین و ضوابط نشر را زیر پا گذاشته است. طبق قانون «اهداف، سیاستها و ضوابط نشر کتاب – مصوبه جلسه ۱۴۹ شورای عالی انقلاب فرهنگی»؛ این اثر بندهای زیادی از قانون مذکور را رعایت نکرده است. یکی از آن بندها «ماده ۴ –حدود قانونی؛ بند ج. – موارد ۲، ۴ و ۶» است. در قانون چنین آمده، کتابهای منتشر شده نباید مواردی همچون: «ترویج و تبلیغ قانونگریزی، بیبندباری، و لاابالیگری. ترویج ناامیدی، سرخوردگی، پوچی و بیهودگی و نگرشهای منفی در جامعه و افزایش بیاعتمادی عمومی.» داشته باشند؛ که در این کتاب بهوفور شاهد نقض و نادیده گرفتن این بندهای قانونی هستیم.
نویسنده در کتاب بند محکومین جزئیات قتل را کاملاً بهصورت تصویری توضیح میدهد و خواننده را با خود همراه میکند که در مواقع برخورد اینچنینی، شما هم میتوانید اینگونه واکنشهایی را داشته باشید. درواقع نویسنده قتل را امری عادی جلوه داده و از شخصیتهای ذکر شده، چنین جرمی را شاهد هستیم. خانجانی علاوه بر قتل، خودکشی را نیز عادی جلوه داده است و در بسیاری از موارد میبینیم که شخصیتها دست به خودکشی میزنند؛ حال این خودکشی، یا به فرجام میرسد و یا نمیرسد. از موارد زننده و بسیار چرک بیان جزئیات قتل، حکایت آخان است که وقتی میفهمد همسرش با نوکر خانه خود مراوده جنسی داشته، دست به قتلی فجیع میزند. در صفحه ۷۷ کتاب آمده است:
«با راننده قلچماقشان خلوت کرد. خفت دارد. آن هم با نوکر جماعت. و... فهمیدی زن جماعت را درون صندق بیندازی، قفلِ هفتمنی بزنی، زیرِ دریا روانه بکنی، اگر بخواهد کارش را میکند، اگر نخواهد نه. بعد اگر مردی، باید کاری بکنی کارستان. کُشتیاش. طوری که انگار گوشت ریز کنی برای سگها. آن شب عروست را ناز کردی، ماچی کردی، خداحافظی کردی، گریه کردی، روی فرش ابریشمی اتاق خواب سرش را بُریدی. پنجره رو به حیاط درندشت بود. چراغخواب سایهتان را انداخته بود روی پرده. همانجور که زاری میکردی، دو تا دستانش را هم بُریدی؛ همانطور که ناله میکردی، دو تا پاهاش را هم بُریدی. بلندبلند ضجه میزدی، بلندبلند هقهق میزدی؛ سایه تو و سایه او روی پرده تکان میخورد. از حمام تشت آوردی، پارهپارهها را درونش انداختی، به حمام بردی، قطعهقطعه با آب سرد شستی، حوله آوردی یکییکی خشک کردی، مو را شانهزدی، ناخنها را لاک سرخ، صورت را کرم، چشمها را مداد، لبها را ماتیک، بدن را عطر.
روتختیِ سفیدِ ابریشمیِ توردار گلدوزی سنگنشان را پهن کردی روی تخت. عروست را چنان چیدی مثل روزِ اول خلقت، درست، پاک. مثل اینکه عکسی پارهپاره را دوباره بچسبانی. سر، تنه، تکهتکه پای چپ، تکهتکه پای راست. هیچ اشتباه نکردی. تنش را میشناختی، بهتر از خودت، بهتر از خودش. عروست شده بوده همان که بود، همان که میخواستی، فقط بین قطعهقطعه جانش کمتر از نیمسانت، به قدر تیغه چاقو، فاصله بود و سرخ بود. انگار بندبندِ عکسِ بزرگِ یک نفر را با خودکار قرمز خط بگذاری.»
