گروه گفتمان فرهنگ سدید- مهدی جمشیدی: اصرارِ فراوان و جدّی بر مفهومِ مقاومت، لایههای مختلفی را که این مفهوم میتواند در بر بگیرد، شامل میشود و اینگونه نیز که مفهومِ مقاومت، فقط در مقاومتِ اقتصادی یا مقاومتِ سیاسی، منحصر شود؛ چراکه جبهۀ دشمن که در برابرِ نظامِ جمهوریِ اسلامی، صفآرایی کرده و قصدِ ضربهزدن و براندازی دارد، در تمامِ عرصهها و زمینهها، آرایش و موضعِ جنگی به خود گرفته است. در قلمروِ فرهنگ نیز، چنین برداشتی حاکم است و بهصورتِ مشخص در سالهای پایانیِ دهۀ شصت، دشمن که از جنگِ نظامی و رویاروییِ سخت، ناامید شده بود، یک «جنگِ فرهنگیِ تمام عیار و مهلک» را در دستور کارِ خویش قرار داد و از همۀ توان و بضاعتِ فرهنگیاش، بهره گرفت تا به اغراض و اهدافِ تعیین شده دست یابد.
از آن زمان تاکنون، هیچگاه برنامۀ «تهاجمِ فرهنگی»، متوقف نشده و همچنان این عرصه، معرکۀ کشمکش و ستیزِ عیان است. از این رو، اگر باید در عرصههای دیگرِ نبرد، بر راهبردِ مقاومت تکیه کرد، در اینجا نیز لازم است «راهبردِ مقاومتِ فرهنگی» بهکار گرفته شود. همچنین راهبردِ مقاومتِ فرهنگی بر این پیشفرض مبتنی است که «امکانِ مقاومت» وجود دارد و مقاومت، اقدامی بیحاصل و بیهوده نیست. بهبیاندیگر، ایستادن و عقبنشینینکردن، در جایی موجّه و معقول است که «امکانِ» آن، وجود داشته باشد و اینطور نباشد پایداری و استقامت، با قابلیّتها و توانمندیهای ما، تناسب نداشته باشد؛ چراکه در عرصۀ جنگِ فرهنگی، ما با تکیه بر «داشتهها و اندوختههای فرهنگیِ خویش»، در برابرِ دشمن، میایستیم و او را به چالش میکشیم، و اگر سرمایهها و امکانهای ما بهحدّی نباشند که بتوان مقاومت کرد، توصیه به مقاومتورزیدن، معنایی نخواهد داشت.
در این نوشته، به مجموعه عوامل و عناصری میپردازیم که در حکمِ بسترها و زمینههای مقاومتِ فرهنگی هستند و چنانچه این مقدّمات و خصوصیّتها فراهم شوند، امکانپذیریِ مقاومتِ فرهنگی، محلّ تردید نخواهد بود. بهعبارتدیگر، در پاسخ به این پرسش که مقاومتِ فرهنگی، چگونه ممکن خواهد شد و سازوکار و منطقِ استقرارِ مقاومتِ فرهنگی چیست، میتوان به اجزاء و مولّفههایی اشاره کرد که از پی میآیند.
[1]. باید فرهنگ، از یک «هستۀ سختِ مرکزی» برخوردار باشد که تغییر و تحوّل در آن راه نداشته باشد، بهگونهای که مشتمل بر «قطعیّات» و «مسلّماتِ» فرهنگی باشد که بر همۀ عناصرِ دیگر، اثر میگذارند. درست است که فرهنگ، امرِ تغییریابنده و دستخوشِ دگرگونی است، امّا این وضع، نباید به همۀ ساحتهای آن راه یابد و هیچ مدار و عرصۀ ثابتی وجود نداشته باشد. این هستۀ سختِ مرکزی، متراکم و انباشته از سلسله ارزشهای فرهنگیای است که «ذاتیّات» و «مقوّماتِ بنیادینِ» فرهنگِ مستقر، شمرده میشوند و «روح» و «شخصیّتِ» آن را تشکیل میدهند.
[2]. باید بر فرهنگ، وضعِ «یکپارچگی» و «همگونی»، حاکم نباشد، نهاینکه اجزاء و عناصرِ سازندۀ فرهنگ، «درهمتنیده» و «منسجم» نباشند و فرهنگ، از وجودِ «تناقضها و تضادهای درونی»، رنج ببرد. چنین تناقضها و تضادهایی، نهفقط از قدرتِ مقاومتِ و بازدارندگیِ فرهنگ در برابرِ دگرهای فرهنگیِ مهاجم میکاهد، بلکه فرهنگ را دچارِ «تنشها» و «تلاطمها»ی خودساخته میکند و اعتبار و اقتدارِ آن را مخدوش میسازد. بنابراین، «همبستگی» و «همگرایی» میانِ عناصرِ درونیِ فرهنگ، شرطِ لازم برای مقاومتورزیدنِ فرهنگ در برابرِ دگرهاست.
[3]. فرهنگ، نباید در گذشتۀ خویش، متوقف بماند و نتواند ارزشهایش را «بازتولید» و «بازآفرینی» کند، بلکه باید «زایش» و «زایندگی» داشته باشد و به نیازهای نو شوندۀ زمان، پاسخ گوید. لازمۀ «بازتولیدِ مستمر» این است که «تولیدِ فرهنگی» و «کار و ابتکارِ فرهنگی»، به جریان تبدیل شود و بهجای انجماد و سکون، «انعطاف» و «بالندگی» و «شکوفایی»، طلب شود. چنین روندی، «رویشهای فرهنگی» را در پی خواهد داشت و موجبِ قویترشدنِ مستمرِ فرهنگ خواهد شد. البتّه روشن است که فرهنگ، آنگاه قادر به تولیدِ مستمر است که از اندوختهها و سرمایههای فرهنگیِ غنی و قویم، برخوردار باشد تا بتواند با تکیه بر آنها، مسیرِ کار و ابتکارِ فرهنگی را در پیش گیرد. امروز، از جمله مهمترین نیازهای فرهنگیِ ما، همین امر است؛ باید به تولید و بازتولیدِ فرهنگیِ چندبرابری روآورد و جهانِ فرهنگیِ خویش را آکنده از کالاها و محصولاتِ فرهنگیِ فاخر و جذاب نمود تا در زمینۀ محتوا، غلبه یابیم و دستکم در درونِ مرزهای خویش، منفعل و حاشیهنشین نباشیم.
