رخداد منحوس شیوع کرونا در ایران امروز نیز می‌تواند میراث‌خوار بدبینی و ناامیدی ادبی شود و موج جدیدی از یأس در ادبیات فارسی به همراه آورد؛ ثمرهای که این وضعیت برای جامعه کرونازده امروز ما دارد میوه تلخ زایش موجی از ادبیات یأس آلود، صدچندان نمایش دادن فاجعه و مداوما توصیفی تراژیک از آن به‌دست دادن است؛ خود این میل تراژیک است که از همان آغاز تمایل خود را به فاجعه نمایی نشان داده است؛ گویی فاجعه نمایی یک آرمان یا کنش آرمانی است.
به گزارش «سدید»؛ دکتر حسینعلی قبادی، استاد ادبیات و زبان فارسی و رئیس پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در شرایط اخیر ایجاد شده به دلیل کرونا جستاری درخصوص آیندهی آفرینش ادبی در ایران نگاشته است که در ادامه از نظرتان می‌گذرد:

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم/ نه شبم نه شب‌پرستم که حدیث خواب‌گویم
چند روز پیش خبر آمد که جمعی از ارادتمندان یکی از هنرمندان تراز اول کشور با این تصور که حال ایشان وخیم است و لحظه‌های آخر عمرشان را می‌گذرانند، اطراف ایشان جمع شدند. وقتی پس از مدتی آن هنرمند بهبودی یافت و از چنگ مرگ رهید، ارادتمندان با اندوه و حسرت ایشان را ترک کردند!
به‌راستی چنین کنشی حامل چه پیامی می‌تواند باشد؟ شاید بتوان آن را این‌گونه توضیح داد: میل به تراژدی و لذت از قرار گرفتن در موقعیتی تراژدیک این افراد را گرد هم آورده بود. واقعیت این است که این افراد نمونه‌ای مثالی از جامعه امروزی ما هستند. این مسئله بیانگر وجود پدیدهای چندبعدی و پیچیده است که درک و بازکاوی دقیق آن مشارکت رشته‌های گوناگون علوم انسانی را می‌طلبد؛ اما در این مجال اندک، نگارنده بر آن است تا این پدیده را حتی‌المقدور از منظر ادبیات به بحث بگذارد. پرسش کانونی این نوشتار آن است که چه نسبتی می‌توان میان یأس آلودگی و ادبیات معاصر ایران وای بسا جهان یافت؟ دودیگر آنکه در میراث‌های ادب فارسی این نسبت چگونه ظهور و بروز یافته است؟

پژوهش‌های پیشین نشان می‌دهد در پی ورود مدرنیته به ایران دیدگاه‌های تحصلی و پوزیتویستی به اسطوره‌زدایی و معنویت زدایی از ادبیات فارسی انجامید. در این شرایط نگاه کمی و فن‌سالارانه پای میل تراژیک را به ساحت ادبیات فارسی باز کرد و بازنمود درون‌مایه‌های یأس‌آور و ناامیدکننده را بر جای آفرینش و پویایی ادبی نشانید.
آثار کافکا، سارتر، آلبرکامو و دیگران در ادبیات جهانی و هدایت، چوبک، بهرام صادقی و دیگران در ایران نمونه‌هایی از هنر مدرنیستی با درون‌مایه‌هایی یأس آلود و ناامیدکننده است. در مکتب اگزیستانسیالیسم و در رمانهای کامو و سارتر این ناامیدی را می‌توان به‌روشنی دید. سارتر بر این نمط تا آنجا پیش می‌رود که در کتاب «ادبیات چیست» در ویژگی‌های اگزیستانسیالیسم می‌نویسد: «خوش‌بینی راستین با ناامیدی آغاز می‌شود» و در نمایشنامه مگس‌ها (پرده سوم بخش دوم) می‌گوید: «حیات انسانی در آن‌سوی ناامیدی آغاز می‌شود.» بااین‌همه، نباید از نظر دور داشت که سارتر فیلسوف از سارتر ادیب نگاهی امیدوارانه‌تر داشت چنانکه درجایی می‌نویسد: «پشت سرنهادن پوچی، بهیاری آفرینش، به‌ویژه آفرینش هنری ممکن است»
فارغ از نسبت ناامیدی و آفرینش در اندیشه اگزیستانسیالیست‌ها و صحیح و سقیم بودن برداشت‌های صورت گرفته از اندیشه آنها، آنچه در ادبیات ایران وجه بارز یافت، سویه‌های ناامیدی و یأس آلودگی بود که خود را با این نحله فکری هم‌نشین می‌دید و توانست در ادبیات معاصر ایران جایگاهی مهم به‌دست آورد.
نگارنده این سطور بر این باور است که رخداد منحوس شیوع کرونا در ایران امروز نیز می‌تواند میراث‌خوار این بدبینی و ناامیدی ادبی شود و موج جدیدی از یأس در ادبیات فارسی به همراه آورد. ثمرهای که این وضعیت برای جامعه کرونازده امروز ما دارد میوه تلخ زایش موجی از ادبیات یأس آلود، صدچندان نمایش دادن فاجعه و مداوما توصیفی تراژیک از آن به‌دست دادن است. خود این میل تراژیک است که از همان آغاز تمایل خود را به فاجعه نمایی نشان داده است. گویی فاجعه نمایی یک آرمان یا کنش آرمانی است.
چنین نگرشی از واقعیت‌ها عبور می‌کند و توان تدبیر و قدرت مقابله و چاره‌اندیشی را از جامعه می‌گیرد و آن را تا حد طعمه‌ای بی‌دفاع در برابر ویروسی قدر قدرت تنزل می‌دهد. گویی برجسته‌ترین وجه ادبیات مدرنیستی وجه تراژیک آن است.
به همین سان، بخشی از جامعه امروز ما هم‌میل به فاجعه پردازی، فاجعه نگاری و دامن زدن به اندوه و غم بارگی جمعی دارد. این در حالی است که ادبیات کلاسیک فارسی مشحون از ظرفیت‌هایی سازنده در جهت تقویت امید اجتماعی و شوق به زندگی است. ظرفیت‌هایی که این نوشتار بر آن است تا به گوشه‌ای از آنها اشاره کرده و از این رهگذر توان ادبیات کلاسیک فارسی در مواجهه با دوره‌های رکود اجتماعی از طریق امیدبخشی اجتماعی و تقویت الفت و محبت بینافردی را نشان دهد.
به قول لسان‌الغیب شیرازی:
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود / زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
 