نویسنده در شرح زندگی درویش هم به شرح بیان جزئیات قتل میپردازد. قتلی فجیع که علتش فقط بحثوجدل میان زن و شوهر بوده. همسر درویش از موضوع زنباره بودن او و ارتباطش با زنهای دیگر، مطلع شده و با وی بحثوجدل میکند؛ این موضوع علتی میشود که درویش از موتورسیکلتش بنزین دربیاورد و در وسط حیاط روی زنش بریزد و او را زندهزنده بسوزاند. در صفحه ۱۴۶ و ۱۴۷ چنین آمده:
«بنزین موتور را درون سطل کشیدم، میان حیاط سرش ریختم، کبریت زدم. حتم اگر زنش نسوخته بود میگفت: «بنزین موتور را درون سطل کشیدم، میان حیاط سرم ریختم، کبریت زدم. باران شلاق بود و صدایم بهجایی نمیرسید. نالهناله درون آتش کم و کمصدا میشد. دستهایم را نمیفهمیدم، با دو آستین پیراهن سوختند. آتش را مثل نمدمالها بر حیاط مالیدم و مالیدم. آتش از سرخی، زرد و بعد کمکم سیاه سیاه شد، تا فقطوفقط توده دوده و بوی گوشت و موی سوخته ماند. جایی زنگ نزدم، همسایهای صدا نزدم، نشستم کنار زن که بهاندازه لاستیکی درون خود جمع شده بود باران، نوحهخوان و زنجیرزن میبارید؛ رویش و دورش دانهدانه، دایرهدایره میساخت. دانهها مثل اسفندِ روی آتش میپریدند. دانه بعدی میان دایره قبلی؛ دوباره دایره بعدی، دوباره دانه بعدی. ماچی، ماچی، صدای روبوسی. چرخِ سوخته سیاهِ گرم را که معلوم نبود کدام سویش سر است و کدام سویش پا، گذاشتم بر پاها. زیر باران یک نفر نشسته، یک نفر مچاله. آب باران رفته بود زیر پوست دستهای سوختهام، تالوش شده بود دو تا بادکنک دراز و سرخ و سفید که جای هوا، آب بریزندش. باران در آسمان، خواننده؛ باران درون ناودان، نی؛ باران روی زمین، طبل؛ باران بر بام حلبی، سنج؛ میزند و میخواند.»
نویسنده در روایت پهلوان نیز قتلی فجیع را بازگو میکند. در واقع وی سعی کرده، قتل و خشونت را ترویج دهد؛ بدین معنا که هر شخصی، اهل خانواده یا عزیزی از عزیزانتان را مورد آزار و اذیت قرار داد، باید کاری کنند کارستان؛ چیزی شبیه به قتل. در صفحه ۱۲۲ چنین آمده است:
«پهلوان از آنجور آدمان بود که یکعمری سرشان به کارشان بود، نه خلافی، نه خلافی، نه خلافی، بعد یکدفعه چه خلافی، چه خلافی، چه خلافی، خلاصه و مختصر و مفید میزنند اول و آخر یک نفر را حریف میدهند از بنیاد. پهلوان میگفت: یارو از پایتخت آمد پس کوه قاف محلشان، فضای سبز خرید و دعوایی با آقاجان پیر بیزهوار پیدا کرد. دوبار، سهبار، از قرار خدا بار. پهلوان آقاجان داغان و خواران و نالان و گریان و زاران را که دید، داس راست کرد. آن هم چه داسی، چای داس، بگو تیغ بلا. هیچ کس نبود به او بگوید اول کلام، دوم هشدار، سوم دعوا. پهلوان فراموشش شد که داس فقط بته چای هرس نمیکند، کله هم دو قاچ میکند. کله یارو را بهشرطچاقو نصف کرد، یک قصاص ناقابل دشت کرد. به این آدم میگویند خلافکار؟ آدم تیغ دیده و تیزی کشیده اینطوری جان رقیب را خلاصه میکند؟ آن هم بیکله؟ ساموراییبازی است مگر؟»
یکی دیگر از شرح وقایع قتل؛ حکایت بدلج است؛ که باز هم نویسنده خیلی سخیف و زننده به جزئیات و چگونگی قتل صورت گرفته از سوی دیگر شخصت مطرح شده کتاب به نام بدلج، میپردازد. قتلی که در زندان رخ داده و علت آن نیز دعوا داخل زندان بوده است. ازآنجاییکه خصوصیت اخلاقی شخصیت بدلج، لجبازی و یکدندگی بوده، از این دعوای صورت گرفته بین او دیگر زندانی، کینه به دل میگیرد و شخص موردنظرش را به فجیعترین وضع ممکن مورد ضرب قرار میدهد؛ اما در آخر عنوان میشود که با رسیدن بهموقع دیگر زندانیان، فرد مضروب از این قتل جان سالم به در میبرد. نویسنده در صفحات ۳۰ و ۳۱ چنین آورده است:
«بدلج همانطور افتاد کف کریدور، گفت: خون تو را به کثافت میکشم. اونقدر لجوج و سرتق بودی که نمیذاشتی به فردا بکشه. دق میکردی. شب شد، نصف شب شد، سحر شد. بلند شدی شیشه مربا را گذاشتی توی نایلون سیاه، رفتی مبال. (دستشویی) هیچ کی نبود. آب رو توی آفتابه واکردی صدا نره. شیشه مربا را شیکستی.