[4]. ارزشهای فرهنگی، نباید «تحمیلی» و «تحکّمی» باشند، بلکه باید «درونی» و «نهادینه» باشند و در عمقِ باور و خواست و مطالبۀ افرادِ جامعه، ریشه داشته باشند؛ زیرا امرِ «قسری» و «جبری»، دوام نخواهد داشت و هر زمان که عاملِ وادارنده و تحمیلکننده برطرف شود، این ارزشها نیز بهسرعت کنار گذاشته خواهند شد و ارزشهای دیگری، جایگزینشان خواهد شد. برایناساس، دینِ دولتی، بهاینمعنیکه ارزشهای فرهنگیِ دین، «خودجوش» و «مردمی» نباشند و حاکمیّتِ سیاسی، آنها را «بهاجبار» بر جامعه غلبه داده باشد، نهتنها مطلوب نخواهد بود، بلکه مضر و مخرّب است. در واقع، در اینجا از تفاوتی سخن گفته میشود که در ادبیّاتِ اسلامی، از آن بهعنوانِ تفاوتِ میانِ «اسلامآوردن» و «ایمانآوردن» یاد شده است، که یکی نشانگرِ «تعلّقخاطرِ عمیق و باطنی» است و دیگری، نشانگرِ «پایبندیِ بیرونی و ظاهری».
[5]. فرهنگهای «غیرفطری» و «تاریخیِ محض»، دلیلی برای ماندگاری و بقاء ندارند و بسیار محتمل است که به فراموشی سپرده شوند، امّا فرهنگِ فطری، از آنجا که با «سرشت» و «ذاتِ» انسان، انطباق دارد و در فطرت نیز، هیچ تغییری راه ندارد، ماندگار است. خواستههای فطریِ انسان، تغییرپذیر و متحوّل نیستند و فرهنگی که در مقامِ پاسخِ حقیقی به این پرسشها برآمده باشد، فرهنگِ «حقیقی» و «اوّلی» است و فرهنگهای دیگر، «برساخته» و «اعتباریِ محض» هستند. از جمله، فرهنگِ اسلامی و انقلابیِ ما، بهقطع، با جهتگیریها و مطالباتِ فطریِ انسان، هماهنگ است.
[6]. باید فرهنگ، باید اغیار و دگرهای فرهنگی، «مرزهای روشن و مشخص» داشته باشد، و اینگونه نباشد که حریم و حصارها، «کمرنگ» و «مبهم» باشند؛ چون دراینصورت، امکانِ «هضمشدن» در آنها وجود خواهد داست و این، بهمعنیِ ازدسترفتنِ فرهنگِ خودی است. بهخصوص ازاینجهت که امروز با فرهنگِ غربی دستبهگریبان هستیم که میخواهد به هر طریقی، خود را تحمیل کند و ارزشهای فرهنگیِ ما را نابود نماید، مرزبندیِ فرهنگی، اهمّیّتِ بیشتری دارد و هرگونه اهمالکاری و ولنگاری در این زمینه، به «نفوذِ فرهنگیِ دشمن» و «شکلگیریِ رخنههای فرهنگیِ ویرانگر» خواهد انجامید. قرآنِ کریم از ما میخواهد که نسبت به غیرمسلمانان، «ولایتِ منفی» داشته باشیم و بر اساسِ «قاعدۀ نفیِ سبیل»، مجال ندهیم که آنها بر ما «تسلّطِ فرهنگی» یابند و «استقلال و تمایزِ فرهنگیِ» ما را از میان بردارند. مرزهای «سیّال» و «لغزنده» و «کمرنگ»، دشمن را به طمع میاندازند که دستاندازی کند و از طریقِ همین منافذِ فرهنگی، جهانِ فرهنگیِ ما را در خود، مستحیل و ادغام نماید. پس ایجادِ «شفافیّت» و «وضوح» در مرزهای فرهنگی با دشمن، قاعدهای که مقاومتِ فرهنگی، با آن معنا پیدا میکند.
[7]. هرچند باید با اغیار و دگرهای فرهنگی، مرزبندی داشت، امّا مرزبندی بهمعنیِ «خویشبسندگی» و «قطعارتباط» نیست. در درونِ مرزهای فرهنگیِ خویش، منزویشدن و از اندوختهها و داشتههای فرهنگیِ دیگران، استفادهنکردن و هر گونه اخذ و اقتباسی را ناروا و خلافِ استقلالِ فرهنگی شمردن، صواب و منطقی نیست و امکانِ پارهای پیشرفتهای فرهنگی را از ما سلب میکند. بر این اساس، باید به «گزینشِ حکیمانه» روآورد و بر مبنای نیازهای واقعیِ خویش و در چارچوبِ ارزشهای فرهنگِ خودی، با فرهنگهای بیگانه نیز ارتباط برقرار کرد و «محاسن» و «فضایلِ» آنها را برگرفت و بهخدمتِ تکاملِ هر چه بیشترِ فرهنگِ خودی گمارد.