مولانا نیز دستگاه فکری خود را بر سلم و صلح استوار می‌کند:
من که صلحم دائما با این پدر / این جهان، چون جنت استم در نظر
او با نفی و طرد و یأس، امید را تا آنجا برمی‌کشد که گویی به وجه فراق انسان از حیوان بدل می‌شود:
چنان کز غم دل دانا گریزد / دو چندان غم ز پیش ما گریزد
گر دل از غم دنیا جدا توانی کرد / نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد
به‌راستی مولانا انسانی امیدوار است و رشته طلایی امید به‌گونه‌ای ناگسستنی با تاروپود اشعار او پیوندیافته است. از «آفتاب امید» می‌گوید و از «کوی نومیدی» بر حذر است؛ «ناامید را خدا گردن زده است» جلال‌الدین محمد بلخی رومی هراس‌های این دنیایی را در برابر لطف و عنایات حضرت باری‌تعالی ناچیز می‌شمرد:
این ز غم مرده که دست از نان تهی است / چون غفور است و رحیم، این ترس چیست؟
در پناه لطف حق باید گریخت / کو هزاران لطف بر ارواح ریخت

به‌طورکلی، مسئله امید در بسیاری از داستان‌های مثنوی موجب گسترش پی‌رنگ شده است. نمونه‌ای از گسترش پی‌رنگ را می‌توان در دفتر دوم ملاحظه کرد تا آنجا که از اجابت نشدن دعا از روی حکمت الهی سخن می‌گوید و بر این باور است که اگر گاهی دعایی اجابت نمی‌شود «آن زیان است و هلاک» و «از کرم می نشود یزدان پاک» افزون بر این مولانا اعتقاد به وصال حق را سرچشمه امید و نشاط برمی‌شمرد. او وصال را در گروی بندگی حقیقی و عمل به «موتوا قبلان تموتوا» می‌داند و معتقد است که «وجود آدمی اقتضای بی‌رنگی و پاکی دارد و رنگ و آلودگی بعداً بر آن عارض گشته ... انسان می‌تواند بار دیگر، خود را از اسارت رنگی که بر او عارض گشته است، برهاند ...» و سبک‌بال بر آسمان وصال به پرواز درآید:
ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم / باز همان‌جا رویم جمله که آن شهر ماست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما / قافله‌سالار ما فخر جهان مصطفی است
آمد موج الست کشتی قالب ببست / باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

آفرینش و پویایی ادبی در اشعار مولانا از تجلیات امید در وجود است. «نوشدن و نو گفتن، خصوصیت مولوی بود؛ چراکه او به دریا متصل بود و کسی که به دریا متصل است و به خزانه‌های پایان‌ناپذیر دسترس می‌یابد، همیشه سخنان تازه دارد» حتی حزن مولانا نیز حزنی عرفانی است که در مبادی و سرآغازهای خود با الفت و امید استعلایی در پیوند است. به‌بیان‌دیگر «غم عاشقان مقدمه طرب آنهاست. این غم، غم دنیا نیست؛ غم تنهایی هم نیست؛ غم جدایی است. این غم با شادی قابل‌جمع است.»
آنچه رفت، گوشه‌هایی بود از سرزندگی، امید و میل به آفرینش در ادبیات کلاسیک فارسی. ادبیاتی که با ظرفیت‌های سترگ خود در طول قرن‌ها تاریخ پرفراز و نشیب ایران دستاویزی برای وحدت ملی، انسجام اجتماعی، امید به رهایی و میل به آفرینش بوده است. امید که ایران امروز نیز با توجه به این میراث گران‌بها از موج وحشت، ناامیدی و یأس آلودگی این روزهای کرونایی عبور کند و آفتاب زندگی را از پس سایه‌های مرگ بازشناسد.
 
برگرفته از کتابچه الکترونیکی «مجموعه علوم انسانی و کرونا» 
/انتهای پیام/
ارسال نظر
captcha