بدلج نشست روی نایلون و مثل لگن پُرش کرد. (منظور نویسنده دستشویی کردن درون نایلون بوده است) بو و بخار از نایلون میزد بالا. سرش را گره زد. بعد شیشه شکسته را به آن دست گرفت. از مستراح رفت بیرون. آروم و آهسته پا گذاشتی درون اتاقش. آروم و آهسته رفتی کنار تختش. آروم و آهسته پتویش را زدی کنار. تاقباز خوابیده بود. تیزوبز، با دست چپ، شیشه شیکسته را گذاشتی تخت سینهاش و تا لپه نافش کشیدی پایین. بعد تیزوبز نایلون را با دست راست بردی بالا، محکم روی سینهاش ترکوندی.
بدلج رفت؛ قبل از اینکه زندانی درشتهیکل سم و ساق کلفت سینهاش بسوزد، چشم واز بکند، از جگر فریاد بکشد، چشمش به تاریکی عادت بکند. هماتاقیاش تعریف کرده، لامپ که روشن شده، دیده رو به بالا دراز کشیده، سروگردنش را بالا آورده، چشمانش بیرون زده، دهنش باز مانده، فقط صدای آآآآآآآآی از گلویش میآمده، بلوز سفیدش جر خورده، بدنش سرخ و زرد شده، خونش از کثافت کثیف بوده، کثافت از شکاف سینه و شکمش درون جانش رفته؛ از سینهاش بخار بلند میشده. نصف شبی رساندنش درمانگاه زندان. آنجا قبل از آنکه اعزامش بکنند بیمارستان پورسینای رشت، زخمش را با یک آفتابه ساولن و الکل و بتادین و ریکا و تاید و وایتکس شستند. زنده ماند. ولی بدلج خلاف زندان خورد و منتقل شد بند محکومین.»
نویسنده علاوه بر شرح وقایع قتل، به مقوله خودکشی نیز پرداخته است. کیهان خانجانی ترویج خودکشی را طوری انجام داده که خواننده با خواندن داستان مطرح شده پی میبرد که راهحلِ نجات در مواقع اضطراری، خودکشی است. نویسنده خودکشی را امری عادی و ساده جلوه داده است. در یکی از این موارد حکایت افغان است که در زندان عرصه بر آن تنگ آمده و دست به خودکشی میزند. در صفحه ۶۸ چنین آمده:
«افغان همان رقم همیشگیاش نشست سر تخت، چاقو کشید. آن هم چه چاقویی، اَرهایِ میوهخوری. مچش را کرده بود خیار و میخواست پوست بکند. تا جماعت اتاق به خودشان بیایند، همانطور که نجار اَره بگذارد سره چوب، افغان چاقو میبرد جلو، میآورد عقب. اول همه فکر کردند بازیاش است و مرگ خنده زده به سرورویش. بعد خون را سیل کردند. چاقو فقط پوستبرش کرد، رگ نبرید. اینطوری اعزاملازم نمیشد. نوک چاقو را فروکرد زیر شاهرگش، بعد بعد همان شکلی که بخواهی یک بند کتانی را ببری، از زیر به بالا چاقو را کشید و در تمام حبس یگبار، فقط یگبار، فریاد زد گلخمار!
تا بچهها از تختش رفتند بالا دیدند شاهرگش، تاندونش، رگوریشه دستش، کِش آمده زده بیرون، سالم سالم. افغان لبان مثل کش قیطانیاش به هم چسبیده بود، چشمان مثل دو تا کشمشش بیرون زده بود، پوست مثل کسیهفریزر نازک صورتش چروک خورده بود، ریش مثل موی دوتا شانه مردان پخشوپلاش سیخ شده بود. ماست را نمیبرید چاقو اَرهای. بچهها که رسیدن بالا سرش، اول دو تا سیلی چپ و راستش زدند، بعد چاقو را گرفتند، دستمالیزدی بسته کردند دور مچش، فرستادندش زیر هشت و درمانگاه زندان. یک ساعت دیگر، بیخ ریش صاحابش، سر تخت شره خونش، چارزانو، آماده به پرواز نشسته بود.»
دیگر روایتِ خودکشی در کتاب بند محکومین، قصه پهلوان است که به جرم قتلی فجیع در زندان لاکان رشت محکوم به اعدام و حبس است. خودکشی این فرد در روز اجرای حکمش اتفاق میافتد. روزی که عرصه بر وی تنگشده و دست به خودکشی میزند. نویسنده در بیشتر موارد سعی کرده است که نوعی ترویج را در مقوله خودکشی بازگو کند. ترویج بدین معنا در آن هنگام که بهزعم افراد سستعنصر و بیاراده، دیگر راهی را نمیتوان پیدا کرد، دست به خودکشی بزنند. در قصه پهلوان نیز این امر جاری و ساری است. او خود را به دستشویی رسانده و شاهرگش را با سنگ سرامیکِ دستشویی میزند. در صفحه ۱۲۴ کتاب چنین آمده است:
«پهلوان با سنگ، سرامیک مستراح را شکسته بود و پشت در نشسته بود و شاهرگ را زده بود. به چه زوری آن هیکل را به بهداری زندان و به بیمارستان پورسینا رساندند. بیخون شده بود، ولی نمرده بود. خداخداخدا.»
کیهان خانجانی در کتاب خود با زیرکی تمام اسامی انواع مواد مخدر را عوض کرده و بانام مستعار در کتاب خود ذکر میکند. البته خواننده نیز با خواندن داستان پی میبرد که منظور اصلی نویسنده چیست؛ چراکه اول کتاب توضیح میدهد، هر مواد مخدری چه نامی دارد. علاوه بر ترویج مواد مخدر، ترویج مصرف و حتی چگونگی مصرف آن را نیز در کتاب خود دارد. تمامی شخصیتهای ذکر شده معتاد به مواد مخدر و سیگار هستند. مواد مخدر، سیگار، مصرف مشروبات الکلی و... امری عادی، تفریحِ سالم و کاری پسندیده، جلوه داده میشود. در بسیاری از موارد چگونگی انتقال راحتتر مواد مخدر به داخل زندان نیز آموزش داده میشود.
صفحه ۱۴ کتاب:
«هیکلت بس نبود برای اتاقِ ۲۵ که آقادایی (منظور باسن است) را بقچه کردی؟ خلاف که فقط به این نیست که به مواد بگویی اسباب و به هروئین بگویی دوا و به کراک کریس و به تریاک تل و به حشیش متاع.»
صفحه ۱۰ کتاب:
«متاع را جاساز کردم در جیب شورت... تنها راه فراموش کردن کشیدن است. بار زدم کشیدم، بار زدم کشیدم، بار زدم کشیدم. لاکردار هیچکس پیدا نبود از دستم بگیرد خفه نشوم. وقتی از سر نیمکت بلند شدم، دیدم پاهام روی زمین نیست.»
صفحه ۴۳ کتاب:
«هم اسمش سیاه بود، هم دلش سیاه بود، هم عقلش سیاه بود؛ میشود سه بار سیا. مدلِ حالش، دماغی. دوا را میزد دماغ، کریس و تل را آب میکرد میزد دماغ، قرص را میسابید میزد دماغ. مناره؟ چه ایراد دارد، میزد دماغ، حرفش نمیزدی پرستار را میزد دماغ.»
آخر کلام نیز میتوان گفت که کتاب بند محکومین نوشته کیهان خانجانی دارای محورهای ذیل است.
ترویج و تبلیغ قانونگریزی
ترویج بیبندباری و لاابالیگری
بیان و توصیف هرزگی شخصیتهای مطرح شده
ترویج و عادیسازی جرائمی همچون ارتکاب قتل، دزدی، قاچاق و...
بیان جزئیات و توصیفات که درنهایت به آموزش منتج خواهد شد نظیر قتل، دزدی، قاچاق و...
ترویج مصرف انواع مواد مخدر و آموزش چگونه مصرف کردن آن، نظیر: تریاک، حشیش، هروئین، قرص، سیگار، مشروبات الکلی
میخواستم کتاب رو بخرم با این توضیحات اصلا طرفشم نمیرم
من فکر میکنم کتاب های دیگشونم مورد داشته باشه مثل این کتاب